جدول جو
جدول جو

معنی هئی - جستجوی لغت در جدول جو

هئی
با هم، هم زدن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هنی
تصویر هنی
(پسرانه)
گوارا، خوب، خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدی
تصویر هدی
(دخترانه)
هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوی
تصویر هوی
کلمۀ تنبیه، ترس، بیم، برای مثال همه چشم پرآب و دل پر ز هوی / به طوس سپهبد نهادند روی (فردوسی - ۳/۵۹ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همی
تصویر همی
همچنین، اینک، همیشه، پیوسته، بر سر فعل ماضی و مضارع می آید و دلالت بر استمرار می کند مثلاً همی رفت، همی گفت، همی رود، بر سر فعل امر می آید و دلالت بر تاکید می کند مثلاً همی رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدی
تصویر هدی
گوسفند قربانی که به مکه بفرستند، شتر یا گوسفندی که حجاج در مکه قربانی کنند، قربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجی
تصویر هجی
تقطیع لفظ و بیان کردن حروف آن با حرکات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از های
تصویر های
آی، ای، هی، برای مخاطب قرار دادن به کار می رود، وای، آه، برای اظهار تاسف گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنی
تصویر هنی
گوارا، برای مثال مطلب، گر توانگری خواهی / جز قناعت که دولتی ست هنی (سعدی - ۹۸)، با گوارایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجی
تصویر هجی
هجو، بدگویی، برای مثال شاعران را خه و احسنت مدیح / رودکی را خه و احسنت هجی ست (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ تْ تا)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 34 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 18/5 هزارگزی جنوب باختری شوسۀ مراغه به میانه واقع شده. منطقه ای است کوهستانی و دارای هوای معتدل سالم میباشد. جمعیت آن 165 تن ترک زبان است. از چشمه مشروب میشود و محصولاتش غلات میباشد. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نُ ئی ی)
جمع واژۀ نؤی است. رجوع به نؤی شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ طَ)
آوازکردن جوجه و عقرب. و فی المثل: یلدع و یصئی، کسی را مثل زنند که ستم کند و شکوه آغازد. و منه جاء بما صأی و صمت، ای بالمال الناطق و الصامت. منتهی الارب
لغت نامه دهخدا
(رَ ئی ی)
پری که دیده شود پس دوست گردد، مار بزرگ از جهت شباهت به جن، جامه ای که پیش مشتری جهت فروخت وانمایند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ ئی ی)
رئی. زیبا از حیث جمال و روشنی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
گوارا: عمر و تن تو باد فزاینده و دراز عیش خوش تنوباد گوارنده وهنی. (منوچهری)، آنچه بی رنج و بی زحمت بدست آید بی رنج: به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم بیا ساقی که جاهل را هنی ترمیرسد روزی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوی
تصویر هوی
افسوس، ترس و بیم و دم و نفس و آه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همی
تصویر همی
همیشه، پیوسته، همچنین، هم این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صئی
تصویر صئی
آواز چوزه، بانگ جانور، ناله جانور: به هنگام درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از های
تصویر های
کلمه تاسف یعنی وای و آه و دریغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدی
تصویر هدی
راه نمودن، اشاره کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجی
تصویر هجی
آشکارا و گشاده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کنور انبار گندم چون خواهندکسی را بخواری بیرون کنند این لفظ رابرزبان رانند: (هری برو معزولی)، آوازخنده: (هری بریشمون خندید) آوازپنهانی دل درحالت ترس و نگرانی (دلم هری ریخت) یا هری (تو ریختن دل)، اضطراب ونگرانی شدید و ناگهانی را میرساند. این ترکیب به صورت (خری پایین ریختن دل) نیز استعمال می شود اماخودکلمه (هری) برای هرنوع سقوط ناگهانی وشدید ممکن است استعمال شود کامیون پراز آجرچپه شد وآجرهاهری ریخت پایین. یا هری (زدن بخنده)، هرهرخندیدن، گاهی بصورت کلمه تحقیربرای راندن وبیرون کردن اشخاص به کارمیرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفی
تصویر هفی
هلپی، ناگهان فرورفتن و فروریختن (سقف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوی
تصویر هوی
((هَ وا))
میل، خواهش، عشق، جمع اهواء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنی
تصویر هنی
((هَ))
گوارا، آن چه بی رنج و بی زحمت به دست آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همی
تصویر همی
((هَ))
پیشوندی است که بر سر فعل ماضی، مضارع و امر درآید، همی رود، همی رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هری
تصویر هری
((هِ رُِ))
چون خواهند کسی را به خواری بیرون کنند، این لفظ را بر زبان رانند، آواز خنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هری
تصویر هری
((هُ رّ))
آواز پنهانی دل در حالت ترس و نگرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هری
تصویر هری
((ه))
شهر هرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از های
تصویر های
کلمه تأسف یعنی وای، کلمه خطاب به معنی ای، هیاهو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدی
تصویر هدی
((هُ دا))
راه راست نمودن، راهنمایی، راست راهی، مقابل ضلالت، راه درست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدی
تصویر هدی
((هَ))
زراعتی که توسط آب باران مشروب شود، دیم، دیمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدی
تصویر هدی
((هَ))
قربانی که به مکه فرستند
فرهنگ فارسی معین
بگیر
فرهنگ گویش مازندرانی