جدول جو
جدول جو

معنی نونشست - جستجوی لغت در جدول جو

نونشست
نونشسته. تازه به شاهی رسیده. به تازگی بر تخت جلوس کرده:
جوان خیره سر بود و هم نونشست
فرستاده را تیز بنمود دست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشست
تصویر نشست
نشستن، جلوس، جلسه، فرورفتگی زمین در اثر زلزله یا حوادث طبیعی دیگر
نشست و برخاست: نشستن و برخاستن به صورت متوالی، کنایه از آداب مجالست و معاشرت
فرهنگ فارسی عمید
(نَ جَ)
نواجسته. تاکستانی که درختهای آن را از نو نشانده باشند. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 378 و نیز رجوع به نواجسته شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، در 7 هزارگزی جنوب راه میناب به بندرعباس، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چاه، محصولش غلات و خرما، شغل مردمش زراعت است. مزرعۀ خوش آمدی جزو این دهکده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ)
که برای نشستن راحت و هموار و مناسب باشد: قاتر،پالان و زین نیکوساخت و نیکونشست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، در 30 هزارگزی جنوب شرقی بیرجند و 2 هزارگزی جنوب جادۀ زاهدان، در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 883 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و زعفران و اقسام میوه ها، شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 428)
لغت نامه دهخدا
(لَ ثَ)
ننشستن. جلوس ناکردن. آرام نگرفتن. مقابل نشستن. رجوع به نشستن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
ننشسته. ایستاده. قائم. برپا. مقابل نشسته، آرام ناگرفته:
در هر سر موی زلف شستت
صد ف تنه نانشسته داری.
نظامی.
آن قلزم نانشسته از موج
وآن ماه جدافتاده از اوج.
نظامی.
مجنون غریب دل شکسته
دریای ز جوش نانشسته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
فسون و علاج. (برهان). شوبست. فسون و علاج. (رشیدی). شونست در نسخۀ میرزا اما درمؤید شوخست و در فرهنگ به بای تازی شوبست و فارسی شوپست بوزن خوبست آمده
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ)
مقابل نشستن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نشستن شود
لغت نامه دهخدا
(خُنْ دَ)
نوعی از میز و سفره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سوار شدن. (غیاث). سواری کردن. رکوب:
همه داردش (فرزند را) تا شود چیره دست
بیاموزدش خوردن و برنشست.
دقیقی.
سپیدزرده برنشست ملوک را شاید. (نوروزنامه). رداف، جای برنشست ردیف بر ستور. رکاب، اشتران که برنشست را شایند. (مجمل اللغه). رکوب، رکوبه، آنچه برنشست را شاید. (دهار) .سیساء، جای برنشست از ستور. صهوه، جای برنشست سواراز اسب. قعود، شتر جوانه که نخست در بار و برنشست آمده باشد. کتوم، ناقه که وقت برنشست بانگ نکند. (از منتهی الارب).
- اسب برنشست، اسب سواری. مقابل باری و بارکش. مرکب:
چنان بد که اسبی زآخور بجست
که بد شاه پرویز را برنشست.
فردوسی.
- بارۀ برنشست، اسب سواری:
به نستور ده بارۀ برنشست
مر او را سوی رزم دشمن فرست.
دقیقی.
- جامۀ برنشست، گستردنی. فرش. بساط:
یکی کاروان شتر با من است
ز پوشیدنی جامۀ برنشست.
فردوسی.
درم بار کردند خروار شست
همان گوهر وجامۀ برنشست.
فردوسی.
- ستور برنشست، ستور سواری: دابه، گام زننده از حیوان و ستور برنشست. ظهر، ستور برنشست. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ / تِ)
به فارسی نوعی از فطر است که غوشنه باشد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برنشست
تصویر برنشست
سواری کردن، سوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشست
تصویر نشست
نشستن، جلوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نونات
تصویر نونات
جمع نون، واتن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشست
تصویر نشست
((نِ شَ))
نشستن، جلسه، گردهمائی، کنایه از اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشت
تصویر نوشت
((نِ وِ))
عمل نوشتن، نوردیدن، پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنشست
تصویر برنشست
((~. نِ شَ))
اسب، زمین، سوارکاری، سواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازشست
تصویر نازشست
((زِ شَ))
انعامی که به کسی به پاداش هنرنمایی وی دهند، جایزه، پیشکشی که نزدیکان شاه و امیر به وی تقدیم کنند هنگامی که وی هدف یا شکاری را با تیر زند یا درنده ای را به دست خود بکشد، برخلاف حق چیزی را از کسی گرفتن، باج سبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرونشست
تصویر فرونشست
آپزمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشست
تصویر نشست
آفسمان، اجلاس، جلسه
فرهنگ واژه فارسی سره
متجدد، نوگرا
متضاد: کهنه پرست، کهنه گرا، مرتجع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نشست
تصویر نشست
Subsidence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نشست
تصویر نشست
affaissement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رضایت کامل داشتن در کار یا عمل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نشست
تصویر نشست
verzakking
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نشست
تصویر نشست
subsidenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نشست
تصویر نشست
Absenkung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نشست
تصویر نشست
hundimiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نشست
تصویر نشست
осідання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نشست
تصویر نشست
оседание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نشست
تصویر نشست
osiadanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نشست
تصویر نشست
subsidência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نشست
تصویر نشست
अवसादन
دیکشنری فارسی به هندی