نیامدن. ناآمدن. مقابل آمدن. رجوع به آمدن شود: کان در نظر رای تو نامد زحقیری آن چیست که خود رای تو را در نظر آمد. انوری. ز ما خود خدمتی شایسته ناید که شادروان عزت را بشاید. نظامی. در این آوارگی ناید برومند که سازم با مراد شاه پیوند. نظامی. سخن کان از سر اندیشه ناید نوشتن را و گفتن را نشاید. نظامی. گرچه بود از عشق جانم پرسخن یک زبان نامد زبانم کارگر. عطار. نامد گه آن آخر کز پرده برون آئی آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی ؟ عطار. شرمت نامد از آن وجودی کآن را به نفس نفس قیام است. عطار. گفت من از خودنمائی نامدم جز به خواری و گدائی نامدم. مولوی. کشته گردید از بنی طی چند مرد یک دل از اهل دلی نامد به درد. صهبا
نیامدن. ناآمدن. مقابل آمدن. رجوع به آمدن شود: کان در نظر رای تو نامد زحقیری آن چیست که خود رای تو را در نظر آمد. انوری. ز ما خود خدمتی شایسته ناید که شادروان عزت را بشاید. نظامی. در این آوارگی ناید برومند که سازم با مراد شاه پیوند. نظامی. سخن کان از سر اندیشه ناید نوشتن را و گفتن را نشاید. نظامی. گرچه بود از عشق جانم پرسخن یک زبان نامد زبانم کارگر. عطار. نامد گه آن آخر کز پرده برون آئی آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی ؟ عطار. شرمت نامد از آن وجودی کآن را به نفس نفس قیام است. عطار. گفت من از خودنمائی نامدم جز به خواری و گدائی نامدم. مولوی. کشته گردید از بنی طی چند مرد یک دل از اهل دلی نامد به درد. صهبا
آمدن: آهو ز تنگ و کوه بیامد بدشت و راغ بر سبزه باده خوش بوداکنون اگر خوری. رودکی. بیامد دوان دیده بان از چکاد که آمد ز ایران سواری چو باد. فردوسی. رجوع به آمدن شود
آمدن: آهو ز تنگ و کوه بیامد بدشت و راغ بر سبزه باده خوش بوداکنون اگر خوری. رودکی. بیامد دوان دیده بان از چکاد که آمد ز ایران سواری چو باد. فردوسی. رجوع به آمدن شود
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه