معنی نپور در لغت نامه دهخدا

بمعنی نفیر است که برادر کوچک کرنا باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). نفیر. (از جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام). نوعی از نفیر و شیپور. (ناظم الاطباء). مبدل نفیر است، یا بالعکس. (فرهنگ نظام) :، نه باباو نه با خواجه نه پور است، دراز و خشک و لاغر چون نپور است.، میرابل رازی (از جهانگیری)

معنی نپور در فرهنگ لغت هوشیار

نفیر: نه باباونه باخواجه پوراست درازوخشک ولاغرچون نپوراست. (میراهل رازی جهالغ)

معنی نپور - جستجوی لغت در جدول جو

نپور

لغت نامه دهخدا

نپور

فرهنگ لغت هوشیار

نشور

زنده شدن مردگان در روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز درنگ، رستخیز، روز پسین، روز بازپرس، فرجام گاه، یوم دین، یوم الحشر، روز رستاخیز، طامة الکبریٰ، روز شمار، یوم التّناد، یوم الدین، روز جزا، یوم القرار، یوم النشور، ستخیز، روز امید و بیم، یوم الجمع، رستاخیز، یوم الحساب، روز وانفسا، قارعه، یوم التلاقی، روز بازخوٰاست، یوم السبع

زنده شدن مردگان در روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روزِ دِرَنگ، رَستَخیز، روزِ پَسین، روزِ بازپُرس، فَرجام گاه، یومُ دین، یومُ الحَشر، روزِ رَستاخیز، طامة الکُبریٰ، روزِ شُمار، یومُ التَّناد، یومُ الدین، روزِ جَزا، یومُ القَرار، یومُ النُشور، سَتخیز، روزِ اُمید و بیم، یومُ الجَمع، رَستاخیز، یومُ الحِساب، روزِ وانَفسا، قارِعَه، یومُ التَلاقی، روزِ بازخوٰاست، یومُ السَبع

فرهنگ فارسی عمید

کپور

نوعی ماهی بزرگ که در رودخانه ها و کناره های دریای خزر پیدا می شود

فرهنگ فارسی عمید

نفور

رمیدن، بیرون رفتن، دور شدن، روان شدن حجاج از منی به سوی مکه

فرهنگ فارسی عمید

سپور

مامور شهرداری که خیابان ها و کوچه ها را جاروب می کند، رفتگر

فرهنگ فارسی عمید

نفور

رمنده، گریزنده
بیزار، نفرت انگیز

فرهنگ فارسی عمید

نحور

نحرها، کنایه از قربانی کردن ها، جمع واژۀ نحر

فرهنگ فارسی عمید

نهور

چشم، نگاه، رویت، برای مثال کوردل همچو کور می باشد / سبک و بدنهور می باشد (سنائی - لغت نامه - نهور)

فرهنگ فارسی عمید

دنپور

(دَمْ)

شهری است برابر لمغان بر کرانۀ رودنهاده (از هندوستان) و اندر وی جای بازرگانان است از همه خراسان و اندر وی بتخانه هاست و اندر او بازرگانان مسلمانند مقیم و آبادان است و بانعمت. (حدود العالم). ظاهراً همان است که در شاهنامه به صورت ’دنپر’ آمده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به دنبر شود

لغت نامه دهخدا

خنپور

(خَ)

پل صراط. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

چنپور

(چُمْ)

پالهنگ که اسب بدان کشند. (رشیدی). پالهنگ که اسب را بدان جنیبه کنند و اصل در آن پالاهنگ است و اصطلاح این زمان یعنی یدک کش و در عربی مقود گویند. (انجمن آرا). چنبور. افسار. رجوع به پالهنگ و چنبور شود

لغت نامه دهخدا