معنی نسابه - فرهنگ فارسی معین
معنی نسابه
- نسابه((نَ سّ بَ))
- آن که نسب مردمان و قبایل داند، نسبت شناس
تصویر نسابه
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با نسابه
نسابه
- نسابه
- کسی که دارای علم انساب است و نسب مردم را می داند، نسب شناس، عالِم به انساب
فرهنگ فارسی عمید
نسابه
- نسابه
- تبار شناس تبار دان پروز شناس آنکه نسب مردمان وقبایل راداند نسب شناس: ای سیدبارگاه کونین، نسابه شهرقاب قوسین، (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358) توضیح} ه {آخرکلمه برای مبالغه است
فرهنگ لغت هوشیار
نسابه
- نسابه
- نَسّابه. مرد نسب دان. عالم به علم انساب:
ای سید بارگاه کونین
نسابۀ شهر قاب قوسین.
نظامی (لیلی و مجنون ص 9)
لغت نامه دهخدا
نسابه
- نسابه
- نَسّاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرد نیک دانا به انساب. (از منتهی الارب). نسب شناس و ماهر در معرفت انساب. (از سمعانی). تاء آخر آن علامت مبالغه است در مدح مانند علامه. (منتهی الارب). مرد نسب دان. (یادداشت مؤلف) : نسب افریدون بدین نسابت کی یاد کرده آمد بیشترین نسابه و اصحاب تواریخ درنیافته اند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 11)
لغت نامه دهخدا
نسابه
- نسابه
- قرابه. (اقرب الموارد) (المنجد). خویشاوندی. نزدیکی. پیوستگی
لغت نامه دهخدا