جدول جو
جدول جو

معنی نیوشنده - جستجوی لغت در جدول جو

نیوشنده
شنونده، گوش دهنده، برای مثال نیوشنده ای نیک باید نخست / گهر بی خریدار نآید درست (نظامی۶ - ۱۱۶۴)
تصویری از نیوشنده
تصویر نیوشنده
فرهنگ فارسی عمید
نیوشنده
(شَ دَ / دِ)
گوش کننده. شنونده. (برهان قاطع) (آنندراج). سامع. مستمع:
تهمتن بدو گفت من بنده ام
سخن هرچه گوئی نیوشنده ام.
فردوسی.
بگو تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زآن برخورد.
فردوسی.
بپرهیز و با جان ستیزه مکن
نیوشنده باش از برادر سخن.
فردوسی.
تو آنی که هرچ از تو گویم بمردی
نیوشنده از من کند جمله باور.
فرخی.
تا آفتاب و نجم بوند از برای من
خوانندۀ حدیث و نیوشندۀ کلام.
سوزنی.
نیوشنده ای خواهم از روزگار
که گویم بدو راز آموزگار.
نظامی.
سخن را نیوشنده باید نخست
گهر بی خریدار ناید درست.
نظامی.
ولیکن نیوشنده را در جواب
سخن واجب آمد به فکر صواب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نیوشنده
گوش کننده شنونده
تصویری از نیوشنده
تصویر نیوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
نیوشنده
سامع، شنونده، مستمع، نیوشا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
گوش کردن، شنیدن، برای مثال حدیث عشق از آن بطّال منیوش / که در سختی کند یاری فراموش (سعدی - ۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیوشیده
تصویر نیوشیده
شنیده، شنوده، ویژگی مطلبی یا سخنی که به گوش رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکوهنده
تصویر نکوهنده
سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشنده
تصویر نوشنده
کسی که آب یا نوشابه می خورد، آشامنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
کسی که چیزی را می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
کسی که کتاب، مقاله یا داستان می نویسد، دبیر، باسواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوسنده
تصویر بیوسنده
امیدوار، آنکه نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد، آرزومند، متوقع، مایۀ امید، مرتجی، راجی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ شِ)
ناشنونده، که نمی نیوشد. که نصیحت شنو نیست. ناپذیرنده:
چه می گویم ای نانیوشنده مرد
ترا گوش بر قصۀ خواب و خورد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
آشامنده. شارب. درکشنده. که مایعی را می نوشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از نکوهنده
تصویر نکوهنده
سرزنش کننده عیب گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
کسی که سواد نوشتن دارد، آنکه نوشتن تواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
گوش فرا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشانده
تصویر نوشانده
به نوشیدن وا داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
آنکه چیزی رابفروشد فروختار بایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوسنده
تصویر بیوسنده
منتظر، متوقع، طمعکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوشیده
تصویر نیوشیده
شنیده گوش کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوشیده
تصویر نیوشیده
((نِ دِ))
شنیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوسنده
تصویر بیوسنده
((بَ سَ دِ))
چشم به راه، متوقع، طمعکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
((فُ شَ دِ))
کسی که چیزی را بفروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
((نِ دَ))
گوش فرا دادن، گوش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
((نِ سَ دِ))
آن که می نویسد، کاتب، منشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
کاتب، مؤلف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
Seller, Vendor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
Author, Writer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
vendedor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
autor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
autor, escritor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نویسنده
تصویر نویسنده
autor, escritor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
продавец
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
Verkäufer
دیکشنری فارسی به آلمانی