جدول جو
جدول جو

معنی نوپر - جستجوی لغت در جدول جو

نوپر
(نَ / نُو پَ)
تازه پر و بال درآورده. به تازگی پروازکننده. (ناظم الاطباء). نوپرواز. (آنندراج) :
از رفتنت ز بیضۀ آفاق کوه قاف
بر نوپران بیضۀ عنقا گریسته.
خاقانی.
شهباز سخن به دولت تو
منقار برید نوپران را.
خاقانی.
بیاید نیاید چه داند کسی
چو نوپر برون رفت از آشیان.
نسبتی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوذر
تصویر نوذر
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند منوچهر پادشاه پیشدادی و جانشین او
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
(دخترانه)
تر و تازه و جدید، شاداب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوپر
تصویر سوپر
سوپر مارکت
اتوبوسی که اتاق آن راحت تر و تعداد صندلی هایش از اتوبوس های دیگر کمتر است، شهوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوار
تصویر نوار
رشتۀ پهن شبیه تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته ای از پارچه که برای تزئین در حاشیۀ آن به کار می رود، رشتۀ باریک و طولانی که با امواج مغناطیسی، صوت وتصویر بر روی آن ضبط شده است و در داخل قاب مخصوص قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نودر
تصویر نودر
تازه پیداشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
تازه، نو، میوه ای که تازه به بازار آورده باشند
نوبر کردن: خوردن میوۀ نورسیده، دست یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توپر
تصویر توپر
مقابل توخالی، آنچه میان تهی نباشد مثلاً لاستیک توپر، کنایه از شخص پخته و کارآزموده، کنایه از تودار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوکر
تصویر نوکر
خدمتکار مرد، مستخدم، چاکر، سپاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوپا
تصویر نوپا
کودک تازه به راه افتاده، کنایه از چیزی یا کسی که به تازگی فعالیت خود را آغاز کرده مثلاً شرکت نوپا
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو بَ)
نوبرآمده. (جهانگیری) (از برهان قاطع). نورس. (انجمن آرا). هر گیاه و نبات پیش رس که نو برآمده باشد. (ناظم الاطباء). گیاه و درخت نورس که تازه دمیده و بالیده باشد. تازه سال. نودمیده. نوشکفته. نوبالیده:
به یک چشمزد از دل سنگ سخت
به معجز برآورد نوبر درخت.
اسدی.
خور روبهان پاک عنبر بدی
دگر تازه گل های نوبر بدی.
اسدی.
دلبر آن به که کسش نشناسد
نوبر آن به که خسش نشناسد.
خاقانی.
شاخ تر ازبهر گل نوبر است
هیزم خشک از پی خاکستر است.
نظامی.
پیر از سر آن بهار نوبر
آمد بر آن بهار دیگر.
نظامی.
، نوباوه. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نورس. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نوبرآمده از فواکه و بقول. (رشیدی). هر چیز از نباتات که پیش رس و نوبرآمده باشد. (برهان قاطع). میوۀ پیش رس. (ناظم الاطباء). میوه که بار اول به دست آمده است. باکور. باکوره. بکیره. ترونده. (یادداشت مؤلف) :
نوبر صبح یک دم است اینت شگرف اگر دهی
داد دمی که می دهد صبحدمت به نوبری.
خاقانی.
ای باغ جان که به ز لبت نوبری ندارم
یاد لبت خورم که سر دیگری ندارم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 280).
امسال نوبر دل خاقانی است عشق
خوش میوه ای است عشق و به نوبر نکوتر است.
خاقانی.
تهنیت بادا که در باغ سخن
گر شکوفه فوت شد نوبر بزاد.
خاقانی.
کس نه به این داغ تو بودی و من
نوبر این باغ تو بودی و من.
نظامی.
نوبر باغ هفت چرخ کهن
درۀ تاج عقل و تاج سخن.
نظامی.
، نوثمر. (انجمن آرا) (آنندراج). درختی که بار اول میوه آورده است. (یادداشت مؤلف). برنما:
از صد گلت یکی ندمیده ست صبر کن
کاکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است.
ظهیر.
در جوانی سعی کن گر بی خلل خواهی عمل
میوه بی نقصان بود چون از درخت نوبر است.
جامی.
، هر چیز که تازه پدید آمده باشد. (فرهنگ فارسی معین). بدیع. تازه. طرفه:
در او هر دمی نوبری می رسد
یکی می رود دیگری می رسد.
نظامی.
، تحفه. نوبرانه:
نوبر چرخ کهن نیست به جز جام می
حامله ای زآب خشک گوهر تر در شکم.
خاقانی.
او راست باغ جود و مرا باغ جان و من
نوبر فرستمش عوض نوبرسخاش.
خاقانی.
، دختر نارپستان. (غیاث اللغات). دختری که پستانهای او نو برآمده باشدو نمایان شده باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ ذَ)
نام پسر منوچهر. (جهانگیری) (غیاث اللغات). پسر منوچهر که به دست افراسیاب گرفتار و کشته شد. (از رشیدی). نوذر آزاده، لقب پور منوچهر، هشتمین ملک پیشدادیان از ملوک عجم. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 66). و نیز رجوع به تاریخ گزیده ص 90 و تاریخ سیستان ص 20 و 34 و مجمل التواریخ و یشت ها و فرهنگ ایران باستان و نزهه القلوب ص 150 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
دهی است از دهستان آختاچی بوکان از بخش بوکان شهرستان مهاباد، در 19 هزارگزی مغرب بوکان در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 422 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون و حبوبات، شغل اهالیش زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُ پَ)
که دو تا پر دارد. دارای دو پر مانند تیر و نیزه. (یادداشت مؤلف). با دو جناح، چون مرغ:
خدنگ سه پرکرده ز آهن گذار
چو مرغ دوپر بر سر مرغزار.
نظامی.
، قسمی از اقسام جو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ پِ)
دودفعه، چه ’پر’ پل است که دفعه و کرت باشد. (لغت محلی شوشتر). دوبار. رجوع به دوبار و دوباره شود
لغت نامه دهخدا
(کُ پِ)
دهی از دهستان منکور است که در بخش حومه شهرستان مهاباد واقع است و 316 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
انباشته. مقابل کاواک و توخالی. از: ’تو’ (داخل، اندرون) + ’پر’ (مملو، انباشته)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام بازی معروف در هند که چهار رکن دارد و هر رکنی بیست وچهار خانه، هشت در طول و سه در عرض. بنابراین بازی بر سه قرعه و شانزده مهره است، چنانکه هر ربعی رنگی خاص داشته باشد:
خزان نموده مگر چو پری خیابان را
که رنگ باخته دیدیم ما گلستان را.
سراج (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند، در 30هزارگزی مشرق خوسف و 13 هزارگزی شمال غربی گل، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 108 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و میوه ها، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
تازه سال، نو شکفته، نو دمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوکر
تصویر نوکر
خدمتکار، فرمانبردار، گماشته، چاکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوپا
تصویر نوپا
بچه ای که تازه راه افتاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوتر
تصویر نوتر
فرانسوی دبیر، دفتر دار، ویر استار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوار
تصویر نوار
رشته ای پهن که آنرا ریسمان بافند و بر خیمه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
نفیر: نه باباونه باخواجه پوراست درازوخشک ولاغرچون نپوراست. (میراهل رازی جهالغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوپر
تصویر سوپر
پیشوند نشان دهنده بزرگی و شدت که در اول کلمه افزوده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپر
تصویر توپر
انباشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوفر
تصویر نوفر
فرانسوی تازه گشته نیلوپر زرد نیلوپر آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوپا
تصویر نوپا
((نُ))
کودک تازه به راه افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
((نُ بَ))
میوه نورس، هرچیز که تازه پدید آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوار
تصویر نوار
((نَ وّ))
تابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوار
تصویر نوار
((نَ))
رشته ای پهن مانند تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته باریک مغناطیسی شده مانند، نوار ضبط صوت یا ویدئو، ناحیه باریک و دراز از یک سرزمین، هر چیز که به شکل رشته ای باریک درآمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوکر
تصویر نوکر
((نُ کَ))
خدمتکار مرد، چاکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوپر
تصویر سوپر
((پِ))
عالی، برتر، بزرگ، ویژگی هر نوع وسیله نقلیه مسافربری که بزرگ تر و دارای امکانات بهتر و رفاه بیشتر است، سکسی
فرهنگ فارسی معین
بالا
دیکشنری اردو به فارسی