- نگد
- شخص سرد و نچسب و گرانجان کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند
معنی نگد - جستجوی لغت در جدول جو
- نگد ((نَ گَ))
- شخص سرد و نچسب و گرانجان، کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بوی بد، بوی ناراحت کننده
سپاه، لشکر
تخم، خایه، بیضه
تخم، خایه، بیضه
زمین وسیع و بلند، سرزمین بلند
نگاه، دید، نظر، چشم، توجه کنید، توجه کن
پیش، پیش کسی، در کنار یا برابر کسی، در نظر
لت یا ضربه ای که با پا به کسی یا چیزی زده شود
لگد انداختن: لگد پراندن ستور
لگد افکندن: لگد پراندن ستور، لگد انداختن
لگد پراندن: لگد انداختن، لگد زدن
لگد پرانیدن: لگد انداختن، لگد زدن، لگد پراندن
لگد زدن: با پا به کسی یا چیزی زدن، لگد انداختن ستور
لگد کردن: پا بر روی کسی یا چیزی گذاشتن، پایمال کردن
لگد انداختن: لگد پراندن ستور
لگد افکندن: لگد پراندن ستور، لگد انداختن
لگد پراندن: لگد انداختن، لگد زدن
لگد پرانیدن: لگد انداختن، لگد زدن، لگد پراندن
لگد زدن: با پا به کسی یا چیزی زدن، لگد انداختن ستور
لگد کردن: پا بر روی کسی یا چیزی گذاشتن، پایمال کردن
مقابل نسیه، ویژگی خریدی که پول آن فی الحال داده شود، ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام، جمع نقود، پول و بها، جدا کردن پول خوب از بد، سره کردن
نقد حال: زبان حال، سخن یا قصه که مناسب حال گوینده یا شنونده باشد، حسب حال
نقد حال: زبان حال، سخن یا قصه که مناسب حال گوینده یا شنونده باشد، حسب حال
نگریستن، پسوند متصل به واژه به معنای نگرنده مثلاً آینده نگر
بوی بد بیضه، غده
زخم با پای از ستور یا آدمی جفته، جفتک
نوعی بازی که بوسیله دوطاس (کعبتین) وسی مهره (پانزده مهره سفید وپانزده مهره سیاه) برروی تخته (تخته نرد) یاصفحه ای مقوایی انجام میشودبدین طریق که هریک ازطرفین بازی مهره های خودراکه پانزده عدداست (یک طرف سیاه وطرف دیگر سفید) روی تخته می چینندوسپس بنوبت طاسها رامی اندازندومجموع خانه های دوطاس راماخذ قراردهندوطبق همان شماره مهره های خویش را براست یاچپ (طبق چیدن مهره ها) حرکت دهند این کارآن قدرادامه می یابدتاهمه مهره ها درشش خانه متصل آخری جمع شود. پس ازآن مهره هاراطبق شماره خالهای طاسهاازتخته نردخارج کنند. هرکدام ازطرفین که تمام مهره های خودرازودترخارج کندبرنده یک دست شناخته میشودواگرهمه مهره های یک حریف خارج کندبرنده یک دست شناخته میشودواگرهمه مهره های یک حریف خارج شوددرصورتیکه طرف مقابل حتی یک مهره رانتوانسته باشدخارج کنددودست بنفع برنده حساب شودکه آنرا اصطلاحا} مارس {گویند. معمولادوربازی شامل، دست است. توضیح 1 اختراع نردطبق کارنامه اردشیربابکان وشاهنامه به بزرگمهر نسبت داده شده: بدین سان که گفتم بیاراست نرد برشاه شدسربسریادکرد... (شا. بخ 8 ص 2666) توضیح 2 نرددرقدیم هفت بازی داشته ازین قرار: فارد (فرد)، زیاد، ستا (سه تا)، خانه (خانه گیر)، طویل، هزاران (ده هزار)، منصوبه. توضیح 3 قدمادربعضی ازبازیهای مذکورمثل} سه تا {سه طاس بکارمیبردند: ازپی سی طفل رادریک بساط آن سه لعبت زاستخوان آخرکجاست ک (خاقانی. سج. 492) وبرخی مانندفردوزیاده رابادوطاس بازی میکردند. توضیح 4 وضع نردمنطبق باوضع طبیعت است: زیراکه دوران کعبتین در طاسک وظهورنقوش مختلف که مبادی بازیهای متنوعندبمناسبت سیرافلاک وسیارات است که مبادی حدوث حادثاتندوارباع بساط او که محل ظهورانواع افاعیل اندبمثابت عناصر اربعه... چنانکه فصول سال چهارندبساط نیز بچهارقسم مساوی قسمت شده وآنکه اورابه بیست وچهارقسم کرده بنابرآنست که ساعات شبانروزبیست وچهارندوعددمهره راسی بنابر آنکردندکه ماهی سی روزاست وباعتبارروزوشب یک نیمه آن سفیدویک نیمه آن سیاه کردند... ودرکعبتین مقابل یک نقطه شش نهاده اند ودرمقابل دوپنج ودرمقابل سه چهاربنابر آنچه خواستندنقش راازبالاوزیرچون جمع کنند ازهفت که عددسیاره است تجاوزنکندوشک نیست درآنکه اگردرجهتی هفت نقش کردندی نقوش مختلف صورت نبستی پس طریقه ای کردندکه دایماهفت مرعی باشدونقوش مختلف بماند، تنه وساقه درخت: ای خداوندی که فضل وفخروجاه وعزتوآن چو بیخ است این چونرداست ظن چوشاخ است این چوبار
اندوهگین، حزین، نگهبان
کنار، بر، بحضور، در نزدیکی، بخدمت، پهلو
زمینی بر بالا، فراز، زمین بلند
جستن جست و جو، سوگند دادن به خدا
نیست شدنی نابود گردیدن
کالا انباشته، تخت، ابر انبوه، بزرگوار، خرسنگ
آنچه در حال داده شود، وجه حاضر
پارچه کلفتی از پشم یا کرک میمالد و از آن فرش و یا کلاه و یا چیز دیگر درست میکنند
هم آوای صبور سختی رنج عددیست معادل هشتاد بعلاوه ده تسعین، دبرکون. توضیح این اطلاق بطریق تعمیه است زیرا که عدد نود در عقد انامل بهمین شکل است
نگاه
نمونه انموذج: گردون نگری ز عمر فرسوده ماست جیحون اثری زاشک پالوده ماست. (منسوب به خیام)
سختگیر مرد دشخوار خوی
((گَ))
فرهنگ فارسی معین
بوی بد، عفونت، کثافت، آلودگی، چیزی بالا آمدن (درآمدن)، فساد آن آشکار شدن، چیزی را بالا آوردن، کاری را بسیار بد انجام دادن، رسوا شدن
((لَ گَ))
فرهنگ فارسی معین
ضربه ای که با پا زده شود، حرکت یا ضربه قهقرایی تفنگ یا توپ هنگام تیراندازی، به بخت خود زدن به ضرر خود اقدام کردن
((نَ))
فرهنگ فارسی معین
نوعی بازی مانند شطرنج که ابزار آن یک صفحه چوبی به همراه 15 مهره سیاه و 15 مهره سفید و دو طاس می باشد
((نَ))
فرهنگ فارسی معین
جدا کردن خوب و سره از بد و ناسره، ادبی تشخیص معایب و محاسن اثری ادبی، پرداخت بهای کالا در همان هنگام خرید، مقابل نسیه، سکه فلزی، پول رایج