روشنایی دهنده، درخشان، نور دهنده ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، جرم، نجم، تارا، کوکبه، نجمه، کوکب، اختر، ستار، استاره نیر اعظم: کنایه از خورشید
روشنایی دهنده، درخشان، نور دهنده سِتارِه، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، جِرم، نَجم، تارا، کُوکَبِه، نَجمِه، کُوکَب، اَختَر، سِتار، اِستارِه نیر اعظم: کنایه از خورشید
نگارین کردن جامه را. (از منتهی الارب). نیر و علم بر جامه به کار بردن. (از اقرب الموارد). علم کردن جامه. (از تاج المصادر بیهقی) ، روشن گردیدن. (از ناظم الاطباء). رجوع به نور شود
نگارین کردن جامه را. (از منتهی الارب). نیر و علم بر جامه به کار بردن. (از اقرب الموارد). علم کردن جامه. (از تاج المصادر بیهقی) ، روشن گردیدن. (از ناظم الاطباء). رجوع به نور شود
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. در 10هزارگزی جنوب قصبۀ رزن، 5هزارگزی خاور شوسۀ رزن به همدان و در جلگۀ سردسیر مالاریائی واقع است و 1500 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات وحبوبات و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. در 10هزارگزی جنوب قصبۀ رزن، 5هزارگزی خاور شوسۀ رزن به همدان و در جلگۀ سردسیر مالاریائی واقع است و 1500 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات وحبوبات و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
یکی از بخشهای یازده گانه شهرستان یزد و در جنوب این شهرستان واقع است، از شمال به بخش مهریز و تفت، از جنوب به بخش شهربابک و کویر ابرقو، از مشرق به بخش مهریز از مغرب به بخش اردکان و ابرقو محدود است، منطقۀ این بخش کوهستانی بوده، هوای آن معتدل و آب زراعتی قراء از چشمه و قنات تأمین می شود، محصولش گندم و جو و مختصری میوجات است، شغل عمده اهالی زراعت، صنایع دستی محلی و کرباس بافی است، آبادیهای این بخش به وسیلۀ راههای اتومبیل رو فرعی به یکدیگر مربوط می شوند و راه اتومبیل رو ابرقو از وسط این بخش و قصبۀ نیر گذشته در سریزد به شوسۀ یزد می رسد، معادن سنگ مرمر در اوران پشت، گل سفید، فخرآباد و سفیدآب اشکوئید و معدن سنگ آسیا در اردان وجود دارد، این بخش از 30 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 23850 نفر است، مذهب اهالی مسلمان شیعه و زبان مادری آنها فارسی است، قراء مهم این بخش عبارتند از نیر (مرکز بخش)، چنار، بنادکوک، سخوئیه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10) دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل، در 36هزارگزی غرب اردبیل در مسیر جادۀ اردبیل به تبریز در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 2320 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و رود، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت وگله داری است، لبنیات و گوسفند و چرم و روده از صادرات این ده می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
یکی از بخشهای یازده گانه شهرستان یزد و در جنوب این شهرستان واقع است، از شمال به بخش مهریز و تفت، از جنوب به بخش شهربابک و کویر ابرقو، از مشرق به بخش مهریز از مغرب به بخش اردکان و ابرقو محدود است، منطقۀ این بخش کوهستانی بوده، هوای آن معتدل و آب زراعتی قراء از چشمه و قنات تأمین می شود، محصولش گندم و جو و مختصری میوجات است، شغل عمده اهالی زراعت، صنایع دستی محلی و کرباس بافی است، آبادیهای این بخش به وسیلۀ راههای اتومبیل رو فرعی به یکدیگر مربوط می شوند و راه اتومبیل رو ابرقو از وسط این بخش و قصبۀ نیر گذشته در سریزد به شوسۀ یزد می رسد، معادن سنگ مرمر در اوران پشت، گل سفید، فخرآباد و سفیدآب اشکوئید و معدن سنگ آسیا در اردان وجود دارد، این بخش از 30 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 23850 نفر است، مذهب اهالی مسلمان شیعه و زبان مادری آنها فارسی است، قراء مهم این بخش عبارتند از نیر (مرکز بخش)، چنار، بنادکوک، سخوئیه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10) دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل، در 36هزارگزی غرب اردبیل در مسیر جادۀ اردبیل به تبریز در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 2320 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و رود، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت وگله داری است، لبنیات و گوسفند و چرم و روده از صادرات این ده می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نی و رشته چون مجتمع گردد، (منتهی الارب)، قصب و خیوط چون با هم آیند، (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، نگار جامه، (منتهی الارب)، طراز جامه، (فرهنگ خطی)، علم، (دهار) (منتهی الارب)، علم جامه، (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، پود جامه، (منتهی الارب)، رجوع به معنی بعدی شود، ریشه و پرزۀ جامه، (منتهی الارب)، هدب و لحمۀ جامه، (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)، یوغ، (دهار)، یوغ آماج، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، چوبی که بر گردن دو گاو نهند، یوغ، (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)، چوب جولاهگان که بر وی بافند، (منتهی الارب)، ج، انیار، نیران، کرانۀ راه یا صدر آن یا نشان روشن راه و شکاف آن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
نی و رشته چون مجتمع گردد، (منتهی الارب)، قصب و خیوط چون با هم آیند، (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، نگار جامه، (منتهی الارب)، طراز جامه، (فرهنگ خطی)، عَلَم، (دهار) (منتهی الارب)، علم جامه، (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، پود جامه، (منتهی الارب)، رجوع به معنی بعدی شود، ریشه و پرزۀ جامه، (منتهی الارب)، هدب و لحمۀ جامه، (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)، یوغ، (دهار)، یوغ آماج، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، چوبی که بر گردن دو گاو نهند، یوغ، (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)، چوب جولاهگان که بر وی بافند، (منتهی الارب)، ج، انیار، نیران، کرانۀ راه یا صدر آن یا نشان روشن راه و شکاف آن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
یوغ، ماسوره، نگار جامه، پود: در بافندگی، پرز در پارچه در جامه جامه نگاری شید بخش درفشان روشنی بخش تابناک نور دهنده روشنایی بخش، روشن منور: (بس که بود نیرو رخشان تنم نور دهد از پس پیراهنم) یا نی دوده اعظم. آفتاب: (درین سال تیر اعظم که بحکم دادار جهان آفرین واسطه نظام عالم است)، نامی است از نامهای زنان
یوغ، ماسوره، نگار جامه، پود: در بافندگی، پرز در پارچه در جامه جامه نگاری شید بخش درفشان روشنی بخش تابناک نور دهنده روشنایی بخش، روشن منور: (بس که بود نیرو رخشان تنم نور دهد از پس پیراهنم) یا نی دوده اعظم. آفتاب: (درین سال تیر اعظم که بحکم دادار جهان آفرین واسطه نظام عالم است)، نامی است از نامهای زنان
مولدش دارالسلطنۀ لاهور است و خلف الصدق ملا عبدالحمید ملتانی بود. اما در عین شباب سرپنجۀ اجل بازوی امیدش برتافت. مثنویات و نثرهای رنگین وی مشهور است. از غزلیات اوست: پیش از کرشمۀ تو ستم در جهان نبود تا آن نبود عربدۀ آسمان نبود آمد به خواب خویش و گرفتار خویش شد یا خویش هم ز فتنه گری مهربان نبود از موج گریه پردۀ چشمم ز هم گسیخت گویی نصیب کشتی من بادبان نبود روزی که دل به زلف توام بود آشنا چون شانه جزحدیث شبم بر زبان نبود. (مرآهالخیال ص 119)
مولدش دارالسلطنۀ لاهور است و خلف الصدق ملا عبدالحمید ملتانی بود. اما در عین شباب سرپنجۀ اجل بازوی امیدش برتافت. مثنویات و نثرهای رنگین وی مشهور است. از غزلیات اوست: پیش از کرشمۀ تو ستم در جهان نبود تا آن نبود عربدۀ آسمان نبود آمد به خواب خویش و گرفتار خویش شد یا خویش هم ز فتنه گری مهربان نبود از موج گریه پردۀ چشمم ز هم گسیخت گویی نصیب کشتی من بادبان نبود روزی که دل به زلف توام بود آشنا چون شانه جزحدیث شبم بر زبان نبود. (مرآهالخیال ص 119)
روشن و روشن کننده. (آنندراج). روشن و تابان و درخشان. (ناظم الاطباء). روشن. (مهذب الأسماء) :... و من الناس من یجادل فی اﷲ بغیر علم و لاهدی و لاکتاب منیر. (قرآن 20/31). و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جأتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر. (قرآن 25/35). ماه منیر صورت ماه درفش تست روز سپید سایۀ چتر بنفش تست. فرخی. نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر. با طالع سعادت و با کوکب منیر. منوچهری. به است قامت و دیدار آن بت کشمیر یکی ز سرو بلند و یکی ز بدر منیر. مسعودسعد. پسرا زلف چو زنجیر تو دام دل ماست که برآویخته دام از طرف بدر منیر. سوزنی. پیشکار ضمیر و رای تواند جرم مهر مضی ٔ و ماه منیر. سوزنی. بخوبی شد این یک چو بدر منیر چو شمس آن به روشندلی بی نظیر. نظامی. و گر بر وی نشستن ناگزیر است نه شب زیباتر از بدر منیر است. نظامی. عروس خاک اگر بدر منیر است به دست باد کن امرش که پیر است. نظامی. فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر قامت است آن یا قیامت عنبر است آن یا عبیر. سعدی. تو آفتاب منیر و دیگران انجم تو روح پاکی و ابنای روزگار اجسام. سعدی. نه خود اندر جهان نظیر تو نیست که قمر چون رخ منیر تو نیست. سعدی. تن سپید و دل سیاهستش بگیر در عوض ده، تن سیاه و دل منیر. مولوی (مثنوی چ خاور ص 367). ، از نظر فیزیکی، جسمی را گویند که منبع نور باشد یعنی به خودی خود قابل رؤیت باشد
روشن و روشن کننده. (آنندراج). روشن و تابان و درخشان. (ناظم الاطباء). روشن. (مهذب الأسماء) :... و من الناس من یجادل فی اﷲ بغیر علم و لاهدی و لاکتاب منیر. (قرآن 20/31). و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جأتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر. (قرآن 25/35). ماه منیر صورت ماه درفش تست روز سپید سایۀ چتر بنفش تست. فرخی. نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر. با طالع سعادت و با کوکب منیر. منوچهری. به است قامت و دیدار آن بت کشمیر یکی ز سرو بلند و یکی ز بدر منیر. مسعودسعد. پسرا زلف چو زنجیر تو دام دل ماست که برآویخته دام از طرف بدر منیر. سوزنی. پیشکار ضمیر و رای تواند جرم مهر مضی ٔ و ماه منیر. سوزنی. بخوبی شد این یک چو بدر منیر چو شمس آن به روشندلی بی نظیر. نظامی. و گر بر وی نشستن ناگزیر است نه شب زیباتر از بدر منیر است. نظامی. عروس خاک اگر بدر منیر است به دست باد کن امرش که پیر است. نظامی. فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر قامت است آن یا قیامت عنبر است آن یا عبیر. سعدی. تو آفتاب منیر و دیگران انجم تو روح پاکی و ابنای روزگار اجسام. سعدی. نه خود اندر جهان نظیر تو نیست که قمر چون رخ منیر تو نیست. سعدی. تن سپید و دل سیاهستش بگیر در عوض ده، تن سیاه و دل منیر. مولوی (مثنوی چ خاور ص 367). ، از نظر فیزیکی، جسمی را گویند که منبع نور باشد یعنی به خودی خود قابل رؤیت باشد