نکو داشتن. (یادداشت مؤلف). رعایت. تفقد. اعزاز. اکرام. رجوع به نکو داشتن شود: عالمی را به نکوداشت نگه دانی داشت مال خویش از قِبَل ِ داشت نداری تو نگاه. فرخی
به خوبی و دقت تعهد و نگهداری و مراقبت کردن. گرامی داشتن. معزز و محترم داشتن. به ناز داشتن. به ناز و نعمت پروردن. در خصب و آسایش پروردن. در رفاه داشتن: او راخواسته بسیار بود و از آنکه درویشان را نکو داشتی خواستۀ او را برکت بیش بودی. (ترجمه طبری بلعمی). پسر را نکو دار و راحت رسان که چشمش نماند به دست کسان. سعدی. پدر چون با خداوندان بقا داد نکو دارند فرزندان او را. سعدی. نکو دار بازارگان و رسول که نامت برآید به صدر قبول. سعدی
نیکو داشتن. حسن مراقبت. حسن مواظبت. (یادداشت مؤلف) : اگر کسی بر چارپای ستم کند... سلطان باید که او را ادب کند و از پیغمبر علیه السلام خبر آمده است به نیکوداشت ایشان. (ترجمه طبری بلعمی). این پسر را از جامه و نیکوداشت جمالش یکی صد شد. (نوروزنامه). نکوش داشتم و شد نکو به نیکوداشت چنانکه درخور بوس آمد و سزای کنار. مختاری. عظمت سلطنت از نیکوداشت رعیت باشد. (راحهالصدور) ، اکرام. احترام. نوازش. اعزاز: و عبدالمطلب ایشان را [دایگان بنی سعد را نیکوداشت وعده کرد استوار نداشتندی. (ترجمه طبری بلعمی). نیکوداشت ها هر روز به زیادت بود. (تاریخ بیهقی ص 64). سالها آنجا بماند در نیکوداشت هرچه تمام تر. (تاریخ بیهقی ص 606). وی به فرمان جائی موقوف است در نیکوداشتی هرچه تمامتر. (تاریخ بیهقی ص 216). گفت من امیرالمؤمنین علی علیه السلام را به خواب دیدم که مرا به فرزندان وصیت کرد به نیکوداشت. (مجمل التواریخ) ، احسان. انعام. پاداش: اگر طاعتی بینم بی ریا و شبهت در برابرآن عدلی کنیم و نیکوداشتی که از آن تمامتر نباشد. (تاریخ بیهقی). - نیکوداشت کردن، ضیافت کردن: وحوش را به گوشت او نیکوداشتی خواهم کرد. (کلیله و دمنه)
نیم دار کهنه. یاسوخته نم داشت. پنبه یا پارچه ای از قماش کهنه (نیم دار نیم داشت) که نیم سوخته و زغال شده باشد و آنرا در برابر آتش زنه (از آهن و سنگ چخماخ) گیرند تا اخگر (جرقه) از سنگ بجهد و در آن گیرد و آتش زند حراقه قو: من آن غافل نادانم که دم گرم تو مرا بر باد نشاند تا هوس سجاده بر روی آب افگندن پیش خاطرآوردم و چون سوخته نم داشت آتش درمن افتاد و قفای آن بخوردم