جدول جو
جدول جو

معنی نیابه - جستجوی لغت در جدول جو

نیابه(بَ / بِ)
نوبت. (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). بار. کرت. دفعه. مرتبه. رجوع به نیابت و نیابه شود:
آن به که نیابه را نگه داری
کردار تن خویش را کنی فربه.
بوشکور (لغت فرس اسدی، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نیابه
نیابت در فارسی جانشینی، ستوانی، نمایندگی گزینستان در تازی نوین در یکی از فرهنگ های فارسی واژه نیابه (بنگرید به نوبه) برابر با نیابه تازی دانسته شده که برداشتی نادرست است نیابه به آرش نیابه یا (نوبت) در تازی پیشینه ندارد. نوبت بار پاس: (آن به که نیابه را نگه داری کردار تن خویش را کنی فربه) (ابو شکور. لفا اق. 488)، (نیابت)
فرهنگ لغت هوشیار
نیابه((بِ یا بَ))
نوبت، بار
تصویری از نیابه
تصویر نیابه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیابت
تصویر نیابت
جانشینی، قائم مقامی، جانشین شدن، به جای کسی نشستن، به جای کسی امری را انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نایبه
تصویر نایبه
حادثه، بلا، مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسابه
تصویر نسابه
کسی که دارای علم انساب است و نسب مردم را می داند، نسب شناس، عالم به انساب
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
نقیب و پذیرفتار قوم گردیدن و تکیه جای و معتمد قوم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازمتن اللغه). نکوب. (از اقرب الموارد). تکیه گاه و معتمد قوم بودن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
بهر. بهره. قسمت. سهم. حظ. (یادداشت مؤلف) : الشرب، نیاوۀ آب. القلا، روز آمدن تب و نیاوۀ آب. الکفل، سوار بد و نیاوه. فلان ذواکل، فلان را نیاوه است از دنیا. (مهذب الاسماء) (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
تک چاه و وادی. (منتهی الارب). کنج چاه. (تفسیر کشف الاسرار ج 5 ص 14). تاریکی. (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل) (مهذب الاسماء). ج، غیابات. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). عمق و تک چاه و غیره. (آنندراج) (غیاث اللغات). قعر چاه و دره. (از اقرب الموارد) : و أجمعوا اءن یجعلوه فی غیابت الجب. (قرآن 15/12). رجوع به غیابت شود، وقعنا فی غیابه، یعنی در زمین پست و گودال افتادیم، آنچه بپوشد ترا از چیزی. غیابه کل شی ٔ، ما یسترک منه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). آنچه ترا از دیدن یا درک چیزی بازدارد، قبر. گور. غیاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
درآمدن چیزی در چیزی. (منتهی الارب). فروشدن چیزی در چیزی و ناپدید گردیدن. (از اقرب الموارد). غیاب. غیاب. غیبت. غیوبت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
اسم خمر است. (فهرست مخزن الادویه). خمر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُیْ یا بَ)
برگزیدگان قوم و خلاصۀ ایشان، خالص و بی آمیغ و برگزیدۀ از هر چیزی، مهتر و رئیس قومی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ)
خالص و بی آمیغ و برگزیده از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَسْ سا بَ / بِ)
نسّابه. مرد نسب دان. عالم به علم انساب:
ای سید بارگاه کونین
نسابۀ شهر قاب قوسین.
نظامی (لیلی و مجنون ص 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ یْ یا بَ)
مبالغه است، ترسان و بددل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، آنکه از وی ترسند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به هیاب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گناه کردن. (منتهی الارب). رجوع به حوب شود
لغت نامه دهخدا
(نَسْ سا بَ)
نسّاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرد نیک دانا به انساب. (از منتهی الارب). نسب شناس و ماهر در معرفت انساب. (از سمعانی). تاء آخر آن علامت مبالغه است در مدح مانند علامه. (منتهی الارب). مرد نسب دان. (یادداشت مؤلف) : نسب افریدون بدین نسابت کی یاد کرده آمد بیشترین نسابه و اصحاب تواریخ درنیافته اند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 11)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
قرابه. (اقرب الموارد) (المنجد). خویشاوندی. نزدیکی. پیوستگی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
زیرک گردیدن. (منتهی الارب) ، سبک شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ندب شدن. (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ندب شود
لغت نامه دهخدا
گرامی و گرامی نژاد گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). گرامی شدن در حسب و ستوده بودن نظر و قول و عمل کسی. نجیب بودن. (از اقرب الموارد). و رجوع به نجابت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُبَ تَ)
بجای دیگری و بعوض از دیگری. وکالهً. ضد اصالهً. (ناظم الاطباء). به نیابت دیگری، عجالهً. علی العجاله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یا بَ)
بمعنی عیّاب است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عیّاب شود: اًن هشام بن الکلبی کان یأکل الناس أکلاً و کان علاّمه نسّابه راویه للمثالب عیابه. (جاحظ از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیابت
تصویر نیابت
نوبت، بار، پاس، جانشینی، وکالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاحه
تصویر نیاحه
از ریشه پارسی نیوه گری انوییدن موییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاوه
تصویر نیاوه
بهره بهره، قسمت، حظ، سهم
فرهنگ لغت هوشیار
نقابت در فارسی مهتری پیشوایی سالاری سرپرستی سر گروهی، ستودگی، در تازی نوین با هماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشابه
تصویر نشابه
یک تیر واحدنشاب یک تیریک سهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجابه
تصویر نجابه
نجابت در فارسی آزادگی آزاد مردی پاک نژادی نژادگی ریشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تبار شناس تبار دان پروز شناس آنکه نسب مردمان وقبایل راداند نسب شناس: ای سیدبارگاه کونین، نسابه شهرقاب قوسین، (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358) توضیح} ه {آخرکلمه برای مبالغه است
فرهنگ لغت هوشیار
پوشنه پوشاننده، اوناکیدن، تک چون تک چاه سایبان، سایه دار، تک چاه، پرتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیابه
تصویر سیابه
یک خرما غوره، می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیابه
تصویر حیابه
گناه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسابه
تصویر نسابه
((نَ سّ بَ))
آن که نسب مردمان و قبایل داند، نسبت شناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیابت
تصویر نیابت
((نِ بَ))
خلافت، جانشینی
فرهنگ فارسی معین
جانشینی، رفاه
دیکشنری اردو به فارسی