جدول جو
جدول جو

معنی نچاق - جستجوی لغت در جدول جو

نچاق
نجاق نجک
تصویری از نچاق
تصویر نچاق
فرهنگ لغت هوشیار
نچاق
بیمار مریض
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفاق
تصویر نفاق
دورویی کردن، دورویی، مکر و ریا
جمع واژۀ نفقه، آنچه صرف و خرج معیشت عیال و اولاد کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاق
تصویر نفاق
رواج و رونق گرفتن خرید و فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
کمربند، میان بند، نوعی جامۀ زنانه شبیه چادر که کمر آن را می بندند و دامن آن به زمین کشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
کسی که خوب سخنرانی می کند، سخنور
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
قباله. سند ملک، مجازاً توطئه. ساخت و پاخت. (فرهنگ فارسی معین). ساختن دو کس با یکدیگر بضرر دیگری. ساخت و پاخت و تبانی، قرارداد (باج و خراج). (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، ترتیب. انتظام. ضبط و ربط. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) ، استواری. (ناظم الاطباء). استواری. محکمی. (فرهنگ فارسی معین) ، تدبیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، آراستگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
میان بند مردان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). میان بند. (دستوراللغه). کمربند. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). کمر. (مهذب الاسماء) (دهار). منطقه. (یادداشت مؤلف). آنچه بدان میان را بندند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، نطق:
هرگز نطاق هجو تو نگشایم از قلم
تا زنده باشی ای خر زنار منطقه.
سوزنی.
به جدی هرچه تمامتر به استخلاص حصار طاق نطاق خدمت بستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 205). نطاق طاقت از مقاسات آن بلا و معانات آن عنا تنگ آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295). یک روز آتش حرب بالا گرفت و بهرام نطاق بگشاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 394).
ایا شهی که به هنگام کین وشاقانت
مجره را به دو انگشت بگسلند نطاق.
ظهیر فاریابی (از آنندراج).
در تو قبلۀ آفاق باد و خلق زمین
به مهر و مدح تو بگشاده نطق و بسته نطاق.
خاقانی.
دست بهشت صدر او دست قدر به خدمتش
گنبد طاقدیس را بسته نطاق چاکری.
خاقانی.
فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای
نطاق بسته به هارونی آید اینت عجاب.
خاقانی.
خجسته باد ترا تاج و تخت سلطانی
به بندگیت سلاطین ملک بسته نطاق.
سلمان (از آنندراج).
، کنایه از افق:
چو خورشید سر برزند ز این نطاق
برآید ز دریا طراقاطراق.
نظامی.
، پارچه ای که زنان پوشند چنان که آن را در میان بسته و جانب بالایش را بر جانب زیرینش فروهشته تا به زانو گذرانند و جانب زیرینش تا به زمین رسانند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). و آن را حجزه و نیفه و هر دو ساق نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ازار. (مهذب الاسماء). شلوار بی پایچه. (دهار). شلوار مانند بدون تکه (بند شلوار) که زنان پوشند. (از متن اللغه). ج، نطق، مجمع مصر، کلمه نطاق را به معنی دامنی که زنان پوشند گرفته است. (از متن اللغه)، آب که تا نیمۀ پشته برسد. (از متن اللغه)، اصطلاح نجوم وهیئت: هر یک از اقسام چهارگانه تداویر و افلاک خارجهالمراکز را نطاق گویند، و نطاق های خارجهالمراکز را نطاقات اوجیه و نطاقات تداویر را نطاقات تدویریه گویند. اما مناسب آن بود که نطاق بر تمام دائره ای که منطقه نامیده میشود اطلاق گردد لکن هیویون این لفظ را بر قسمتی از دایره اطلاق کرده اند از باب تسمیۀ جزء به اسم کل. این مطلب را عبدالعلی بیرجندی چنین ذکر کرده است، و توضیح آن چنین است: علمای هیئت، افلاک خارجهالمراکز، و تداویر، یعنی هر یک از اینها را به چهار قسم مختلف در بزرگی و کوچکی تقسیم کرده اند، و هر کدام از آن اقسام را نطاق خوانده اند که دو تا از آنها دو نطاق سفلی متساوی است و دو تا، دو نطاق علوی متساوی. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
رویاروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حیال. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه). یقال: بنی داره نتاق داره، ای بحیاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَطْ طا)
سخن ران. (ناظم الاطباء). زبان آور. (یادداشت مؤلف). نطّاق، بر وزن صرّاف که در مبالغۀ ’ناطق’ استعمال کنند، از کلمات ساختگی است، مانند ’ثبّات’ و ’صرّاف’ و امثال آنها. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز)
لغت نامه دهخدا
(نَغْ غا)
غراب نغاق، کثیرالنغیق، زاغ بسیاربانگ. (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به نغاق شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
درخت چوب پنبه که در گرفتن در بطری ها به کار میبرند (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَوْ وا)
رائض شتران و درست و نیکو کننده آنها. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه شتران را رام و دستاموز می کند. (ناظم الاطباء) ، اصلاح کننده ورائض امور. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). زیرک و بافراست در کارها و کارآزموده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَرْ را)
قصبۀ مرکزی دهستان نراق از بخش دلیجان شهرستان محلات است. در 15هزارگزی مشرق دلیجان، در ناحیۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 3600 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سارو قنات، محصولش غلات و میوه های صیفی و سیب زمینی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و قالیچه بافی است. نراق یکی از قصبات قدیمی است و پیش از این اهمیتی بیش از این داشته. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
ناخوش، بیمار، لاغر، (ناظم الاطباء)، مریض و علیل و بیمار، آن که چاق و سلامت نیست، ناتندرست، نحیف، مقابل چاق، و نیز رجوع به متن و حاشیۀ ص 2423 برهان چ معین شود
لغت نامه دهخدا
(قُچْ چا)
باقدرت. (ناظم الاطباء). توانا. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چاق و فربه. (آنندراج). زوردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
کارد. چاقو. رجوع به پچق شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر که در 36 هزارگزی کلیبر واقع است. کوهستانی و هوایش معتدل است و 18 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه سلین چای. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غُ ظَ)
بانگ کردن زاغ. (از المنجد). غیق غیق کردن غراب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نغیق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). فهو نغّاق. (متن اللغه) ، قطع کردن شتر حنین را و دراز نکردن آن را. نغیق. بغام. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به بغام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نعاق
تصویر نعاق
بانگ کلاغ، بانگ شبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچاق
تصویر ناچاق
لاغر، مریض بیمار مقابل چاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنچاق
تصویر بنچاق
قباله، سند ملک، سند کهنه و قدیمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچاق
تصویر پچاق
کارد، چاقو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاق
تصویر نیاق
جمع ناقه، ماده شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاق
تصویر نفاق
دوروئی کردن، کفر در دل نهفتن و ایمان به زبان آشکار کردن، دوزبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
میان بند، آنچه بدان میان را بندند سخنران، سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قچاق
تصویر قچاق
با قدرت، توانا، چاق و فربه، زور دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاق
تصویر نجاق
پارسی ترکی شده ناچخ نچک بنگرید به نجق پارسی ترکی گشته ناچخ نجک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنچاق
تصویر بنچاق
((بُ))
قباله، سند قدیمی، سند مالکیت غیررسمی، بنجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفاق
تصویر نفاق
((نَ))
رواج یافتن، رونق گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
((نِ))
کمربند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قچاق
تصویر قچاق
((قُ چّ))
چاق، فربه، باقدرت، توانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
((نَ طّ))
نطق کننده، سخن ران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفاق
تصویر نفاق
((نِ))
مکر، دورویی
فرهنگ فارسی معین
سند، قباله
فرهنگ واژه مترادف متضاد