جدول جو
جدول جو

معنی هابلوم - جستجوی لغت در جدول جو

هابلوم
یکی از سلاطین سلسلۀ گوتی که دو سال سلطنت کرده است،
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابلوک
تصویر ابلوک
دورو، دورنگ، منافق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابلوج
تصویر ابلوج
آبلوج، شکر، قند سفید، نبات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابلو
تصویر تابلو
پرده ای که روی آن تصویر کسی، چیزی یا منظره ای را ترسیم کرده باشند
صفحۀ فلزی یا چوبی که که بر سر در مکان ها، گذرگاه ها، فروشگاه ها و مؤسسه ها نصب می کنند و نام یا اطلاعات دیگری راجع به آن محل را بر روی آن درج می نمایند
کنایه از انگشت نما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، انگشت کش، شهره، انگشت نشان، مشارٌ بالبنان
فرهنگ فارسی عمید
پیه گداخته، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، مایسیل من الشحمه اذا شویت، (معجم متن اللغه)، پیه بسیارچربش، (مهذب الاسماء)، کوهان گداخته، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، مااذیب من السنام، (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)،
شتر کوهان گداخته، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، در آنندراج چاپ جدید این کلمه به غلط ’هامون’ آمده است
لغت نامه دهخدا
پرده، پردۀ نقاشی، نمایش یاتصویربرجسته: تابلونویس، تابلوسازی، تابلو نویسی
لغت نامه دهخدا
نوعی از پنیر است یا شیر ستبرشده که مشابه پنیر تازه باشد، (منتهی الارب)، شنجار، رجوع به حالوما شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ / کِ)
خاموش شدن، تازه رو. گشاده رو. نیکوروی، مرد گشاده ابرو. (تاج المصادر بیهقی). خلاف اقرن. مؤنث: بلجاء. ج، بلج
لغت نامه دهخدا
(اَ)
معرب از فارسی آبلوچ. قند سفید یا شکر سفید یا قند سوده یا قند نرم سفید یا قند مطلق و یا شکر مطلق. آبلوج:
گفت عطار ای جوان ابلوج من
هست نیکو بی تکلف بی سخن.
مولوی.
آورده نظم و نثر تو کان هست قوت روح
ابلوج قند را بشمار مکرران.
بسحاق اطعمه.
ای در ره مزعفر ابلوج قند گردی
با لحم چرب و سرخش بزغاله روی زردی.
بسحاق.
در بیت ذیل مولوی ابلوج وصف قند، شاید به معنی سفید آمده است:
امروز ز کندهای (قندهای) ابلوج
پهلوی جوالها دریده.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مردم منافق و دورنگ و فضول. (برهان) :
بود از آن جوق قلندر ابلهی
مرد ابلوکی رغیبی بی رهی.
شاه داعی شیرازی.
رجوع به ابلک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عنبر.
لغت نامه دهخدا
شک، مرگ موش، (تحفۀ حکیم مؤمن)، سم الفار، (منتهی الارب)، و ناظم الاطباء آن را به غلط موش آورده است، نوعی از گیاه طرثوث، (تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گوارشن، حاطوم، گوارش، (دهار)، جوارشن، (نشوء اللغه العربیه)، داروی گوارش، آنچه طعام بگوارد، شیر بیشه، اسد، هاصر،
صرف کننده مال، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
غمگین و ملول و مغموم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(رُمْ)
مؤلف کتاب گیاه شناسی آرد: اولین قسمتی که بیش از سایر قسمت های استوانۀ مرکزی جلب نظر مینماید وجود هادروم یا کسیلم میباشد که دسته های چوبی ریشه را تشکیل می دهد. اگر مقطع عرضی ریشه زنبق را تحت تأثیر معرف فلورو گلوسین قرار دهیم دسته های چوبی مذکور بشکل ستاره های منظمی به رنگ سرخ درمی آید و قسمتهای مختلف استوانۀ مرکزی را از یکدیگر متمایز میسازد. تعداد این دسته ها و همچنین تعداد آوندهایی که در هر یک از آنها وجود دارد در نباتات مختلف متفاوت است. مثلاً سرخسها اغلب دارای دو دسته هادروم میباشد، نخود دارای سه، لوبیا چهار، پیاز پنج و زنبق دارای هفت دستۀ چوبی میباشد. و در انواع خرما تعداد دسته های آوند چوبی از صد تا متجاوز میشود. ولی تعداد دسته های چوبی در ریشه های فرعی بتدریج کاسته میشود. (گیاه شناسی، تشریح عمومی نباتات تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 285)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در ایالت ’لوت اگرن’ از ولایت آژن، دارای 1097 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(بُ لُ)
نام پسر ششم حضرت یعقوب (نبی اﷲ) است، و نام مادرش لیا بوده است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به زبولون در قاموس مقدس و لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شاه بلوط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چرب زبان، متملق، مردم فریب، و رجوع به چاپلوس شود
لغت نامه دهخدا
قلعه ایست بساحل رود جیحون. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در میان رود، از فرح آباد مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 120 قسمت انگلیسی چ 1342 هجری قمری قاهره)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام شهری واقع در ایالت هلند شمالی است که بوسیلۀ راه آهن فرعی به آمستردام وصل میشود. همچنین با تراموای الکتریکی و بخاری به زانت وورت و لیدن وآمستردام و آلکمار... می توان رفت، جمعیت هارلم بنابه آمار سال 1947 میلادی بالغ بر 195312 تن بوده است
مر دو، دریاچۀ قدیمی هلند واقع در میان هارلم و آمستردام و لید بود که در ظرف سه سال از 1837 تا 1840 مصنوعاً خشک شد
لغت نامه دهخدا
تصویری از تابلو
تصویر تابلو
نمایش یا تصویر برجسته، پرده نقاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلوک
تصویر ابلوک
مردم منافق و دو رنگ و فضول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هالوک
تصویر هالوک
مرگ موش، گل جالیزرا گویند که بعربی طوثوث و طراثیث خوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هابل
تصویر هابل
فریبکار، فربه پرپیه، پیشه ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابلون
تصویر بابلون
خرخیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلوج
تصویر ابلوج
((اِ))
قند سفید، شکر سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابلو
تصویر تابلو
((لُ))
صفحه نقاشی، تخته ای سیاه یا سبز در کلاس درس، صفحه ای از جنس فلز، پلاستیک... که نام یا مشخصات محلی روی آن قید شده باشد، بسیار متمایز و مشخص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلوک
تصویر ابلوک
((اِ))
منافق و دورنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هالو
تصویر هالو
ساده دل، خوش باور
فرهنگ فارسی معین
بوم، پرده، تصویر، منظره، تخته سیاه، انگشت نما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غارت، زمان آخرین برداشت محصولات جالیزی که ورود همگان به
فرهنگ گویش مازندرانی
نام منطقه ای در بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه ای از پوست پشم دار گوسفند به اندازه ی سکه ی دو ریالی
فرهنگ گویش مازندرانی