جدول جو
جدول جو

معنی نچرم - جستجوی لغت در جدول جو

نچرم
هوای ناصاف و شرجی، غذا را با بی ملی و بی اشتهایی خوردن، افسرده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیرم
تصویر نیرم
دلیر، پهلوان، نریمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم
تصویر نرم
دارای حالت کوبیده، بیخته و آردمانند، مقابل سفت و سخت، ملایم، صاف، هموار، لطیف، کنایه از آهسته و آرام، کنایه از آسان
نرم کردن: کوبیدن چیزی، کنایه از رام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرم
تصویر چرم
پوست دباغی شدۀ حیوانات، پوست بدن حیوان، برای مثال بیفکند گوری چو پیل ژیان / جدا کردش از چرم تن تا میان (فردوسی - ۲/۲۵) زه کمان، پوست بدن انسان، برای مثال بجوشیدش از دیدگان خون گرم / به دندان همی کند از تنش چرم (عنصری - ۳۵۹)
چرم کمان: زه کمان
چرم گور: زه کمان، چلۀ کمان، چرم گوزن، برای مثال چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵ - ۷۸۹)
چرم گوزن: زه کمان، چلۀ کمان، برای مثال بمالید چاچی کمان را به دست / به چرم گوزن اندرآورد شست (فردوسی - ۷/۵۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ رَ)
نریمان. پدر سام. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع). جد رستم. (برهان قاطع). رجوع به نریمان شود:
ز ما باد برسام نیرم درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود.
فردوسی.
تو پور گو پیلتن رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی.
فردوسی.
توگفتی گو پیلتن رستم است
و یا سام شیر است و یا نیرم است.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نُرْ)
هنجار. (لغات فرهنگستان). رجوع به نورمال شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
بی شرم. بی آزرم: الجلاعه، پلیدزفان و نشرم شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
جائی که آفتاب نمی رسد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
نام بتی است به صورت زنی در بت خانه بامیان نزدیک به سرخ بت و خنگ بت. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (از انجمن آرا) (از جهانگیری). از کوه تراشیده اند، به شکل زنی است و از آن دو خردتر است و از آثار بودائیان، چه وقتی خراسان ایران مذهب بودائی داشته. (فرهنگ نظام). و او را ’ستوا’ هم می گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرم
تصویر چرم
پوست انسان و حیوانات، جلد تن انسان و حیوان را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است که بهنگام لمس کردن و تماس گرفتن با آن لطیف و ملایم باشد، مقابل سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرم
تصویر چرم
((چَ))
پوست گاو یا شتر دباغی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرم
تصویر نرم
((نَ))
لطیف، مقابل زبر، هرچیز کوبیده، صاف، خوشایند و دلنیشن، انعطاف پذیر، مهربان، رئوف، آهسته، آرام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرم
تصویر نرم
لطیف، ظریف، آلت مردانگی، آل مردی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نرم
تصویر نرم
Tender, Soft
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چرم
تصویر چرم
Leather
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نرم
تصویر نرم
doux, tendre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چرم
تصویر چرم
en cuir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کنار گذاشته شده، بی اعتنا، گاوی که از قبول گوساله اش سرباز زند
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی در غرب دهکده ی چرات واقع در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چرم
تصویر چرم
aus Leder
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نرم
تصویر نرم
miękki, delikatny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرم
تصویر چرم
шкіряний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نرم
تصویر نرم
мягкий , нежный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرم
تصویر چرم
skórzany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نرم
تصویر نرم
м'який , ніжний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نرم
تصویر نرم
suave, terno
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نرم
تصویر نرم
zacht
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چرم
تصویر چرم
de couro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نرم
تصویر نرم
weich, zart
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرم
تصویر چرم
di cuoio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چرم
تصویر چرم
de cuero
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نرم
تصویر نرم
suave, tierno
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چرم
تصویر چرم
кожаный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرم
تصویر چرم
皮革的
دیکشنری فارسی به چینی