جدول جو
جدول جو

معنی تابلو

تابلو((لُ))
صفحه نقاشی، تخته ای سیاه یا سبز در کلاس درس، صفحه ای از جنس فلز، پلاستیک... که نام یا مشخصات محلی روی آن قید شده باشد، بسیار متمایز و مشخص
تصویری از تابلو
تصویر تابلو
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تابلو

تابلو

تابلو
پرده ای که روی آن تصویر کسی، چیزی یا منظره ای را ترسیم کرده باشند
صفحۀ فلزی یا چوبی که که بر سر در مکان ها، گذرگاه ها، فروشگاه ها و مؤسسه ها نصب می کنند و نام یا اطلاعات دیگری راجع به آن محل را بر روی آن درج می نمایند
کنایه از اَنگُشت نَما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، اَنگِشت کَش، شُهرِه، اَنگُشت نِشان، مُشارٌ بِالبَنان
تابلو
فرهنگ فارسی عمید

تابلو

تابلو
پرده، پردۀ نقاشی، نمایش یاتصویربرجسته: تابلونویس، تابلوسازی، تابلو نویسی
لغت نامه دهخدا

تابلقو

تابلقو
چوب آن بمقدار یک گز سطبری بمقدار تازیانه ای باید بی بیخ بنشانند در زمینی که ریگ بوم باشد بگیرد و چون عمارت کنندبزرگتر شود و نیکوتر از بیشه ای باشد و پیوند بر بسیاری از درخت ها که صلب باشد نبایدکردن. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا

تابو

تابو
زبان پولینزی ابر ماس آنچه اشویی است و بر ماسیدن (لمس کردن) آن روا نیست طبق آیین پولینزیان شخص یا چیزی را که دارای سجیه مقدس و از تماس با دیگران ممنوع باشد تابو گویند. نیز اهالی جزایر واقع در اقیانوس کبیر (تابو) را به معبودی خیالی و موهوم و بتعبیر اصح بمقدسات و اشیا محبوب خویش اطلاق نمایند. همینکه این نام بچیزی ذی روح یا بی روح اطلاق شد همه افراد بتعظیم و احترام بلکه به پرستش و ستایش او مجبور و مجذوب میشوند و هر که در این باره سهل انگاری کند منفور و مظهر تحقیر همگانی گردد
فرهنگ لغت هوشیار

تابل

تابل
داروی خوشبو که در غذا بریزند میز ناهارخوری، صفحه، لوح میز ناهارخوری، صفحه، لوح
فرهنگ لغت هوشیار