دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، در 7 هزارگزی جنوب راه میناب به بندرعباس، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چاه، محصولش غلات و خرما، شغل مردمش زراعت است. مزرعۀ خوش آمدی جزو این دهکده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس، در 7 هزارگزی جنوب راه میناب به بندرعباس، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چاه، محصولش غلات و خرما، شغل مردمش زراعت است. مزرعۀ خوش آمدی جزو این دهکده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، در 30 هزارگزی جنوب شرقی بیرجند و 2 هزارگزی جنوب جادۀ زاهدان، در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 883 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و زعفران و اقسام میوه ها، شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 428)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، در 30 هزارگزی جنوب شرقی بیرجند و 2 هزارگزی جنوب جادۀ زاهدان، در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 883 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و زعفران و اقسام میوه ها، شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 428)
ننشسته. ایستاده. قائم. برپا. مقابل نشسته، آرام ناگرفته: در هر سر موی زلف شستت صد ف تنه نانشسته داری. نظامی. آن قلزم نانشسته از موج وآن ماه جدافتاده از اوج. نظامی. مجنون غریب دل شکسته دریای ز جوش نانشسته. نظامی
ننشسته. ایستاده. قائم. برپا. مقابل نشسته، آرام ناگرفته: در هر سر موی زلف شستت صد ف تنه نانشسته داری. نظامی. آن قلزم نانشسته از موج وآن ماه جدافتاده از اوج. نظامی. مجنون غریب دل شکسته دریای ز جوش نانشسته. نظامی
سوار شدن. (غیاث). سواری کردن. رکوب: همه داردش (فرزند را) تا شود چیره دست بیاموزدش خوردن و برنشست. دقیقی. سپیدزرده برنشست ملوک را شاید. (نوروزنامه). رداف، جای برنشست ردیف بر ستور. رکاب، اشتران که برنشست را شایند. (مجمل اللغه). رکوب، رکوبه، آنچه برنشست را شاید. (دهار) .سیساء، جای برنشست از ستور. صهوه، جای برنشست سواراز اسب. قعود، شتر جوانه که نخست در بار و برنشست آمده باشد. کتوم، ناقه که وقت برنشست بانگ نکند. (از منتهی الارب). - اسب برنشست، اسب سواری. مقابل باری و بارکش. مرکب: چنان بد که اسبی زآخور بجست که بد شاه پرویز را برنشست. فردوسی. - بارۀ برنشست، اسب سواری: به نستور ده بارۀ برنشست مر او را سوی رزم دشمن فرست. دقیقی. - جامۀ برنشست، گستردنی. فرش. بساط: یکی کاروان شتر با من است ز پوشیدنی جامۀ برنشست. فردوسی. درم بار کردند خروار شست همان گوهر وجامۀ برنشست. فردوسی. - ستور برنشست، ستور سواری: دابه، گام زننده از حیوان و ستور برنشست. ظهر، ستور برنشست. (منتهی الارب).
سوار شدن. (غیاث). سواری کردن. رکوب: همه داردش (فرزند را) تا شود چیره دست بیاموزدش خوردن و برنشست. دقیقی. سپیدزرده برنشست ملوک را شاید. (نوروزنامه). رِداف، جای برنشست ردیف بر ستور. رکاب، اشتران که برنشست را شایند. (مجمل اللغه). رَکوب، رَکوبه، آنچه برنشست را شاید. (دهار) .سیساء، جای برنشست از ستور. صَهوه، جای برنشست سواراز اسب. قَعود، شتر جوانه که نخست در بار و برنشست آمده باشد. کَتوم، ناقه که وقت برنشست بانگ نکند. (از منتهی الارب). - اسب برنشست، اسب ِ سواری. مقابل باری و بارکش. مَرکب: چنان بد که اسبی زآخور بجست که بد شاه پرویز را برنشست. فردوسی. - بارۀ برنشست، اسب سواری: به نستور ده بارۀ برنشست مر او را سوی رزم دشمن فرست. دقیقی. - جامۀ برنشست، گستردنی. فرش. بساط: یکی کاروان شتر با من است ز پوشیدنی جامۀ برنشست. فردوسی. درم بار کردند خروار شست همان گوهر وجامۀ برنشست. فردوسی. - ستور برنشست، ستور سواری: دابه، گام زننده از حیوان و ستور برنشست. ظَِهر، ستور برنشست. (منتهی الارب).
انعامی که به کسی به پاداش هنرنمایی وی دهند، جایزه، پیشکشی که نزدیکان شاه و امیر به وی تقدیم کنند هنگامی که وی هدف یا شکاری را با تیر زند یا درنده ای را به دست خود بکشد، برخلاف حق چیزی را از کسی گرفتن، باج سبیل
انعامی که به کسی به پاداش هنرنمایی وی دهند، جایزه، پیشکشی که نزدیکان شاه و امیر به وی تقدیم کنند هنگامی که وی هدف یا شکاری را با تیر زند یا درنده ای را به دست خود بکشد، برخلاف حق چیزی را از کسی گرفتن، باج سبیل