جدول جو
جدول جو

معنی نکوسرشت - جستجوی لغت در جدول جو

نکوسرشت(نِ سِ رِ)
نیک سرشت. نکوطینت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نکوداشت
تصویر نکوداشت
نیکوداشت، مهربانی، خوش رفتاری، عزیز و محترم داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوسرشت
تصویر دیوسرشت
دیوسیرت، دیونهاد، بدنهاد، بدطینت، بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک سرشت
تصویر نیک سرشت
خوش ذات، خوش فطرت
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
نکو داشتن. (یادداشت مؤلف). رعایت. تفقد. اعزاز. اکرام. رجوع به نکو داشتن شود:
عالمی را به نکوداشت نگه دانی داشت
مال خویش از قبل داشت نداری تو نگاه.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
به معنی دسته چلک باشد و آن دو چوب است، یکی بلند به مقدار سه وجب و دیگر کوتاه به قدریک قبضه که کودکان و جوانان در سیرها و جاها بازی کنند و هر دو سر چوب کوچک تیز می باشد و عربان چوب بزرگ را مقلاء و کوچک را قله گویند. (برهان). همان بازی طفلان که چالیک و دوله خوانند. (آنندراج). الک دولک
لغت نامه دهخدا
(شُمْ بَ)
دهی از دهستان کوهدشت که در بخش طراهان شهرستان خرم آباد واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب در ذکر عراق عجم آنجا که از بروجرد و خرم آباد سخن می گوید، آرد: کورشت شهر بزرگ بوده و اکنون خراب است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 71). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ سِ رِ)
دارای سرشت هندوان:
مهی ترک رخساره، هندوسرشت
ز هندوستان داده شه را بهشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ)
خوش طینت. خوش فطرت. نیکونهاد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ)
خوش فطرتی. خوش طینتی
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ)
نیکوسیرت. نیک روش. که سیرت او خوب و پسندیده است:
نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب
نکونهادو نکوطلعت و نکوکردار.
فرخی.
نکودلی و نکومذهب و نکوسیرت
نکوخوئی و نکومخبر و نکومنظر.
فرخی.
بدین کریمی و آزادگی که داند بود
مگر امیرنکوسیرت نکوکردار.
فرخی.
نکوسیرتش دید و روشن قیاس
سخن سنج و مقدارمردم شناس.
سعدی.
نکوسیرت بی تکلف برون
به از نیک نام خراب اندرون.
سعدی.
گر آنها که می گفتمی کردمی
نکوسیرت و پارسا بودمی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نِ سِ رِ)
نیکوسرشتی. نکوسرشت بودن. رجوع به نیکوسرشت و نکوسرشت شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ)
خوش طینت. خوش فطرت. نیک نهاد. (یادداشت مؤلف) :
که نادان بدانجای خوار است و زشت
شه آنجاست درویش نیکوسرشت.
اسدی.
چه دیدی در این کشور از خوب و زشت
بگو ای نکونام نیکوسرشت.
سعدی.
بگفت آن خردمند نیکوسرشت
جوابی که بر دیده باید نوشت.
سعدی.
برش تنگ دستی دو حرفی نوشت
که ای خوب فرجام نیکوسرشت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیکو سرشت
تصویر نیکو سرشت
نیک ذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک سرشت
تصویر نیک سرشت
نیک ذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکوسیرت
تصویر نکوسیرت
کسی که سیرت او خوب و پسندیده است
فرهنگ لغت هوشیار
دو چوب است: یکی بلند بمقدار سه وجب و دیگر کوتاه بقدر یک قبضه که کودکان و جوانان بدانها بازی کنند و هر دو سر چوب کوچک تیز میباشد (چوب بزرگ را بعربی مقلا و چوب کوچک را قله گویند) دسته چلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکوداشت
تصویر نکوداشت
تمجید
فرهنگ واژه فارسی سره
دیوسیرت، دیونهاد، شیطان صفت
متضاد: فرشته خو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوب سرشت، خوش ذات، خوش طینت، خوش نیت، نیک خواه، نیک نهاد، نیکوسرشت
متضاد: بداصل، بدذات، بدطینت، بدنهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش باطن، نیکخواه، نیک سرشت، نیکونهاد
متضاد: بدسرشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توکای سیاه گردن و سینه سفید
فرهنگ گویش مازندرانی