جدول جو
جدول جو

معنی نکوداشت

نکوداشت
نیکوداشت، مهربانی، خوش رفتاری، عزیز و محترم داشتن
تصویری از نکوداشت
تصویر نکوداشت
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نکوداشت

نکوداشت

نکوداشت
نکو داشتن. (یادداشت مؤلف). رعایت. تفقد. اعزاز. اکرام. رجوع به نکو داشتن شود:
عالمی را به نکوداشت نگه دانی داشت
مال خویش از قِبَل ِ داشت نداری تو نگاه.
فرخی
لغت نامه دهخدا

نکوداشتن

نکوداشتن
به خوبی و دقت تعهد و نگهداری و مراقبت کردن. گرامی داشتن. معزز و محترم داشتن. به ناز داشتن. به ناز و نعمت پروردن. در خصب و آسایش پروردن. در رفاه داشتن: او راخواسته بسیار بود و از آنکه درویشان را نکو داشتی خواستۀ او را برکت بیش بودی. (ترجمه طبری بلعمی).
پسر را نکو دار و راحت رسان
که چشمش نماند به دست کسان.
سعدی.
پدر چون با خداوندان بقا داد
نکو دارند فرزندان او را.
سعدی.
نکو دار بازارگان و رسول
که نامت برآید به صدر قبول.
سعدی
لغت نامه دهخدا

نیکوداشت

نیکوداشت
نیکو داشتن. حسن مراقبت. حسن مواظبت. (یادداشت مؤلف) : اگر کسی بر چارپای ستم کند... سلطان باید که او را ادب کند و از پیغمبر علیه السلام خبر آمده است به نیکوداشت ایشان. (ترجمه طبری بلعمی). این پسر را از جامه و نیکوداشت جمالش یکی صد شد. (نوروزنامه).
نکوش داشتم و شد نکو به نیکوداشت
چنانکه درخور بوس آمد و سزای کنار.
مختاری.
عظمت سلطنت از نیکوداشت رعیت باشد. (راحهالصدور) ، اکرام. احترام. نوازش. اعزاز: و عبدالمطلب ایشان را [دایگان بنی سعد را نیکوداشت وعده کرد استوار نداشتندی. (ترجمه طبری بلعمی). نیکوداشت ها هر روز به زیادت بود. (تاریخ بیهقی ص 64). سالها آنجا بماند در نیکوداشت هرچه تمام تر. (تاریخ بیهقی ص 606). وی به فرمان جائی موقوف است در نیکوداشتی هرچه تمامتر. (تاریخ بیهقی ص 216). گفت من امیرالمؤمنین علی علیه السلام را به خواب دیدم که مرا به فرزندان وصیت کرد به نیکوداشت. (مجمل التواریخ) ، احسان. انعام. پاداش: اگر طاعتی بینم بی ریا و شبهت در برابرآن عدلی کنیم و نیکوداشتی که از آن تمامتر نباشد. (تاریخ بیهقی).
- نیکوداشت کردن، ضیافت کردن: وحوش را به گوشت او نیکوداشتی خواهم کرد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا

فروداشت

فروداشت
بپایان رسانیدن کاری، باخر رسانیدن خوانندگی و آن یکی از سه قسمت اساسی نوبت مرتب است که عبارتند از برداشت (پیش در آمد) متن و فروداشت
فرهنگ لغت هوشیار

نم داشت

نم داشت
نیم دار کهنه. یاسوخته نم داشت. پنبه یا پارچه ای از قماش کهنه (نیم دار نیم داشت) که نیم سوخته و زغال شده باشد و آنرا در برابر آتش زنه (از آهن و سنگ چخماخ) گیرند تا اخگر (جرقه) از سنگ بجهد و در آن گیرد و آتش زند حراقه قو: من آن غافل نادانم که دم گرم تو مرا بر باد نشاند تا هوس سجاده بر روی آب افگندن پیش خاطرآوردم و چون سوخته نم داشت آتش درمن افتاد و قفای آن بخوردم
فرهنگ لغت هوشیار