جدول جو
جدول جو

معنی نیست - جستجوی لغت در جدول جو

نیست
سوم شخص مضارع منفی از مصدر بودن، عدم، نیستی، نابود، ناپدید، معدوم
تصویری از نیست
تصویر نیست
فرهنگ فارسی عمید
نیست
نه هست، فعل منفی مفرد غایب
تصویری از نیست
تصویر نیست
فرهنگ لغت هوشیار
نیست
نابود، عدم
تصویری از نیست
تصویر نیست
فرهنگ فارسی معین
نیست
تلف، زایل، قلع وقمع، محو، مضمحل، معدوم، منهدم، نابود، نیستی، هلاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیسا
تصویر نیسا
(دخترانه)
نام همسر پادشاه کاپادوکیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیات
تصویر نیات
نیت ها، قصدها، عزم ها، آهنگ ها، جمع واژۀ نیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیست
تصویر پیست
پیس، کسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکه های سفید باشد
میدان یا محلی که برای ورزش یا رقص آماده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیسو
تصویر نیسو
نیشتر، ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن، نشتر، نیشو، کلک، مبضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیست
تصویر شیست
نوعی سنگ سیاه رنگ که ورقه ورقه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیست
تصویر لیست
صورت اسامی اشخاص یا اشیا، فهرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیست
تصویر بیست
عدد اصلی بعد از نوزده، «۲۰»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخست
تصویر نخست
اول، بار اول، در آغاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیست
تصویر زیست
زیستن، زندگانی، زندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایست
تصویر ایست
ایستادن، فرمانی که برای دستور توقف به کار می رود، بایست، بر جای خود بمان، در امور نظامی فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده می شود، فرمانی که مامور راهنمایی و رانندگی برای توقف به وسایل نقلیه می دهد، در پزشکی توقف عمل یکی از دستگاه های حیاتی بدن مثلاً ایست قلبی، ایست مغزی، توقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیستی
تصویر نیستی
عدم، نابودی، در تصوف فنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیسته
تصویر نیسته
نابود، معدوم، برای مثال آس شدم زیر آسیای زمانه / نیسته خواهم شدن همی به کرانه (کسائی - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
عدم، مقابل هستی به معنی وجود:
ای دل مباش غافل یک دم ز عشق و مستی
وآنگه برو که رستی از نیستی و هستی،
حافظ،
، معدومی، نابودی، فنا، ناپدیدی: هرکس قدم در حرم عالم نهاد هرآینه به زودی بی شک داغ فنا بر پیشانی او نهد و رقم نیستی بر ناصیۀ وجودش کشد، (قصص الانبیاء ص 229)،
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد،
سعدی،
، هلاک، هلاکه، هلک:
سعدی غم نیستی ندارد
جان دادن عاشقان نجات است،
سعدی،
، زوال، تباهی:
تو مگر خود مرد صوفی نیستی
نقد را ز نسیه خیزد نیستی،
مولوی،
، فقر، نداری، ناداری، فاقه:
من از شاه ایران نگردم به گنج
گر از نیستی چند باشم به رنج،
فردوسی،
مبادا که در دهر دیر ایستی
مصیبت بود پیری و نیستی،
فردوسی،
دگر آنکه در شهر دانا که اند
گر از نیستی ناتوانا که اند،
فردوسی،
بینم همی شماتت بدخواهان
ورنه زنیستی نبدی عارم،
مسعودسعد،
مرا به نیستی ای سیدی چه طعنه زنی
چو هست دانشم ار زرّ و سیم نیست رواست،
مسعودسعد،
داد از کف راد تو خواهد یافت به هر حال
هر کز ستم نیستی آید به تظلم،
سوزنی،
مخور جمله ترسم که دیر ایستی
به پیرانه سربد بود نیستی،
نظامی،
گر ازنیستی دیگری شد هلاک
ترا هست بط را ز طوفان چه باک،
سعدی،
خودپرستی خیزد از دنیا و جاه
نیستی و حق پرستی خوشتر است،
سعدی،
،
از: نیست + ’ی’ شرط، به معنی نبودی، نباشد:
اگر نیستی اندر استا و زند
فرستاده را زینهار از گزند،
دقیقی،
اگر می نیستی دلها همه یکسر خرابستی،
دقیقی،
گر به پیری دانش بدگوهران افزون شدی
روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین،
منوچهری،
اگر نیستی بندشان داد و دین
ربودی همه این از آن آن ازین،
نظامی
لغت نامه دهخدا
از شاعران قرن دهم و از مردم ری است، او راست:
بی لب لعلت به بزمی جام نتوانم گرفت
بی تو ای آرام جان آرام نتوانم گرفت،
رجوع به تحفۀ سامی ص 163 شود
از شاعران قرن دهم تبریز است، او راست:
چون شمع از آتش دل سوزی گرفته در من
صد چاک در گریبان اشک آمده به دامن،
رجوع به تحفۀ سامی ص 144 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
نیست. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (برهان قاطع) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). معدوم. ناچیز. (آنندراج). نابود. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیست شود:
آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی به کرانه.
کسائی (از لغت فرس)
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ کَ دَ)
نابود بودن. معدوم بودن. (ناظم الاطباء). مورد استعمال نیست
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیستی
تصویر نیستی
عدم فنا: مقابل هستی: (ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی وانگه برو که رستی از نیستی و هستی) (حافظ. 302)، بی چیزی فقر: (نیستی راست صابری شاکر در خدا داده حاتمی دگرست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیسته
تصویر نیسته
نابود، معدوم: (آس شدم زیر آسیای زمانه نیسته خواهم شدن همی بکرانه) (کسائی. لفا اق. 451) (در رشیدی: نیسته گشتم ز بس جفای زمانه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیست
تصویر پیست
زمین مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایست
تصویر ایست
توقف، سکون، وقفه، مکث
فرهنگ لغت هوشیار
جمله استفهامی چه است چه هست، (خلاف است میان علما که ذره چیست ک) (کشف الاسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیست
تصویر زیست
حیات، زندگانی، عمر
فرهنگ لغت هوشیار
عددی برابر با دو ده نوزده بعلاوه یک بایست (دوم شخص مفرد امر حاضر از ایستادن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیسته
تصویر نیسته
((تِ))
ناپدید، معدوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیستی
تصویر نیستی
ناپدیدی، فنا، فقر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخست
تصویر نخست
اولا، ابتداء، ابتدا، اول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشست
تصویر نشست
آفسمان، اجلاس، جلسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایست
تصویر ایست
توقف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیستی
تصویر نیستی
عدم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لیست
تصویر لیست
فهرست، سیاهه
فرهنگ واژه فارسی سره
اضمحلال، تباهی، زوال، عدم، فقر، فنا، لاوجود، مرگ، نابودی، نبود، نیست، هلاکت
متضاد: هستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد