جدول جو
جدول جو

معنی نونیاز - جستجوی لغت در جدول جو

نونیاز
سالک مبتدی، کنایه از تازه عاشق
تصویری از نونیاز
تصویر نونیاز
فرهنگ فارسی عمید
نونیاز
(نَ / نُو)
کسی که تازه به کاری درآمده باشد. (رشیدی) (جهانگیری). شخصی که تازه به عرصه آمده است. (برهان قاطع). نوبه پاآمده. نوکار. (آنندراج). مبتدی. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) ، هرچیزی که تازه به عرصه آمده و تازه پیدا شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، طفل نومشق. (غیاث اللغات). شاگرد. تلمیذ. (ناظم الاطباء) ، عاشق نو. (غیاث اللغات). کسی که تازه عاشق شده باشد. (انجمن آرا). تازه گرفتار. کسی که تازه پای دلش نزد بتی لغزیده باشد. (فرهنگ خطی) :
ابجد عشق مجازاز نونیازان خوشنماست
پیر گشتی واگذار این بازی طفلانه را.
صائب (از آنندراج).
، در تصوف، سالک مبتدی. (برهان قاطع). سالکی که تازه مرید کسی گردد. (انجمن آرا) :
نونیازم من و بس از تو ببینم ای عمر
که تو کوتاهی و من فکر درازی دارم.
هدایت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشیار
تصویر نوشیار
(پسرانه)
یار شیرین چون عسل، یار بی مرگ، نام پسرعموی گرشاسپ در گرشاسپ نامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشناز
تصویر نوشناز
(دخترانه)
دارای ناز و ادای شیرین، دارای ناز و غمزه شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هونیاک
تصویر هونیاک
(پسرانه)
پهلوی با اصل و نسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
آنچه تازه ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نونوار
تصویر نونوار
کسی که تازه سر و وضع خوب پیدا کرده، آنکه تازه به نوایی رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواساز
تصویر نواساز
آهنگ ساز، آوازخوان، مغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نونهال
تصویر نونهال
نوجوان، آنکه تازه به سن جوانی رسیده، تازه جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنیاز
تصویر پرنیاز
بسیار نیازمند، محتاج، برای مثال شد از رنج و تنگی جهان پرنیاز / برآمد براین روزگاری دراز (فردوسی - ۲/۴۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 4 هزارگزی شمال غربی پاوه بر سر راه پاوه به نوسود، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توت و عسل و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان در 75هزارگزی خاور سیردان و 9 هزارگزی راه مالرو عمومی، کوهستانی و سردسیر با 347 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود محلی، محصول آنجا غلات و گردو، شغل اهالی زراعت وگله داری و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است، راه آن مالرو و صعب العبورست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نوریابنده. نورگیرنده. مستنیر:
مشعل ماه از رخ او نوریاب
شعلۀ مهر رخ او دورتاب.
کاتبی.
تا بود از شعشعۀ آفتاب
سطح معلای فلک نوریاب.
(از حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
فرقه ای از صوفیه، پیروان ابوالحسن نوری، (یادداشت مؤلف)، رجوع به نوریه و نیز رجوع به ابوالحسن نوری شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بُنْ)
نوبنیان. تازه ساز. که آن را تازه پی افکنده و ساخته اند یا تأسیس کرده اند: عمارتی نوبنیاد، مدرسه ای نوبنیاد، اداره ای نوبنیاد، انجمنی نوبنیاد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بُنْ)
نوبنیاد. نوبنا. تازه ساز. تازه تأسیس
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو تَ / نَ / نُو تَیْ یا)
تازه و نو به انجام رسیده و ساخته شده. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به تیار شود: داشن، جامۀ نو که پوشیده نشده باشد و خانه نوتیار که سکونت کرده نشده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
روشنی بخش:
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بوئی دیدۀ یعقوب باز،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ / کِ)
مغنی. ساززننده. (ناظم الاطباء). ساززن. (فرهنگ فارسی معین). نغمه پرداز. نوازنده:
نواسازی دهندت باربدنام
که بر یادش گوارد زهر در جام.
نظامی.
نواساز خنیاگران شگرف
به قانون اوزان برآورده حرف.
نظامی.
نواسازان چمن املا و نغمه پردازان گلشن انشاء. (حبیب السیر ص 122) ، تصنیف ساز. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نواسازی شود
لغت نامه دهخدا
به معنی خواب باشدکه نوم خوانند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان، واقع در 15هزارگزی جنوب باختر اردستان و 9هزارگزی باختر شوسۀ اردستان به اصفهان، کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 227 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ نَ)
جمع واژۀ رنوناه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رنوناه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو نِ)
درخت جوان. (ناظم الاطباء). نهال تازه. درخت تازه کاشته. (فرهنگ فارسی معین) ، نونهالان،کنایه از تازه جوانان و جوانان نورسیدۀ اندک سال
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کنایه از قاتل و کشندۀ بی تقریب و بی تقصیر، (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
کسی خود جان نبرد از شیوۀ آن چشم خونسازت
دگر قصد که داری ای جهان کشته همه نازت،
وحشی (از آنندراج)،
، اعضایی از جانور که خون در بدن جانور می سازد، رجوع به جانورشناسی عمومی ج 1 ص 177 و 188 شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: با + نیاز،، که نیاز دارد، حاجتمند، (ناظم الاطباء)، نیازمند، برابر بی نیاز
لغت نامه دهخدا
(پُ)
سخت محتاج. بسیار نیازمند:
شد از رنج و تنگی جهان پرنیاز
برآمد بر این روزگاری دراز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نونهال
تصویر نونهال
درخت جوان، تازه، کاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواساز
تصویر نواساز
تصنیف ساز، مغنی ساز زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
آنچه که تازه ساخته شده نو بنیان جدیدالاحداث تازه بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبنیان
تصویر نوبنیان
نوبنیاد نوبنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو ساز
تصویر نو ساز
آنکه چیزی را تجدید و تعمیر کند، نو ساخته تازه ساز جدید البنا: (خانه نو ساز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو نیاز
تصویر نو نیاز
شخصی که تازه وارد عرصه زندگی شده: مبتدی تازه کار: (ابچد مشق مجاز از نو نیازان خوش نماست پیر گشتی وا گذار این بازی طفلانه را) (صائب. بها)، سالک مبتدی
فرهنگ لغت هوشیار
((نُ. نَ))
کسی که تازه به مالی رسیده و به آراستن سر و وضع ظاهر خود پرداخته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نونهال
تصویر نونهال
((نُ نِ))
نهال تازه، درخت جوان، کنایه از کودک، خردسال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
اخیرالتأسیس
فرهنگ واژه فارسی سره