جدول جو
جدول جو

معنی نگاهبانی - جستجوی لغت در جدول جو

نگاهبانی
نگهبانی، مراقبت، محافظت، پاسبانی، کشیک دادن، محلی که نگهبان در آنجا انجام وظیفه می کند
تصویری از نگاهبانی
تصویر نگاهبانی
فرهنگ فارسی عمید
نگاهبانی
(نِ)
حراست و نگهداشت چیزی. (آنندراج). محافظت. حراست. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مراقبت. حرس. (یادداشت مؤلف). عمل نگاهبان. رجوع به نگاهبان و نگهبانی شود، (اصطلاح نظامی) قراولی. کشیک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نگاهبانی
حفاظت حراست محافظت، قراولی کشیک
تصویری از نگاهبانی
تصویر نگاهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهبانی
محافظت، مراقبت، نگهبانی
تصویری از نگاهبانی
تصویر نگاهبانی
فرهنگ فارسی معین
نگاهبانی
پاس، حراست، حفاظت، مراقبت، نگهبانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگاهداری
تصویر نگاهداری
نگهداری، نگاه داشتن، محافظت، پرستاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگهبانی
تصویر نگهبانی
مراقبت، محافظت، پاسبانی، کشیک دادن، محلی که نگهبان در آنجا انجام وظیفه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاهبان
تصویر نگاهبان
پاسبان، مراقب، نگهدارنده، مرزبان، فرمانده سپاه
دیده بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، دیده ور، دیدبان، دیده دار، قراول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگاهانی
تصویر ناگاهانی
ناگهانی
فرهنگ فارسی عمید
ناگهانی، رجوع به ناگهانی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ)
پاسداری. رعایت. نگه داری. تعهد: و نگه دارد آنچه در عهدۀ نگهبانی اوست از کار خلق خدایش. (تاریخ بیهقی ص 311). سلوک کن... در رعایت آنچه ما آن را در نظر تو زینت دادیم و در پاسداری و نگهبانی آن. (تاریخ بیهقی ص 313). فکر و تدبیرش صرف نمی شود مگر در نگهبانی حوزۀ اسلام. (تاریخ بیهقی ص 312).
یکی باب عدل است و تدبیر و رای
نگهبانی خلق و ترس خدای.
سعدی.
سپه را نگهبانی شهریار
به از جنگ در حلقۀ کارزار.
سعدی.
، پاسبانی:
چون شدم غایب از درت به ارزانی
نیک مردی بنشاندم به نگهبانی.
منوچهری.
، مراقبت. ترصد:
صحبت ما به نگهبانی دم می گذرد
تیغ بر کف همه جا پشت سر خود داریم.
صائب
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نگاه دارندۀ چیزی و حفاظت کننده آن. (آنندراج). حافظ. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). حارس. محافظ. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). نگهدارنده. (ناظم الاطباء). حفیظ. وکیل. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). رقیب. (ترجمان القرآن). ناظر. مهیمن. خفیر. (از منتهی الارب). موکل. مستحفظ. راصد. دیده بان. ناطور. ناظور. ناظوره. نگهبان. (یادداشت مؤلف). پاسبان:
چون دید شاه خلق جهان خواستاراوست
بر ملک خویش کرد مر او را نگاهبان.
منوچهری.
سر وی (سر حسین) از صندوق بیرون کردندی و بر سر نیزه کردندی و نگاهبان بر آن کردندی. (تاریخ سیستان). و نگاهبان به سر قلعه برآمد و نگاه کرد. (تاریخ سیستان).
به گردش اندر ناگاه حلقه کن لشکر
نگاهبانان بر وی گمار از آتش و آب.
مسعودسعد.
شمشیر پاسبان ملک است و نگاهبان ملت. (نوروزنامه). وآن را دو در بود شرقی و غربی و پیرامون نگاهبانان بودند. (مجمل التواریخ).
آمد نگاهبان ریاست فراستش
آری نگاهبان ریاست فراست است.
ادیب صابر.
شیطان ز درت رمیده آنسانک
پیلان ز نگاهبان کعبه.
خاقانی.
چون عدل سپاهداراسلام
چون عقل نگاهبان دولت.
خاقانی.
حرز امت سپاهدار عجم
کهف ملت نگاهبان ملوک.
خاقانی.
ای پاسبان بیدار و ای نگاهبان هشیار. (سندبادنامه ص 86).
، کشیکچی. آنکه کشیک می دهد. که بر در سرای یا مؤسسه یا اداره ای گماشته شده است پاسداری آنجا را، (اصطلاح نظامی) قراول. سربازی که کشیک می دهد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به نگهبان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناوبانی
تصویر ناوبانی
شغل ودرجه ناوبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
بی مقدمه، سریع، سرزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلهبانی
تصویر گلهبانی
نگهبانی گله ورمه شبانی چوپانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوبانی
تصویر گاوبانی
شغل گاوبان نگاهبانی گاو محافظت گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاهداری
تصویر نگاهداری
محافظت حراست، مواظبت
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که غفله روی دهد: می چاره مرگ ناگهانی است سرمایه عمر جاودانی است. (واله اصفهانی)، فجاه غفله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگهبانی
تصویر نگهبانی
حفاظت حراست محافظت، قراولی کشیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاهبان
تصویر نگاهبان
حافظ چیزی، حفیظ، وکیل، ناظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگهبانی
تصویر نگهبانی
محافظت، مراقبت، نگاهبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگاهبان
تصویر نگاهبان
پاسبان، مراقب، نگهبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگهبانی
تصویر نگهبانی
حراست
فرهنگ واژه فارسی سره
پاسبانی، پاسداری دیده بانی، حراست، حمایت، محارست، محافظت، مراقبت، مواظبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کشیک، مراقب، نگهبان، حارس، حافظ، گماشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حراست، محافظت، مراقبت، مواظبت، نگهداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
Abrupt, Abruptly, Sudden
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
brusque, brusquement, soudain
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
abrupto, abruptamente, repentino
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
abrupto, abruptamente, repentino
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
nagły, nagle
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
резкий , резко , внезапный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
раптовий , різко
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
plotseling, abrupt
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
abrupt, plötzlich
دیکشنری فارسی به آلمانی