جدول جو
جدول جو

معنی نوفتادن - جستجوی لغت در جدول جو

نوفتادن(لَ)
نیوفتادن. مقابل اوفتادن. رجوع به اوفتادن و افتادن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوفتادن
تصویر اوفتادن
افتادن، افتدن، فتیدن، فتادن، افتیدن، فتدن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن
کنایه از بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
کنایه از سقط شدن جنین
تابیدن
کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی
کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت
مصادف شدن
رد شدن، مردود شدن
با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن
کنایه از از دست دادن مقاومت
فهمیده شدن
حمله کردن
انجام کاری به صورت عادت
شدن
عارض شدن
واقع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوفیدن
تصویر نوفیدن
بانگ کردن، فریاد کردن، غریدن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کِ یَ کَ دَ)
صورتی از اوفتادن:
گر سعیدی از مناره اوفتید
بادش اندر جامه افتاد و رهید.
مولوی.
از آن بانگ دهل از عالم کل
بدین دنیای فانی اوفتیدیم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ / کِ دَ)
پنهان کردن. پوشیده داشتن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نهفتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فِ دَ / نَ فُ دَ / نَ دَ)
نیفتادنی. مقابل فتادنی. رجوع به فتادنی و افتادنی شود
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
که افتادنی نیست. نیفتادنی، واقعناشدنی. رخ ندادنی
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
نیفتاده، واقعناشده. رخ نداده. حادث نشده، که مبتلا و ناتوان نشده است. که شکست نخورده است. مقابل افتاده به معنی درمانده:
مستی به نخست باده سخت است
افتادن نافتاده سخت است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ رَ تَ)
درافتادن. درآویختن. روی آوردن. هجوم آوردن:
خروش و ناله به من درفتاد و رنگین گشت
ز خون دیده مرا هر دو آستین و کنار.
فرخی.
با چابکان دلبر و شوخان دلفریب
بسیار درفتاده و اندک رمیده اند.
سعدی.
- بهم درفتادن، بیکدیگر درآویختن. بهم درافتادن:
بهم درفتادند هر دو گروه
شدند از دد و دام و دیوان ستوه.
فردوسی.
، پیش آمدن. روی کردن. دست دادن:
ای دوست روزها به تنعم بروزه باش
باشد که درفتد شب قدر وصال دوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
بپایین افتادن. افتادن:
چو عاشق دید کآن معشوق چالاک
فروخواهد فتاد از باد بر خاک.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ وَ دَ)
افتادن. افتیدن. اوفتادن. رجوع به افتادن و مترادفات آن شود.
- از پای بیوفتادن، از پای افتادن. زمین گیر شدن. ناتوان گشتن:
بیوفتادم از پای و کار رفت از دست
ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم.
سوزنی.
- شمشیر از گردن کسی بیوفتادن، از قتل نجات یافتن: پس هر کس این سخن بگفت مسلمان شد و از کفر بیرون آمد و خون او بسته شد و شمشیراز گردن او بیوفتاد. (ترجمه تفسیر طبری)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
زمین خورده. سقوطکرده:
صاحب هنری حلال زاده
هم خاسته و هم اوفتاده.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(گَ اَ دَ)
افتادن. سقوط. تساقط. (یادداشت مؤلف). خواء. نوء. تساقط. وجوب. (ترجمان القرآن) :
چو بگسست زنجیر بی توش گشت
بیفتاد زان درد و بیهوش گشت.
فردوسی.
رجوع به افتادن شود.
- بیفتادن بچه، سقط شدن جنین: هرگاه بهار شمالی باشد یعنی سرد و خشک، بیشتر زنان آبستن رابچه بیفتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- بیفتادن بنا و ساختمان، ویران شدن آن. فروریختن آن. انقضاض. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : و آن برج که زیر او آکنده بود سنگها انداختند حفره شد و باد راه یافت و آتش کار کرد و آن ستونها بسوخت و مقدار پنجاه گز بیفتاد و مسلمانان شمشیر اندر نهادند. (تاریخ بخارا).
- بیفتادن نام، حذف شدن نام:
گر سایۀ کف تو برافتدبممسکی
اندر زمان بیفتد از او نام ممسکی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مَ)
برافتادن:
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نبودی مجنون مبتلا را.
سعدی.
رجوع به افتادن و برافتادن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیفتادن. نیوفتادن. ناافتادن. مقابل افتادن. رجوع به افتادن شود:
هین کمالی دست آور تا تو هم
از کمال دیگران نفتی به غم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ دَ)
افتادن و از پا درآمدن.
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل اوفتادن. رجوع به اوفتادن شود
لغت نامه دهخدا
(لَضْیْ)
مقابل افتادن. (یادداشت مؤلف). رجوع به افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ سَ)
مقابل افتادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از درفتادن
تصویر درفتادن
درآویختن، روی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
از بالا بپایین پرت شدن بزمین خوردن سقوط کردن، از پا در آمدن ساقط شدن سقط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفتادن
تصویر نفتادن
نا افتادن، نیفتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفتاده
تصویر اوفتاده
افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهفتیدن
تصویر نهفتیدن
پنهان کردن پوشیده داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از پا در آمدن، سقط شدن، پرت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفتادن
تصویر اوفتادن
افتادن، از پا در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافتاده
تصویر نافتاده
واقع ناشده، رخ نداده، حادث نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفتالن
تصویر نفتالن
نفتالین فرانسوی بیبکش بید کش نفتالین
فرهنگ لغت هوشیار
انعکاس یافتن صوت، شور و غوغابرپا شدن از بسیاری مردم و جانوران، فریاد کردن بانگ کردن، غریدن غرش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
((اُ دَ))
سقوط کردن، از پا درآمدن، روی دادن، واقع شدن، نصیب شدن، بدست آوردن، با کسی سر و کار داشتن با کسی، فتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوفیدن
تصویر نوفیدن
((دَ))
پژواک، بازگشتن صدا، فریاد کردن، بانگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
Droop, Fall, Sag
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
поникать , падать , проседать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
herunterhängen, fallen, sinken
دیکشنری فارسی به آلمانی