پناه بردن، پناهنده شدن، برای مثال بر که پناهیم تویی بی نظیر / در که گریزیم تویی دستگیر (نظامی۱ - ۷)، بدید از بد و نیک آزار اوی / به یزدان پناهید در کار اوی (فردوسی - ۲/۲۰۷)، از آن کسی که شان خواند از جای خویش / به یزدان پناهید و رفتند پیش (فردوسی - ۵/۵۰۶) زنهار خواستن
پناه بردن، پناهنده شدن، برای مِثال بر که پناهیم تویی بی نظیر / در که گریزیم تویی دستگیر (نظامی۱ - ۷)، بدید از بد و نیک آزار اوی / به یزدان پناهید در کار اوی (فردوسی - ۲/۲۰۷)، از آن کسی که شان خواند از جای خویش / به یزدان پناهید و رفتند پیش (فردوسی - ۵/۵۰۶) زنهار خواستن
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، اسگالیدن، اسگالش، تفکیر، تأمّل، برای مثال کدام چاره سگالم که با تو درگیرد / کجا روم که دل من دل از تو برگیرد (سعدی۲ - ۳۹۸)، کس بند خدایی به سگالش نگشاید / با بند خدایی ره بیهوده بمسگال (ناصرخسرو - ۲۵۵)
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، اِسگالیدن، اِسگالِش، تَفکیر، تَأمُّل، برای مِثال کدام چاره سگالم که با تو درگیرد / کجا روم که دل من دل از تو برگیرد (سعدی۲ - ۳۹۸)، کس بند خدایی به سگالش نگشاید / با بند خدایی ره بیهوده بمسگال (ناصرخسرو - ۲۵۵)
پاسبان، مراقب، نگهدارنده، مرزبان، فرمانده سپاه دیده بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، دیده ور، دیدبان، دیده دار، قراول
پاسبان، مراقب، نگهدارنده، مرزبان، فرماندهِ سپاه دیدِه بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، دیدِه وَر، دیدِبان، دیدِه دار، قَراوُل
نگاشتن. (آنندراج). نوشتن. (ناظم الاطباء). تحریر کردن. (فرهنگ فارسی معین). نقش کردن: چه سغدی چه چینی و چه پهلوی نگاریدن آن کجا بشنوی. فردوسی. بگفت این و پس در دل مصطفی نگاریدش این سورۀ باصفا. شمسی (یوسف و زلیخا). با اینهمه از سرشک بر رخ ﷲ الحمد می نگارد. خاقانی. ، آراستن. بزک کردن. آرایش کردن. زینت کردن: دگرباره فرودآمد بت آرای نگارید آن سمنبر را سراپای. (ویس و رامین). این شوی کش سلیطه هر روزی بنگر که چگونه روی بنگارد. ناصرخسرو. حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی. سعدی. غلامان درّ و گوهر می فشانند کنیزان دست و ساعد می نگارند. سعدی. ، صورت بخشیدن. آفریدن: ببیند زاندک سرشت آب و خاک دو گیتی نگاریده یزدان پاک. اسدی. نگارنده دانم که هست از درون نگاریدنش را ندانم که چون. نظامی. ، ساختن. (یادداشت مؤلف) : نیک و بد این عالم پیش و پس کار او زودا که تو دریابی زودا که تو بنگاری. منوچهری (از یادداشت مؤلف). ، نقاشی کردن. (آنندراج). نقش کردن. کشیدن صورت و خط. رسم کردن. (ناظم الاطباء). تصویر کردن: بر ایوان نگارید چندی نگار ز شاهان و از بزم و از کارزار. فردوسی. نگاری نگارید بر خاک پیش همیدون به سان سر گاومیش. فردوسی. نگار سکندر چنان هم که بود نگارید وز جای برگشت زود. فردوسی. و گر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش. منوچهری. صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت که جان در او نتوانم نهاد ننگارم. خاقانی. هر آن صورت که صورتگر نگارد نشان دارد ولیکن جان ندارد. نظامی. بر این گوشه رومی کند دستکار بر آن گوشه چینی نگارد نگار. نظامی
نگاشتن. (آنندراج). نوشتن. (ناظم الاطباء). تحریر کردن. (فرهنگ فارسی معین). نقش کردن: چه سغدی چه چینی و چه پهلوی نگاریدن آن کجا بشنوی. فردوسی. بگفت این و پس در دل مصطفی نگاریدش این سورۀ باصفا. شمسی (یوسف و زلیخا). با اینهمه از سرشک بر رخ ﷲ الحمد می نگارد. خاقانی. ، آراستن. بزک کردن. آرایش کردن. زینت کردن: دگرباره فرودآمد بت آرای نگارید آن سمنبر را سراپای. (ویس و رامین). این شوی کش سلیطه هر روزی بنگر که چگونه روی بنگارد. ناصرخسرو. حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی. سعدی. غلامان دُرّ و گوهر می فشانند کنیزان دست و ساعد می نگارند. سعدی. ، صورت بخشیدن. آفریدن: ببیند زاندک سرشت آب و خاک دو گیتی نگاریده یزدان پاک. اسدی. نگارنده دانم که هست از درون نگاریدنش را ندانم که چون. نظامی. ، ساختن. (یادداشت مؤلف) : نیک و بد این عالم پیش و پس کار او زودا که تو دریابی زودا که تو بنگاری. منوچهری (از یادداشت مؤلف). ، نقاشی کردن. (آنندراج). نقش کردن. کشیدن صورت و خط. رسم کردن. (ناظم الاطباء). تصویر کردن: بر ایوان نگارید چندی نگار ز شاهان و از بزم و از کارزار. فردوسی. نگاری نگارید بر خاک پیش همیدون به سان سر گاومیش. فردوسی. نگار سکندر چنان هم که بود نگارید وز جای برگشت زود. فردوسی. و گر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش. منوچهری. صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت که جان در او نتوانم نهاد ننگارم. خاقانی. هر آن صورت که صورتگر نگارد نشان دارد ولیکن جان ندارد. نظامی. بر این گوشه رومی کند دستکار بر آن گوشه چینی نگارد نگار. نظامی
ناگهان غفله: بساز مجلس و پیش من آر جام نبید هلاکه دوست بناگاهیان فراز رسید. توضیح شمس قیس این کلمه راجزو} زیادات {آورده که بجای} ناگاهان {استعمال کرده اند
ناگهان غفله: بساز مجلس و پیش من آر جام نبید هلاکه دوست بناگاهیان فراز رسید. توضیح شمس قیس این کلمه راجزو} زیادات {آورده که بجای} ناگاهان {استعمال کرده اند
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)