جدول جو
جدول جو

معنی نوبر

نوبر((نُ بَ))
میوه نورس، هرچیز که تازه پدید آمده
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نوبر

نوبر

نوبر
تازه، نو، میوه ای که تازه به بازار آورده باشند
نوبر کردن: خوردن میوۀ نورسیده، دست یافتن
نوبر
فرهنگ فارسی عمید

نوبر

نوبر
دهی است از دهستان آختاچی بوکان از بخش بوکان شهرستان مهاباد، در 19 هزارگزی مغرب بوکان در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 422 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون و حبوبات، شغل اهالیش زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

نوبر

نوبر
نوبرآمده. (جهانگیری) (از برهان قاطع). نورس. (انجمن آرا). هر گیاه و نبات پیش رس که نو برآمده باشد. (ناظم الاطباء). گیاه و درخت نورس که تازه دمیده و بالیده باشد. تازه سال. نودمیده. نوشکفته. نوبالیده:
به یک چشمزد از دل سنگ سخت
به معجز برآورد نوبر درخت.
اسدی.
خور روبهان پاک عنبر بدی
دگر تازه گل های نوبر بدی.
اسدی.
دلبر آن به که کسش نشناسد
نوبر آن به که خسش نشناسد.
خاقانی.
شاخ تر ازبهر گل نوبر است
هیزم خشک از پی خاکستر است.
نظامی.
پیر از سر آن بهار نوبر
آمد برِ آن بهار دیگر.
نظامی.
، نوباوه. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نورس. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نوبرآمده از فواکه و بُقول. (رشیدی). هر چیز از نباتات که پیش رس و نوبرآمده باشد. (برهان قاطع). میوۀ پیش رس. (ناظم الاطباء). میوه که بار اول به دست آمده است. باکور. باکوره. بکیره. ترونده. (یادداشت مؤلف) :
نوبر صبح یک دم است اینْت شگرف اگر دهی
داد دمی که می دهد صبحدمت به نوبری.
خاقانی.
ای باغ جان که به ز لبت نوبری ندارم
یاد لبت خورم که سر دیگری ندارم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 280).
امسال نوبر دل خاقانی است عشق
خوش میوه ای است عشق و به نوبر نکوتر است.
خاقانی.
تهنیت بادا که در باغ سخن
گر شکوفه فوت شد نوبر بزاد.
خاقانی.
کس نه به این داغ تو بودی و من
نوبر این باغ تو بودی و من.
نظامی.
نوبر باغ هفت چرخ کهن
درۀ تاج عقل و تاج سخن.
نظامی.
، نوثمر. (انجمن آرا) (آنندراج). درختی که بار اول میوه آورده است. (یادداشت مؤلف). برنما:
از صد گلت یکی ندمیده ست صبر کن
کاکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است.
ظهیر.
در جوانی سعی کن گر بی خلل خواهی عمل
میوه بی نقصان بود چون از درخت نوبر است.
جامی.
، هر چیز که تازه پدید آمده باشد. (فرهنگ فارسی معین). بدیع. تازه. طرفه:
در او هر دمی نوبری می رسد
یکی می رود دیگری می رسد.
نظامی.
، تحفه. نوبرانه:
نوبر چرخ کهن نیست به جز جام می
حامله ای زآب خشک گوهر تر در شکم.
خاقانی.
او راست باغ جود و مرا باغ جان و من
نوبر فرستمش عوض نوبرسخاش.
خاقانی.
، دختر نارپستان. (غیاث اللغات). دختری که پستانهای او نو برآمده باشدو نمایان شده باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا