جدول جو
جدول جو

معنی هاز - جستجوی لغت در جدول جو

هاز
امر) یعنی بدان، به زبان پارسیان، (اوبهی)، بدان، یعنی بزیان مسپار، قریع گوید:
ای پسر جور مکن کارک ما دار بساز
به از این کن نظر و حال من و خویش به هاز،
(از لغت فرس ص 187)،
رجوع به هازیدن شود
لغت نامه دهخدا
هاز
گیسوی تابداده و بافته، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هاز
(هازز)
کوکب هاز، ستارۀ جنبان درخشان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هاز
ریشه هازیدن
تصویری از هاز
تصویر هاز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهاز
تصویر نهاز
بزی که پیشاپیش گله حرکت کند، پیشرو گله، کنایه از پیشرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاز
تصویر بهاز
اسب نجیب و اصیل که در رمه برای جفت گیری رها کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هازل
تصویر هازل
هزل گوینده، لطیفه گو، کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهاز
تصویر دهاز
بانگ، فریاد، نعره، برای مثال فرخی بندۀ تو بر در تو / از نشاط تو بر کشیده دهاز (فرخی - ۲۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاز
تصویر نهاز
ترس، بیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهاز
تصویر جهاز
جهیزیه، اعضایی که با هم در بدن عمل معینی را انجام می دهند مثلاً جهاز تنفس، جهاز هضم، کشتی، سفینه، ساز و برگ، اسباب و لوازم
جهاز تنفس: در علم زیست شناسی مجموع اعضایی که عمل تنفس را انجام می دهند، از قبیل بینی، دهان، گلو، نای و دو ریه، دستگاه تن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
ترس. بیم. (برهان قاطع) ، تیس. (نصاب الصبیان) (دهار). بز نر. (دهار). بز نر که ماده های گله را بارور گرداند. (غیاث اللغات از شرح نصاب). رجوع به نهاز شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
چوب پاره ای که بدان سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کنند. (منتهی الارب) ، داغ که بر زیر گوش اشتر نهند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بانگ وفریاد. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان). نعره و فریاد. (انجمن آرا) (از فرهنگ اوبهی). نعره. (صحاح الفرس) (از لغت فرس اسدی) :
فرخی بردر تو بندۀ تست
از نشاط تو بر کشیده دهاز.
فرخی (از انجمن آرا).
، دهار. غار و شکاف کوه. (از برهان) (از شرفنامۀ منیری). دهاز. و رجوع به دهار و دهاز شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بانگ و فریاد و نعره را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بانگ برای استمداد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اسب اصیلی را گویند که در ایلقی بجهت نتاج گرفتن سر دهند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، پوزش آورنده. (ناظم الاطباء) ، ادعای بی جا کننده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، حیله کننده. (ناظم الاطباء) ، سازندۀ دست آویز و واسطه و سبب:
افزار سخن نشاط و ناز است
زین هر دو سخن بهانه ساز است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ)
اندازه. قدر. (از منتهی الارب). زهاء. (متن اللغه). گویند هذا نهاز ذلک، ای قدره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
هزل گو، مقابل جدگو. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد) :
هر جدی هزل است پیش هازلان
هزلها جد است پیش عاقلان.
مولوی.
، بیهوده گوی، لطیفه گوی. (ناظم الاطباء) ، بازی کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیهوده. (منتهی الارب) ، مسخره. (نصاب الصبیان)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نعت فاعلی از هزم. آنکه خوار و ذلیل میکند دشمن را و میشکند آن را و فرار میدهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
کسی را گویند که از خیریت بر یکجای فروماند و واله شده باشد، حقیر. (جهانگیری). رجوع به هاژ و هاژو و هاژه شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به هاژ و هاژو و هاژه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهاز
تصویر بهاز
اسب نجیب و اصیل که به جهت نتاج گرفتن آنرا در گله اسب رها کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاز
تصویر دهاز
بانگ و فریاد، نعره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هازل
تصویر هازل
لطیفه و بذله گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاز
تصویر نهاز
ترس، بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تریشه که کنار دسته برای استوار کردن در سوراخ چرخ یا تبر نهند، داغ زیر گوش شتر چوب پاره ای که بوسیله آن سوراخ تبر وچرخ چاه را تنگ کنند، داغی که بر زیر گوش اشتر نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهاز
تصویر جهاز
رخت عروس، اسباب و لوازم خانه، ساز و برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاز
تصویر دهاز
((دَ))
بانگ، فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهاز
تصویر جهاز
((جَ یا جِ))
ساز و برگ، اسباب و اثاثیه، مجموعه اعضایی که در بدن عمل معینی راانجام می دهند، جهاز هاضمه، اثاثیه ای که عروس با خود به خانه داماد می برد، پالان شتر، دستگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهاز
تصویر نهاز
((نِ))
ترس، بیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهاز
تصویر نهاز
((نُ))
بز پیشرو گله، بزی که پیشاپیش گله حرکت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهاز
تصویر بهاز
((بِ))
اسب نجیب و اصیل که برای جفت گیری آن را در میان گله اسب رها کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هازل
تصویر هازل
((زِ))
هزل گوینده، مقابل جدگو. بیهوده گوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهاز
تصویر لهاز
((لِ))
چوب پاره ای که به وسیله آن سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کنند، داغی که بر زیر گوش اشتر نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هازه
تصویر هازه
جامعه
فرهنگ واژه فارسی سره
روی هم چیدن دسته های شالی به گونه ای که خوشه ها به طرف بیرون
فرهنگ گویش مازندرانی