جدول جو
جدول جو

معنی هازیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

هازیدنی(دَ)
درخور هازیدن. رجوع به هازیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
درخور پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهازیدن
تصویر نهازیدن
ترسیدن، واهمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
آنچه به کار چاپیدن آید و درخور چاپیدن بود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنکه یا آنچه مستعد چائیدن است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خائیدن. آنچه خایند آن را: لواک. و آنچه خایند او را چون علک، مضاغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خاریدن. لائق خاریدن. موصوف این کلمه به وصفی درآمده است که میتوان عمل خاریدن برآن واقع کرد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از ’تاویدن’ + ’ی’ (مزید مؤخر لیاقت). تابیدنی. رجوع به تاویدن و تابیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
لایق ارزیدن. شایستۀ ارزش
لغت نامه دهخدا
منسوب به تازیان، تازی، اسب تازی:
روز جستن تازیانی چون نوند
روز دن چون شصت ساله سودمند،
رودکی،
رسیدند بر تازیانی نوند
بجایی که یزدان پرستان بدند،
فردوسی،
، عرب وار
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فرودآمدنی. نازل شدنی. ریختنی. رجوع به باریدن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ نِ کَ دَ)
درفرهنگها این کلمه را به معنی آختن و آهختن و آهیختن و آهنجیدن آورده اند. صاحب برهان قاطع گوید: آهازیده به معنی کشیده باشد خواه قد کشیده باشد و خواه شمشیر کشیده و خواه تنگ اسب و امثال آن، و عمارتهای طولانی را نیز گویند - انتهی. لیکن من شاهد برای این مصدرو نیز مشتقی از آن نیافتم و عدم الوجدان لایدل...
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
درخور برازیدن. شایستۀ زیبیدن، منسوخ. دمده. ورافتاده، مغلوب و ناتوان. (آنندراج). مغلوب و عاجز و ناتوان. (ناظم الاطباء) :
برقع عارض تو عافیت دلها برد
عافیت بار برافتادۀ دور قمر است.
سلمان (آنندراج).
، مضمحل شده. فانی شده. رجوع به افتاده شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه در 13 هزارگزی جنوب کوزران و 3 هزارگزی کاکیها و در دامنه واقع است، ناحیه ای است سردسیر و 80 تن سکنه دارد، آب آن از چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و حبوبات و دیم کاری و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور دامیدن. رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که قابل تفاخر و نازیدن است. رجوع به نازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ/ دِ)
دانش. دانائی. رجوع به هازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور هاسیدن. هراسیدنی. ترسیدنی. بیم کردنی. رجوع به هاسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَبَ تَ)
دانستن:
ای پسر جور مکن کارک ما دار بساز
به از این کن نظر و حال من و خویش به هاز.
قریعالدهر.
، به زیان نسپردن، نگریستن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (لسان العجم) ، گریستن. (لسان العجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازیانی
تصویر تازیانی
منسوب به تازیان تازی، اسب تازی، عرب وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرازیدنی
تصویر طرازیدنی
شایسته آرایش لایق آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هازیدگی
تصویر هازیدگی
دانش، دانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هازیدن
تصویر هازیدن
نگریستن متوجه بودن مراقب بودن: (این پسر جورمکن کارک مادار بساز به ازین کن نظر و حال من و خویش بهاز) (قریع الدهر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیدنی
تصویر ارزیدنی
یق ارزیدن شایسته ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچیدنی
تصویر پاچیدنی
در خور پاچیدن پاشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
در خور پاشیدنافشاندنیپراکندگی پریشیدنی برافشاندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیدنی
تصویر پالیدنی
در خور پالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهازیدن
تصویر آهازیدن
آهختن آهیختن آختن کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاییدنی
تصویر جاییدنی
جویدنی قابل جاییدن، چیزی که با دندان توان خرد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهازیدن
تصویر نهازیدن
ترسیدن بیم بردن: (لبت گویی که نیم کفته گل است می و نوش اندر و نهفتستی) (زلف گویی ز لب نهازیده است بگله سوی چشم رفتستی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیدنی
تصویر نازیدنی
آنکه قابل نازیدن و تفاخراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیدنی
تصویر نادیدنی
آنچه که قابل رویت نیست، غیر مرئی مقابل دیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هازیدن
تصویر هازیدن
((دَ))
نگریستن، مراقب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهازیدن
تصویر نهازیدن
((نِ دَ))
ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهازیدن
تصویر آهازیدن
((دَ))
آهیختن، آختن، برکشیدن
فرهنگ فارسی معین