جدول جو
جدول جو

معنی هائوآن - جستجوی لغت در جدول جو

هائوآن
بنابر روایات فرزندان وی به همراه فرزندان دو تن دیگر به نام ت من و آارپ به اتفاق پردّیکاس نامی از آرکس به مقدونیه آمده و در آنجا قرار گزیدند و شهر اژس را مقر حکومت کردند (600 قبل از میلاد)، اینان و اعقابشان به مرور سایر قسمت های مقدونیه را تسخیر کرده به دریای اژه رسیدند، (ایران باستان صص 1191 - 1192)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هارون
تصویر هارون
(پسرانه)
معرب از عبری کوه نشین، نام برادر موسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامون
تصویر هامون
(پسرانه)
زمین هموار و بدون پستی و بلندی، نام دریاچه ای در سیستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هاون
تصویر هاون
ظرف فلزی استوانه ای از جنس چوب، سنگ که در آن چیزی می کوبند یا می سایند، کابیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامون
تصویر هامون
زمین هموار، دشت، مقابل آسمان، زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هارون
تصویر هارون
قاصد، پیک، دربان، پاسبان، نقیب، برای مثال چون دست کلیم پای گلگونش / هارون وزیر گشته هارونش (خاقانی۱ - ۴۳)، سام نریمان چاکرش، رستم نقیب لشکرش / هوشنگ هارون درش، جم حاجب بار آمده (خاقانی - ۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
دورۀ اول از دوران سوم زمین شناسی که مدت آن را در حدود ۲۰ میلیون سال دانسته اند
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از عناصر غیرفلزی و بسیار فعال گروه هفتم جدول تناوبی شامل فلوئور، کلر، برم، ید و آستاتین که در ترکیب فلزات، نمک تولید می کنند
فرهنگ فارسی عمید
نوعی خاک رس با رنگی سفید که دارای مقدار کمی پتاس است و در چینی سازی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(ءُ لَ)
کائولن یا خاک چینی، سیلیکات قلیائی آلومینیوم است که دارای چند ملکول آب است و تقریباً خالص میباشد. گردی است بسیار نرم، سفید، مایل بخاکستری کمی قابض و در آب و اسیدهای رقیق و سرد غیرمحلول است. دیاستازهای گوارشی و مایعهای مختلف بدن در روی آن بلاتأثیر میباشد. کائولن بعلت غیرمحلول بودنش یک طبقه محافظ و عایقی در روی مخاط معده تشکیل میدهد و بدین طریق زخمهای معده در زیر آن به آسانی التیام می پذیرد. کائولن بوی مدفوع را نیز از بین می برد، و تا اندازه ای دفع آن را تنظیم میکند. به همین علت آن را برای درمان اسهال و همچنین برای مداوای یبوست هایی که علتشان خراش و زخم مخاط روده باشد در تورم حادّ روده ودر اسهال ها و بعنوان پانسمان داخلی در روده ها و معده و در خارج در روی زخمها بکار می برند. در تمام موارد استعمال مادۀ مزبور باید کائولن سترون شده باشد. در داخل ممکن است در حیوانات کوچک بمقدار 2 تا 10 گرم در روز داد، ارژیل یا گل رس مخلوطی است از پلی سیلیکات قلیایی آلومینیم و شن و اکسید دوفرو نسبهً دارای خاصیت قابض میباشد. (ازدرمان شناسی تألیف احمد عطائی ج 1 صص 455- 456)
لغت نامه دهخدا
رنه ژوس، معدن شناس فرانسوی که در سال 1743 میلادی در سن ژوس (اوآز) متولد شده و در سال 1822 میلادی در پاریس فوت کرده است، وی پسر نساجی بود، درکلژ کاردینال لوموآن نایب رئیس شد و در آنجا لومن را شناخت، در باغ نباتات پاریس دروس دوبانتن را دنبال کرد و به زودی کشف کرد که صورت بلورین بدوی یک بسیط جسم به ترکیب شیمیایی همان جسم وابسته است، و اشکال کریستال هایی که وی تشکیل می دهد از طریقۀ دسته بندی کریستال های ابتدایی ناشی می شود، هائوئی دوبانتن را از کشف خود مطلع کرد، دوبانتن آن را به لاپلاس گفت، دوبانتن و لاپلاس پیشنهاد کردند این کشف را با هم به فرهنگستان تعهد نمودند و فرهنگستان کشف وی را تقریباً به اتفاق آراء در بخش گیاه شناسی در سال 1783 میلادی پذیرفت، وی پس از بیست سال خدمت در دانشگاه تقاضای تقاعد کرد تا کاملاً خود را در اختیار علمی که تازه کشف کرده بود، بگذارد، در دورۀ انقلاب، هم از حقوق و هم از مشاغلش محروم شد و بعد از 10 اوت او را به زندان افکندند، اما ژوفروآ سن هیلر موجب آزادی وی گردید، این دانشمند اوقات خود رادر زندان با صبر و حوصلۀ بسیار صرف مطالعه در موادمعدنی میکرد، گذشته از آن وی در دخمۀ خود با کمال لذت و میل سنگ ریزه های خود را طبقه بندی میکرد و مثل همه مردم خوب میدانست که بعضی از سنگها مانند گچ و دانه های شن بی شکل هستند، یعنی شکل معین و مشخصی ندارند در حالی که بعضی دیگر مانند سنگ خارا و لوح از اجتماع تودۀ عظیمی از اجسام کوچک متبلور تشکیل شده اند، ولی اکتشافی که او را مشهور کرد مربوط به روزی است که وی در خانه یکی از دوستانش قطعه ای از اسپارت را آزمایش میکرد، ناگاه سنگ به زمین افتاد و خرد شد همین که قطعات کوچک سنگ مزبور را جمعآوری کردند، با کمال تعجب دیدند که قطعات کوچک از نظر شکل کاملاً متشابه با قطعۀ بزرگ اصلی میباشد و قطعات حاصل از این قطعات باز به همان شکل میباشد، هائوئی وقتی به خانه خویش بازگشت پتکی برداشت و تمام مواد متبلوری را که درمجموعۀ خود فراهم آورده بود ریزریز کرد، هر دفعه به همان نتیجه رسید که پیش از آن رسیده بود، یعنی قطعات حاصل همیشه شکل قطعۀ اولی را حفظ میکردند، و این شکل در واقع یک ’رومبوئید’ بود، یعنی یک جسم شش وجهی که هر یک از وجوه آن یک لوزی است، وی با خود گفت: این ثبات شکل مربوط به آن است که ملکولهای تشکیل دهنده این جسم همواره به وضع متشابهی قرار گرفته اند، این نتیجه بعدها بوسیلۀ اوگوست براوه تأیید گردید که ثابت کرد وضع قرار گرفتن ملکول ها مطابق قواعد ریاضی مرتب شده است، هائوئی از نظریۀ لاووازیه بدون اینکه برایش عواقب بدی داشته باشد جانبداری کرد، به سبب ابتکارش عضو انستیتو شد و نیز عضو شورای معادن گردید، بعد از سال 1802 میلادی پس ازدولومیو در کرسی دوبانتن درس گفت، هنگام تأسیس دانشگاه وزیر فرهنگ در دانشکدۀ علوم برای وی یک کرسی معدن شناسی ایجاد کرد، در دورۀ اعادۀ سلطنت، وی از بیشتر وسایل زندگانی محروم گردید، کتابهای عمده اش عبارتند از: بحثی راجع به ساختمان بلورها، نمایش معقول در باب الکتریسیته و مغناطیس، بحث در معدن شناسی، بحث مقدماتی در فیزیک، جدول قیاس نتایج علم تبلورات و تجزیۀ شیمیایی، نسبت به طبقه بندی معدنیات، بحث در خاصیت فیزیکی احجار کریمه و بحث در تبلورات
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ هافی
لغت نامه دهخدا
معرب هاون و به همان معنی، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، الذی یدق فیه الدواء و غیره و الاصل هاوون علی فاعول لانه یجمع علی هواوین، قیل هو عربی کانه من الهون و قیل معرب، (اقرب الموارد)، معرب است، بر وزن فاعول و هاون گفته نمیشود، زیرا در زبان عربی اسمی بر وزن فاعل نیست، (المعرب جوالیقی ص 346)، ج، هواوین
لغت نامه دهخدا
نام دریاچه ای است در سیستان، کنار دریاچۀ هامون سواران، این دو دریاچۀ بوسیلۀ باطلاقی به نام نیزار بهم متصل شده اند، این دریاچه ها در مواقع پرآبی لبریز شده، آب زائد آنها بطرف جنوب شرقی حرکت میکند و به دریاچۀ گودزره میریزد، اطراف این دریاچه را نیزارهای وسیعی فراگرفته که در مواقع بی آبی همه زرد میشوند، ولی در هنگام بهار که ساقه های آنها نرم است به مصرف تغذیه حیوانات و قدری که بزرگ شدند به مصرف بافتن حصیر و ساختن قایق و اسباب های دیگر میرسند، عبور و مرور از دریاچه بوسیلۀ قایق هائی صورت میگیرد، دریغا که امروز بر اثر خشکسالی وبی آبی، آب این دریاچه خشک شده است، این دریاچه در ایران قدیم از لحاظ مذهبی دارای جنبۀ تقدس بوده، چنانکه در مورد تولد سوشیانت موعود منتظر زرتشتیان گفته شده است که در آخر دوازدهمین هزاره، دوشیزه ای از خاندان بهروز در دریاچۀ هامون خود را میشوید و آبستن میشود، از او سوشیانت آخرین آفریدۀ اهورامزدا روی به جهان خواهد نمود و چون به سن سی سالگی رسید امانت رسالت مزدیسنا به وی واگذار میشود، در آن روز خورشید در وسط آسمان بی حرکت میماند و بدین وسیله ظهور سوشیانت به جهانیان بشارت داده خواهد شد، (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 101)، (جغرافیای طبیعی کیهان ص 94) (مشخصات جغرافیای طبیعی ایران تألیف میلادی پ - پتروف ترجمه گل گلاب) (ایران باستان تألیف حسن پیرنیا ج 1 ص 148)
لغت نامه دهخدا
دشت و صحرا و زمین هموار خالی از بلندی و پستی که به تازی قاع خوانند، (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان)، قیعه، (دهار)، ساد، ساده، صحرای بی درخت، قاع صفصف، براز، عراء، (یادداشت مؤلف) :
سپه بود بر کوه و هامون و راغ
دل رومیان بد پر از درد و داغ،
فردوسی،
ز هامون برآمد به کوه بلند
برادرش بسته بر اسپی سمند،
فردوسی،
چو افراسیابش به هامون بدید
شگفتید از آن کودک نارسید،
فردوسی،
ستور از در شهر بیرون بریم
همه ساز ره را به هامون بریم،
فردوسی،
چو شیر است و هامون ورا مرغزار
جز از مرد جنگی نجوید شکار،
فردوسی،
سپهبد چو لشکر به هامون کشید
سپاه سه شاه و سه کشور بدید،
فردوسی،
از افکنده شد روی هامون چون کوه
ز گرزش شدند آن دلیران ستوه،
فردوسی،
بدینسان همی گرد گیتی بگشت
نگه کرد هر جای هامون و دشت،
فردوسی،
سپهبد به جای دلیران رسید
به هامون به پرخاش شیران رسید،
فردوسی،
نبد هیچ هامون و جای نبرد
همی کوه و سنگ اسپ را خیره کرد،
فردوسی،
چو کاووس لشکر به خشکی کشید
کس اندر جهان کوه و هامون ندید،
فردوسی،
وز آن روی ارجاسپ صف برکشید
ستاره همی روی هامون ندید،
فردوسی،
همیشه تا که بهاران و روزگار بهار
فرونهد ز بر کوه سر به هامون هین،
فرخی،
بر گل تر عندلیب گنج فریدون زده ست
لشکر چین در بهار هیمه به هامون زده ست،
منوچهری،
چو بر جنگ پیلانت باشد شتاب
به هامون برافکن پراکنده آب،
اسدی،
نه ازهامون سودائی تحیر هیچ کمتر شد
نه نیز از صبح صفرائی بجنبید ایچ صفرائی،
ناصرخسرو،
به ناحیت اسدآباد قصری کرد به نام خویش آزرمیدخت اندر هامون، و نشستگاهی بزرگوار بر سر تل، (مجمل التواریخ)،
اساس ملکی کز بهر خدمتت ننهند
ز نعل اسب حوادث خراب و هامون باد،
انوری،
نقاش ربیع نقشهای بدیع بر اطراف کوه و هامون نگاشت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 261)،
ز بس لشکر که بر خسرو شد انبوه
روان شد روی هامون کوه در کوه،
نظامی،
، زمین سخت که باران قبول نکند، (تحفهالسعاده)، صحرای نشیب بود، یعنی دامن کوه، (اوبهی)، توسعاً، جای پست، مغاک، (یادداشت مؤلف) :
بنگر نیکو که از ره سخن ادریس
چون به مکان العلی رسید زهامون،
ناصرخسرو،
، توسعاً، برّ، خشکی، مقابل دریا:
بزد کوس و لشکر برون آورید
ز هامون به دریای خون آورید،
فردوسی،
زدریا به دریا سپه گسترید
ز لشکر کسی روی هامون ندید،
فردوسی،
تا به هامون نفکند از قعر در ناب بحر
تا به صحرا ناورد از برگ لعل سرخ کان،
عنصری،
این مرده لاله را که شود زنده
یم سلسبیل و محشر هامون است،
ناصرخسرو،
آتش تیغ آبدار او از دریا صحرا و از جیحون هامون کرده است، (سندبادنامه ص 15)،
ز دریای عمان برآمد کسی
سفر کرده دریا و هامون بسی،
سعدی،
، توسعاً، خاک، زمین، مقابل آسمان و چرخ گردون:
چو هامون دشمنانت پست بادند
چو گردون دوستان والا همه سال،
رودکی،
ز هامون به چرخ برین شد سوار
سخن گفت برعرش با کردگار،
اسدی (گرشاسب نامه)،
ز گردون شتاب و ز هامون درنگ
ز دریا بخار و ز خورشید رنگ،
اسدی،
خاکی شده ام تا چو قدم رنجه کنی تو
با خاک ببینی تن هامون شدۀ من،
عطار،
، مجازاً بیرون سرای، خارج خانه، خارج شهر:
بفرمود کاین را به بیرون برید
ز نزد منش سوی هامون برید،
فردوسی،
ز خرگاه لشکر به هامون کشید
به نزدیکی رود جیحون کشید،
فردوسی،
بفرمود تا جمله بیرون شدند
ز پهلو سوی دشت و هامون شدند،
فردوسی،
بگفتند وز پیش بیرون شدند
ز کاخ همایون به هامون شدند،
فردوسی،
به هامون کشیدند پرده سرای
درفشی کجا پیکرش بد همای،
فردوسی،
زن و مرد و کودک به هامون شدند
ز هر کشور از خانه بیرون شدند،
فردوسی،
ز دژ گنج و دینار بیرون فرست
همه بدرها سوی هامون فرست،
فردوسی،
،
هموار، مسطح، سهل، صاف: و آن یکی کوه است بلند و سر او پهن و هامون و چهار سو چهار فرسنگ اندر چهار فرسنگ، (حدود العالم)،
زمین را بکندن گرفتند پاک
شد آن جای هامون سراسر مغاک،
فردوسی،
و بر زمینی هامون است (بصره) که چشم بر کوه نیفتد، (مجمل التواریخ و القصص)، راه سهل و هامون رفق بگذاشت و طریق وعر دشوار عنف پیش گرفت، (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم)،
- به هامون آوردن، به هامون کردن، پست کردن، خراب کردن، با خاک برابر کردن، با زمین هموار کردن، با خاک یکسان کردن: بسی قلعه از قلعۀ تو حصین تر به هامون آورده است، و بسی قوت از قوت تو متین تر زبون کرده، (ترجمه تاریخ یمینی ص 417)،
- به هامون شدن، اجداد، مسطح و هموار شدن،
- به هامون کردن، به هامون آوردن، پست کردن، خراب کردن:
از دل صنما مهر تو بیرون کردم
وآن کوه غم تو را به هامون کردم،
(قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(نُنْ)
نام یکی از مشاهیر دریانوردان کارتاژ که تمام سواحل افریقا را سیاحت کرد و سیاحت نامه ای هم نوشت که به زبان یونانی ترجمه شده و فعلاً خلاصه ای از آن در دست است. این سیاحت نامه به زبانهای اروپایی نیز ترجمه گردیده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(نُنْ)
نام یک خاندان معروف از اهالی کارتاژ است و چند تن از افراد این خاندان در جنگ با رومیان ابراز لیاقت وکاردانی درخشانی کرده اند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
فروماندگی و حیرت، و این لغت عجمی است، اما فارسی نیست، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابن عبداﷲ المهلبی، محدث است و مرزبانی به وساطت محمد بن یحیی، داستانی از وی درباره ابوتمام شاعر در الموشح آورده است و خود نیز داستانهایی از وی در ایراد و انتقاد به ابوتمام نقل کرده است، (الموشح ص 299، 304 و 321)
الثائر، ابن محمد بن حسین بن علی، مکنی به ابوطالب، از فرمانروایان علوی (سادات حسینی) مازندران است که در نیمۀ اول قرن پنجم هجری در آن سامان حکومت داشته است، (ترجمه مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 186)
ابن موسی، مکنی به ابوعبداﷲ انصاری، از مشاهیر نحویان و از خانوادۀ یهودی است، در حدیث و تفسیر بی مانند بود، و به دین اسلام درآمد، در بصره میزیست اصمعی به ثقه بودنش گواهی داده است، (قاموس الاعلام ترکی)
برادروار، پسر ابی ناداب که از خانه پدر در پیش صندوق خداوند افتاده باورشلیم رفت و بدین طریق از غضب برادر خود غرّاه نجات یافت. (کتاب دوم سموئیل 6:3 و اول تواریخ ایام 13:7) (قاموس کتاب مقدس)
سید هارون از سادات مرتضوی هزارجریب، از خانوادۀ جبرئیلی است که در میان سالهای 934 - 973 هجری قمری در هزارجریب حکومت رانده، (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد بخش فارسی تألیف رابینو ص 191)
ابن محمد بن عبدالملک الزیات، مکنی به ابوموسی، از جمعکنندگان اخبار و یکی از رواه بود، از جمله کتب وی کتاب ’اخبار ذی الرمه’ و مجموعۀ رسائل او را میتوان نام برد، (الفهرست چ مصر ص 178)
امیر هارون از امیرانی است که در حدود سیرجان، شاه شجاع از آل مظفر را هنگامی که برای جنگ با دولتشاه (در اسفند 765 هجری قمری) بطرف کرمان میرفت یاری کرد، (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 222)
ابن غزوان، از چاکران ابوجعفرمنصور دوانیقی دومین خلیفۀ عباسی که به فرمان وی، فضیل بن عمران استاد جعفر پسر منصور را کشت، هارون ازموالی عثمان بن نهیک بود، (الوزراء و الکتاب ص 92)
ابن ابی حفصه، از مشاهیر شعر و ادب عرب، مداح مهدی و رشید خلفای عباسی بود، زادگاهش یمامه و در زمان خلفا ببغداد آمد، وفاتش به سال 182 هجری اتفاق افتاد، (حبیب السیر ج 2 ص 231)
ابن زکریا الهجری، مکنی به ابوعلی، نحوی است و کتاب ’النوادر المفیده’ از اوست، ثابت بن خرم السرقطی و جز او از وی روایت کنند، (معجم الادباء ج 19 ص 262)
ابن الحائک الضریر النحوی، یهودی الاصل، اهل حیره و نحوی است، از اوست: کتاب العلل فی النحو، کتاب الغریب الهاشمی، (معجم الادباء چ مصر ج 19 ص 261)
ابن نعیم، در ’الوزراء و الکتاب’ داستانی راجع به شهادت دادن وی در محضر مأمون خلیفۀ عباسی آمده است، رجوع به الوزراء و الکتاب صص 258-259 شود
ابن عزّون الراهب، از مورخین است و تاریخی دارد که در آن بیست ودو تن از قیصران روم را از عهداسکندر ذکر کرده است، (تاریخ الحکماء قفطی ص 126)
ابن سعید، مکنی به ابوعبدالرحمن الراعی العابد، محدث است و ابومسعود رازی از وی روایت کند، رجوع به ذکر الاخبار اصبهان ج 2 ص 336 شود
ابن موسی، یکی از مشاهیر اطبای آندلس از اهالی اشبونه (لیسبون) بوده و در خدمت ناصر و مستنصر طبابت میکرده است، (قاموس الاعلام ترکی)
ابن موسی بن جعفر، یکی از پسران موسی بن جعفر علیه السلام امام هفتم شیعیان است، (تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 81) (تاریخ گزیده ص 606)
ابن المقتدر، برادر الراضی باﷲ خلیفۀ عباسی، وی در سال 324 هجری قمری درگذشت، (الاوراق ص 7) (اخبار الراضی باﷲ و متقی باﷲ ص 71)
ابن اعین، از رواه است، سعید بن عامر از قول وی داستانی درباره عمر بن عبدالعزیز روایت کرده است، (سیره عمر بن عبدالعزیز ص 176)
از بنی مأمون معاصربا ابوالقاسم عبداﷲ المستکفی باﷲ بن المکتفی باﷲ خلیفۀ عباسی (332 - 334 هجری قمری) (النقود العربیه ص 126)
بغراخان بن یوسف خضرخان از امرای ایلک خانیه مشرق از 455 تا 496، (طبقات سلاطین اسلام ص 123)، رجوع به آل افراسیاب شود
امیر، ابن محمد العباسی، مکنی به ابوموسی، مورخ است و از اوست:تاریخ خلفای بنی عباس، (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 18)
ابن محمد بن هارون اسوانی، مکنی به ابوموسی، از فقهاء مالکی و محدث بود، در ربیع الاول سال 327 هجری قمری درگذشت
ابن محمد بن کثیر بن زادویه القرشی، محدث است، (ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 237)، و رجوع به الموشح ص 373 شود
مکنی به ابومحمد، از رواه حدیث بود، حسن بن صالح از وی و او از مقاتل بن حیان روایت میکرد
فرزند ابواحمد موفق برادر معتمد خلیفۀ عباسی، (ابن اثیر ج 7 ص 138)، والی واسط بوده است
ابن عبدالصمد رخی نیشابوری، از مردم رخ (نام پشته ای به نیشابور)
ابن ابی عبید، از رواه است، (سیره عمر بن عبدالعزیز ص 35)
ابن عبدالولی، او راست: کتاب الملل المتقدمین فی اصول دین
ابن موسی القرطبی، وی ابیات کتاب سیبویه را شرح کرده است
ابن حاتم الکوفی، او راست: کتاب القرأات، (ابن الندیم)
ابن مسلم، مکنی به ابومسلم، محدث است
ابن فاتک، او راست: علل النحو
مکنی به ابومحمد، تابعی است
ابن مسلم حنائی، محدث است
او راست: کتاب آلات الحرب
ابن ملول، محدث است
لغت نامه دهخدا
قاصد و پیک، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، قاصد که بر کمر زنگله داشته تا کس از راه داران و حجاب مانع او نشوند و مردم وی را بشناسند، (یادداشت مؤلف) :
ستاره بین که فلک را جلاجل کمر است
که بر کمرگه هارون جلاجل است صواب،
خاقانی،
کآسمان را به حکم هارونیش
ز اختران زنگل روان بستند،
خاقانی،
چرخ هارون کمردارش و چون هارونان
ز انجمش زنگله ها در کمر آویخته اند،
خاقانی،
هارون صدر اوست فلک زآنکه انجمش
هر شب جلاجل کمر است از زر سخاش،
خاقانی،
هارون تو ماه وز ثریاش
شش زنگله در میان ببینم،
خاقانی،
دید که در لشکرش قیصر هارون شده ست
زآن کله زهره ساخت زنگل هارون فلک،
خاقانی،
، پاسبان، (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
سام نریمان چاکرش، رستم نقیب لشکرش
هوشنگ هارون درش، جم حاجب بار آمده،
خاقانی،
هفت هارون بر در سلطان غیب
از چه سان فرمان روان دانسته اند،
خاقانی،
آذین باغ دولت و هارون درگهت
از قصر قیصریه و قیصر نکوتر است،
خاقانی،
صفوهالدین زبیدۀ عجم آنک
دهر هارون آستانۀ اوست،
خاقانی،
جلاجل زنان گفت هارون شاه
که شه تاجور باد و دشمن تباه،
نظامی،
سخائی که اگر مزرعۀ دنیا را به اقطاع به سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجد و اگر جملۀ خزائن قارون به هارونی بخشد، آن در حوصلۀ او قدر کنجدی نگنجد، (المضاف الی بدایع الازمان فی وقایع کرمان چ عباس اقبال ص 25)، نقیب، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان)، شاطر، (حاشیۀ برهان قاطعچ معین) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بُ دَرْ رِ)
محلی است بین تنکابن و ییلاقات سه هزار که بارانداز مسافران ییلاق است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
لئوپلد ژزف، مارشال اطریشی، مولد، وین (1705-1766 میلادی)
لغت نامه دهخدا
خاکی که از تغییر شکل یافتن سنگهای آذرین گرانیتی یا فلدسپاتها (اغلب فلدسپات اورتوز) یا دیگر سنگهای آذرین که دارای ترکیبات سیلیکات آلومین باشند حاصل میشود. چون تغییر شکل این قبیل سنگهای آذرین به کائولن بر اثر تاثیر آبهای اسیدی (آب باران بر اثر حل گاز کربنیک هوا در آن) بمرور زمان انجام میگردد بدین جهت تشکیلات کائولن در مجاورت سنگهای آذرین قدیمی غالبا دیده میشود. فرمول کائولن را میتوان بصورت 2 آب اکسید آلومینیوم 2 اکسید سیلیسیم نوشت و بنابراین یک سیلیکات ئیدراته آلومینیوم است. کائولن بطوریکه از فرمولش مشاهده میشود یک رست خالص است و همه خواص خاکهای رست را دارد یعنی با آب بخوبی خمیر میشود و خمیر چسبناکی میدهد و چون جاذب الرطوبه است بزبان میچسبد و بر اثر حرارت تبدیل به سفال سفید رنگی میگردد که همان چینی است و بدین جهت کائولن را بنام خاک چینی نیز مینامند. وجه تسمیه آن بدین مناسبت است که تشکیلات کائولن در چین و ژاپن زیاد است و اول دفعه استفاده از خاک چینی جهت ساختن ظروف در مملکت چین انجام شده است خاک چینی سنگ چینی حجر لبنی. فرانسوی خاک چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هارون
تصویر هارون
قاصد و پیک، نام برادر حضرت موسی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
دشت و صحرا و زمین هموار خالی از بلندی و پستی که بتازی قاع خوانند، ساده، صحرای بی درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاوون
تصویر هاوون
پارسی تازی گشته هاون
فرهنگ لغت هوشیار
نمکساز نام هریک ازچهار شبه فلزی که در ترکیب با فلزات نمک میسازند این چهار شبه فلز عبارتند از: کلر فلوئور برم ید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هارون
تصویر هارون
پیک، قاصد، برادر حضرت موسی، نگهبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامون
تصویر هامون
دشت، صحرا، زمین هموار، خشکی، هامن
فرهنگ فارسی معین
((لُ ژِ))
نام هر یک از چهار شبه فلزی که در ترکیب با فلزات نمک می سازند این چهار شبه فلز عبارتند از، کلر، فلوئور، برم، ید
فرهنگ فارسی معین
بادیه، بایر، بیابان، قاع، لم یزرع، نامسکون، وادی، بر، خشکی 3، جلگه، دشت، مسطح، هموار، کره زمین
متضاد: گردون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نقیب، نگهبان، پاطر، پیک، قاصد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طالب، خواهان، عاشق
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی در هفت کیلومتری جنوب شهرستان کتول و به ارتفاع، ۵۰متر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع سه هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی