افتادن، افتدن، فتیدن، فتادن، افتیدن، فتدن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین
افتادن، اُفتَدَن، فُتیدَن، فُتادَن، اُفتیدَن، فُتِدَن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن کنایه از بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن کنایه از سقط شدن جنین تابیدن کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت مصادف شدن رد شدن، مردود شدن با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن کنایه از از دست دادن مقاومت فهمیده شدن حمله کردن انجام کاری به صورت عادت شدن عارض شدن واقع شدن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن کنایه از بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن کنایه از سقط شدن جنین تابیدن کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت مصادف شدن رد شدن، مردود شدن با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن کنایه از از دست دادن مقاومت فهمیده شدن حمله کردن انجام کاری به صورت عادت شدن عارض شدن واقع شدن
نیفتاده، واقعناشده. رخ نداده. حادث نشده، که مبتلا و ناتوان نشده است. که شکست نخورده است. مقابل افتاده به معنی درمانده: مستی به نخست باده سخت است افتادن نافتاده سخت است. نظامی
نیفتاده، واقعناشده. رخ نداده. حادث نشده، که مبتلا و ناتوان نشده است. که شکست نخورده است. مقابل افتاده به معنی درمانده: مستی به نخست باده سخت است افتادن نافتاده سخت است. نظامی
درافتادن. درآویختن. روی آوردن. هجوم آوردن: خروش و ناله به من درفتاد و رنگین گشت ز خون دیده مرا هر دو آستین و کنار. فرخی. با چابکان دلبر و شوخان دلفریب بسیار درفتاده و اندک رمیده اند. سعدی. - بهم درفتادن، بیکدیگر درآویختن. بهم درافتادن: بهم درفتادند هر دو گروه شدند از دد و دام و دیوان ستوه. فردوسی. ، پیش آمدن. روی کردن. دست دادن: ای دوست روزها به تنعم بروزه باش باشد که درفتد شب قدر وصال دوست. سعدی
درافتادن. درآویختن. روی آوردن. هجوم آوردن: خروش و ناله به من درفتاد و رنگین گشت ز خون دیده مرا هر دو آستین و کنار. فرخی. با چابکان دلبر و شوخان دلفریب بسیار درفتاده و اندک رمیده اند. سعدی. - بهم درفتادن، بیکدیگر درآویختن. بهم درافتادن: بهم درفتادند هر دو گروه شدند از دد و دام و دیوان ستوه. فردوسی. ، پیش آمدن. روی کردن. دست دادن: ای دوست روزها به تنعم بروزه باش باشد که درفتد شب قدر وصال دوست. سعدی
افتادن. افتیدن. اوفتادن. رجوع به افتادن و مترادفات آن شود. - از پای بیوفتادن، از پای افتادن. زمین گیر شدن. ناتوان گشتن: بیوفتادم از پای و کار رفت از دست ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم. سوزنی. - شمشیر از گردن کسی بیوفتادن، از قتل نجات یافتن: پس هر کس این سخن بگفت مسلمان شد و از کفر بیرون آمد و خون او بسته شد و شمشیراز گردن او بیوفتاد. (ترجمه تفسیر طبری)
افتادن. افتیدن. اوفتادن. رجوع به افتادن و مترادفات آن شود. - از پای بیوفتادن، از پای افتادن. زمین گیر شدن. ناتوان گشتن: بیوفتادم از پای و کار رفت از دست ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم. سوزنی. - شمشیر از گردن کسی بیوفتادن، از قتل نجات یافتن: پس هر کس این سخن بگفت مسلمان شد و از کفر بیرون آمد و خون او بسته شد و شمشیراز گردن او بیوفتاد. (ترجمه تفسیر طبری)
افتادن. سقوط. تساقط. (یادداشت مؤلف). خواء. نوء. تساقط. وجوب. (ترجمان القرآن) : چو بگسست زنجیر بی توش گشت بیفتاد زان درد و بیهوش گشت. فردوسی. رجوع به افتادن شود. - بیفتادن بچه، سقط شدن جنین: هرگاه بهار شمالی باشد یعنی سرد و خشک، بیشتر زنان آبستن رابچه بیفتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بیفتادن بنا و ساختمان، ویران شدن آن. فروریختن آن. انقضاض. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : و آن برج که زیر او آکنده بود سنگها انداختند حفره شد و باد راه یافت و آتش کار کرد و آن ستونها بسوخت و مقدار پنجاه گز بیفتاد و مسلمانان شمشیر اندر نهادند. (تاریخ بخارا). - بیفتادن نام، حذف شدن نام: گر سایۀ کف تو برافتدبممسکی اندر زمان بیفتد از او نام ممسکی. سوزنی
افتادن. سقوط. تساقط. (یادداشت مؤلف). خواء. نوء. تساقط. وجوب. (ترجمان القرآن) : چو بگسست زنجیر بی توش گشت بیفتاد زان درد و بیهوش گشت. فردوسی. رجوع به افتادن شود. - بیفتادن بچه، سقط شدن جنین: هرگاه بهار شمالی باشد یعنی سرد و خشک، بیشتر زنان آبستن رابچه بیفتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بیفتادن بنا و ساختمان، ویران شدن آن. فروریختن آن. انقضاض. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : و آن برج که زیر او آکنده بود سنگها انداختند حفره شد و باد راه یافت و آتش کار کرد و آن ستونها بسوخت و مقدار پنجاه گز بیفتاد و مسلمانان شمشیر اندر نهادند. (تاریخ بخارا). - بیفتادن نام، حذف شدن نام: گر سایۀ کف تو برافتدبممسکی اندر زمان بیفتد از او نام ممسکی. سوزنی