جدول جو
جدول جو

معنی هارشان - جستجوی لغت در جدول جو

هارشان
نشان بده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشکان
تصویر ارشکان
(پسرانه)
لقب چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
(دخترانه)
هنگام بهار، موسم بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هاران
تصویر هاران
(پسرانه)
معرب از عبری، کوه نشین، برادر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشان
تصویر ارشان
(پسرانه)
بسیار دانا، بسیار هوشمند، (به فتحه الف و کسره یا سکون ر) مرکب از ارش به معنای عاقل و دانا + ان پسوند کثرت یا مداومت، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارمان
تصویر دارمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساریان
تصویر ساریان
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی مشهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارمان
تصویر بارمان
(پسرانه)
محترم، لایق، دارای روح بزرگ، نام سردار افراسیاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانی، نام یکی از سرداران دوره ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارشین
تصویر بارشین
(پسرانه)
در اصطلاح مردم فارس، درختچه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
بهار، فصل بهار، هنگام بهار، در وقت بهار، برای مثال درخت اندر بهاران بر فشاند / زمستان لاجرم بی برگ ماند (سعدی - ۱۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساروان
تصویر ساروان
ساربان، نگهبان شتر، شتربان، اشتربان، شتردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باردان
تصویر باردان
جای بار، هر چه در آن کالا یا باری می گذارند، خورجین، جوال
فرهنگ فارسی عمید
زمینی که در آن دانه ها یا قلمه های درختان را بکارند تا پس از سبز شدن به جای دیگر انتقال بدهند، تخمدان، دانه دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارسان
تصویر شارسان
شهرستان، برای مثال برآورد پرمایه ده شارسان / شد آن شارسان ها کنون خارسان (فردوسی۲ - ۱۹۰۸)، یکی شارسانی برآورد شاه / پر از برزن و کوی و بازارگاه (فردوسی۵/۵ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساربان
تصویر ساربان
نگهبان شتر، شتربان، اشتربان، شتردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
خارستان، برای مثال همان خارسان این سرای سپنج / که هم نازوگنج است و هم درد و رنج (فردوسی۲ - ۲۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
نام پدر ساره بود عم ابراهیم علیه السلام، (از ترجمه طبری بلعمی چ بهار)، (به معنی کوه نشین) برادر ابراهیم و پدر لوط است، (قاموس کتاب مقدس) (ناظم الاطباء)، هاران بن آزر برادر ابراهیم پیغمبرو پدر لوط علیهماالسلام، (المعرب منصور جوالیقی چ مصر ص 123) (عیون الاخبار چ مصر ج 1 ص 215)، و ابراهیم را برادری بود، نام او هاران و لوط پسر او بود و ساره دخترعمش بود و هرکه علمش نداند پندارند که دو هاران یکی است و ساره خواهر لوط بوده است و هر دو برادرزادگان ابراهیم بود، (ترجمه طبری بلعمی ص 246 چ بهار)
لغت نامه دهخدا
حران شهری است از اقلیم چهارم به جزیره و جزیره به لغت عربی زمینی باشد که محاط به آب باشد و بلاد جزیره مملکتی است از اقلیم چهارم میانۀ فرات و دجله و دارالملک آن موصل و ارّان است ودیاربکر و ربیعه و دیارمضر و غیرها از بلاد آن است، حران و رقه و رأس عین و ماردین و قرقیا و نصیبین و سنجار و عانه و موش و اربل و خانور و میافارقین و غیره، منسوب به آن جزری باشد به حذف یا، گویند اول شهری که بعد از بابل ساخته شده شهر ’هاران’ بوده و هاران نام پدر ساره زن ابراهیم خلیل بوده، و قیل کان لابراهیم اخ یسمی ایضاً هاران و هو ابولوط و قال الجوهری فی الصحاح: حران اسم بلد و هو فعال مجوز یکون فعلان و النسبه علیه حرنانی علی غیر قیاس حرّانی علی ما علیه العله - انتهی، حران معرب هاران است و مولد حضرت ابراهیم علیه السلام هم در زمین بابل بوده، لهذا نام اورا براهام و فارسی دانند، (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تیبور (متولد 1898 میلادی)، هارشانی از آهنگسازان مجارستانی است که در پاریس اقامت دارد و او دو سوئیت برای ارکستر، قطعات موسیقی مجلسی وپیانو، و اپرای ’لاس پانتیس’ و سوئیت ’شادی زندگی’ را برای فیلم ساخته است
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پهلوانان توران است، (برهان) (رشیدی) (فرهنگ سروری) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، نام پهلوانی بوده تورانی و معروف است، (انجمن آرا) (آنندراج)، نام پهلوان تورانی که در جنگ دوازده رخ رهام بن گودرز او را کشته، (شرفنامۀ منیری) (دمزن)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود، نام پسر ویس پهلوان توران، (فرهنگ شاهنامۀ شفق ص 38)، و رجوع به دوازده رخ شود:
برفتند یکبارگی در زمان
چه رهام و گودرز با، بارمان،
فردوسی (از جهانگیری) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
کلمه فارسی بمعنی شخص محترم و لایق دارای روح بزرگ، (یوستی از فرهنگ شاهنامۀ شفق)، نوعی خربزه در خوارزم، (دزی ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
شهرستان شهر مدینه، نفس شهر یعنی دکان ها و خانه ها که بر گرداگرد ارگ یا قهندز ساخته باشند هرچه در اندرون یک شهر بود مقابل ربض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساربان
تصویر ساربان
محافظت کننده و نگاه دارنده شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاردان
تصویر تاردان
ظرفی که در آن تارهای ساز نگاهدارند
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که شاخه های درخت را در آن فرو برند تا سبز شود و از آنجا به جای دیگر نقل کنند تخمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داراشان
تصویر داراشان
آنکه صاحب شان و شوکت دارا باشددارد آنکه سیرت پادشاهان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
جای پرخار خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروان
تصویر ساروان
بمعنی ساربان است که شتردار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردان
تصویر باردان
خورجین، جای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
هنگام بهار، فصل بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هارشدن
تصویر هارشدن
مبتلا گشتن، مغرور و سرمست گردیدن، سخت معجب و خویشتن ناشناس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردان
تصویر باردان
ظرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساربان
تصویر ساربان
نگهبان شتر، شتربان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شارسان
تصویر شارسان
((رْ))
قسمت اصلی شهر که دیوار گرداگرد آن است و ارگ درون آن واقع است، شهرستان
فرهنگ فارسی معین
نگاه کردن، دیدن، نگریستن
فرهنگ گویش مازندرانی