جدول جو
جدول جو

معنی نیرمان - جستجوی لغت در جدول جو

نیرمان
(نَ رَ)
از قرای همدان است. (از معجم البلدان) (از الانساب سمعانی) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نریمان
تصویر نریمان
(پسرانه)
قدرتمند، پهلوان، دلیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر سام جد رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارمان
تصویر دارمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیرمان
تصویر سیرمان
یاقوت سرخ، حریر منقش، بهرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نریمان
تصویر نریمان
نرمنش، نرسرشت، مردسرشت، دلیر، پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
مهمان، مهمان ناخوانده، طفیلی، برای مثال دل دستگاه توست به دست جهان مده / کاین گنج خانه را ندهد کس به ایرمان (خاقانی - ۳۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیران
تصویر نیران
غیر ایران
جمع نار، آتش ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرمان
تصویر شیرمان
مانند شیر، کنایه از دلیر، پردل
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان پشت آربابا از بخش بانۀشهرستان سقز، در 27هزارگزی جنوب غربی بانه و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و یکصد تن سکنه دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات، توتون، ارزن، ماذوج و شغل مردمش زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ قِ)
ده کوچکی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در اوستا: نئیره منه، مرکب از دو جزو: نئیره به معنی نر، فحل + منه (= مناو) از ریشه من (اندیشیدن) ، جمعاً یعنی نرمنش، مردسرشت. در گزارش پهلوی این کلمه را به مرت منیشن ترجمه کرده اند و به تعبیر دیگر دلیر و پهلوان. این کلمه در اوستا صفت گرشاسپ جهان پهلوان است، ولی به تدریج به صورت نریمان و نیرم درآمده اسم خاص (علم) گردید و در ادبیات ما سام (بن) گرشاسب (بن) نریمان آمده در صورتی که در اصل نریمان صفت (و لقب) خود گرشاسب بوده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به معنی نریم است که جد رستم زال باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (از غیاث اللغات). نام پهلوان مشهور ایران که پسر قهرمان پدر سام و جد زال زر که جد بزرگ رستم باشد. (ناظم الاطباء) :
همی حیران و بی سامان و پژمان حال گردیدی
اگر دیدی به صف ّ دشمنان سام نریمانش.
ناصرخسرو.
آورده ام سه بیت به تضمین ز شعر خویش
در مرثیه به نام نریمان برآمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
جمع نور است، رجوع به نور شود، جمع نیر است، رجوع به نیر شود، جمع نار است، رجوع به نار شود:
آن همه نور و راحت و نعمت
وین همه رنج و ظلمت و نیران،
ناصرخسرو،
به نیران شوق اندرونش بسوخت
حیا دیده بر پشت پایش بدوخت،
سعدی،
چشم بد دور محفلی دیدم
روشن از نور حق نه از نیران،
هاتف،
، مجازاً، دوزخ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ یِ)
دهی است از دهستان دلدوز بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار با 150 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
انیران، جز ایران، خارج از ایران، (یادداشت مؤلف)، رجوع به انیران شود:
جهاندار همداستانی نکرد
از ایران و نیران برآورد گرد،
فردوسی،
چو ایران و نیران به ما رام گشت
همه کام بهرام ناکام گشت،
فردوسی،
به ایران و نیران و روم آگهی است
که شیروی بر تخت شاهنشهی است،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَیْ یِ)
تثنیۀ نیر به معنی ماه و خورشید است. رجوع به نیّر شود
لغت نامه دهخدا
(نِ مامْ بَ دِ)
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر، در 107هزارگزی جنوب شرقی کنگان بر کنار راه گله دار به وراوی، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 526 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما و تنباکو، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
جنگجو، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ پَ سَ)
دیرماننده، که دیرماند، که دیرپاید:
کز عمر هزار سالۀ نوح
صد دولت دیرمان ببینم،
خاقانی،
، بقا و پایداری و بمعنای باقی و پایدار، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
منسوب است به نیرمان از قرای همدان. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
یاقوت سرخ، (برهان) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)، حریر نازک منقش و ملون، (برهان)، حریر منقش، (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)، بهر دو معنی مصحف ’بهرمان’ است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
در اوستا ’ایریامن’ که بطبقۀ پیشوایان دینی و روحانیان اطلاق میشد، این کلمه در ادبیات پهلوی ’ائرمان’، در شاهنامه سه بار ایرمان به معنی مهمان آمده، بدیهی است که این واژه در فارسی معنی اصلی خود را از دست داده و تحول بسیار پیدا کرده است، در سانسکریت و اوستا ’اری یامن’ بمعنی یار و دوست و نیز نام یکی از خدایان وداست، (از حاشیۀ برهان چ معین)، پیشوا، موبد:
چو مؤبد بدید اندر آمد بدر
ابا او یکی ایرمان دگر،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2147)،
زنان کدخدایان و کودک همان
پرستار و مزدور با ایرمان،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2140)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
مهمان میهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرمان
تصویر سیرمان
یاقوت سرخ، حریر منقش و ملون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیدمان
تصویر نیدمان
خوبرگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویرمان
تصویر ویرمان
فرانسوی برگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیران
تصویر نیران
جمع نار، آتش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیران
تصویر نیران
((نَ))
آتش ها، دوزخ ها. جمع نار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیران
تصویر نیران
انیران، غیرایران، خارج از ایران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
مهمان، مهمان ناخوانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نریمان
تصویر نریمان
((نَ))
نام پهلوان مشهور ایران که پدر سام است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
وخشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
روحانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرزمان
تصویر دیرزمان
بلندمدت
فرهنگ واژه فارسی سره
جهنم، دوزخ، سقر، نار، هاویه
متضاد: بهشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ازدهکده های متروک و قدیمی فخرعمادالدین واقع در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی