جدول جو
جدول جو

معنی نوشکفت - جستجوی لغت در جدول جو

نوشکفت
(مَ کَ)
نوشکفته. رجوع به نوشکفته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشکفته
تصویر ناشکفته
شکفته نشده، بازنشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
شکاف، شکافته، شکاف و رخنه در زمین یا کوه، غار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشکفته
تصویر نوشکفته
گلی که تازه باز شده، گل تازه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو شِ)
شخصی که تازه صیادی اختیار کرده باشد. (آنندراج). کسی که تازه نخجیر کردن را آموخته باشد. (ناظم الاطباء). تازه شکارچی. شکارچی تازه کار و ناماهر:
خون ما را نوشکاران بی محاباریختند
همچو برگ لاله در دامان صحرا ریختند.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ / نَ شِ گِ)
شگفت نیست. جای تعجب نیست. عجب نیست:
فرامرز نشگفت اگرسرکش است
که پولاد را دل پر از آتش است.
فردوسی.
بزرگوارا نشگفت اگر کفایت تو
کند بریده ز هم کارزار آتش و آب.
مسعودسعد.
نشگفت که ز اشکم همی کنارم
مانندۀ دریا کنار دارد.
مسعودسعد.
شیر دادار جهان بود پدرشان نشگفت
گر از ایشان برمند این که یکایک حمراند.
ناصرخسرو.
بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافۀ مشک ختن.
حافظ.
گر هزار آوا کنون نوبت زند نشگفت از آنک
هرکجا گل شه بود نوبت هزارآوا زند.
قاضی هروی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نواکه. گولی. (یادداشت مؤلف). رجوع به نواکه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ کِ)
بکشفت:
لاله کشکفت کشفته کشکفت (؟)
خود شکفته ست بر رخ تو شگفت.
خسروی (ازلغت اسدی ص 50)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
غار. (جهانگیری). غار و رخنۀ کوه و اصل درآن شکاف و شکافته بوده. (انجمن آرای ناصری). مغاره وغار و رخنۀ کوه. (ناظم الاطباء). شکفت:
برون آمد ز دروازه شتابان
نهاده روی زی اشکفت دیوان.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
عجب. (جهانگیری). عجب و آنرا شکفت نیز گویند و در مقام تعجب شکفتا نیز گویند مانند ای عجب و عجب او شکفتید یعنی در عجب افتاد و بر این قیاس شکوفیدن یعنی شکفته شدن و در شکفت ماندن و رشیدی شکوف بضم بمعنی شکافنده آورده چنانکه اسدی گوید:
قلا دید در لشکر افتاده توف
از آن پهلوان جمله صف را شکوف.
هم شیخ سعدی گفته:
که لشکرشکوفان مغفرشکاف
نهان صلح جستند و پیدا مصاف.
(انجمن آرای ناصری).
و رجوع به شگفت و اشگفت شود
لغت نامه دهخدا
(یِ کَ دَ)
شکفتن گل را گویند. (جهانگیری). شکفتن گل را گویند. شکفت و شکوفه و بشکوفه و اشکفیده واشکوفه مأخذش از اینجاست چون واو و فا تبدیل یابندبمعنی شکفته است. (انجمن آرا). باز شدن غنچه و گل
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ / فِ)
نوشکفته:
گل سرخ نوکفته بر بار گوئی
برون کرده حوری سر از سبز چادر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نُو زِ)
از نوز به معنی نو به لهجۀ خوارزمی و کات به معنی حائط و کده، نام قریه ای است ظاهراً به بخارا. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به نوزکاث شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ زَ)
نوگرفته. به تازگی گرفته. (یادداشت مؤلف). کسی که تازه گرفتار و مبتلا شده. (فرهنگ فارسی معین). تازه شکار شده. تازه به دام افتاده:
تو نوگرفتی در بند وحبس و معذوری
اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر.
مسعودسعد.
بچۀ بط که نوگرفت بود
بط کشتی طلب شگفت بود.
سنائی.
- نوگرفتان، جمع واژۀ نوگرفت. نوگرفتگان. به تازگی گرفتارشدگان:
نوگرفتان عشق را ز نهان
دم کنی پس به آشکار کشی.
خاقانی (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ حَ)
ناشکفتن. مقابل شکفتن. رجوع به شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
وا نشده. باز ناشده. ناشکفته: غنچۀ نشکفته. رجوع به شکفته و ناشکفته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ)
تازه شکفته شده. گل یا غنچه ای که به تازگی باز شده و در کمال طراوت و شادابی است:
روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد
روی من چون شنبلید پژمریده در چمن.
منوچهری.
که آن نوشکفته گل نورسید
همی گشت از باد چون شنبلید.
؟ (از لغت اسدی).
ای گل خندان نوشکفته نگه دار
خاطر بلبل که نوبهار نماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لُمْ دَ / دِ)
بازناشده. ناشکفته. شکفته ناشده:
گلی بود در بوستان ناشکفت
همان نرگسی در چمن نیم خفت.
نظامی.
بنفشه چو در گل بود ناشکفت
عفونت بود بوی او در نهفت.
نظامی.
رجوع به ناشکفته شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کِ)
در بیت زیر به معنی بی محابا، بی ملاحظه:
ناگهانی خود عسس اورا گرفت
مشت و چوبش زد ز صفرا ناشکفت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شُ کُ)
کرامت. معجزه، احترام. توقیر. تعظیم، ترس. بیم. خوف. (ناظم الاطباء) ، شکفته. گشوده. واشده. (آنندراج). معانی منقول از ناظم الاطباء و آنندراج و خود کلمه با آن ضبط در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
بازنشده. نشکفته. شکفته ناشده. مقابل شکفته. رجوع به شکفته شود:
از غنچۀ ناشکفته مستورتری
وز نرگس نیم خفته مخمورتری.
مسعودسعد.
بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت.
خیام.
هنوزم غنچۀ گل ناشکفته ست
هنوزم در دریائی نسفته ست.
نظامی.
چون غنچۀ ناشکفته با او
می زد نفسی نهفته با او.
نظامی.
داری زپی چشم بد ای در خوشاب
یک نرگس ناشکفته در زیر نقاب.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
نشکفتن. مقابل شکفتن. رجوع به شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
عجب شکفتن گل را گویند شکفتن گل را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکفته
تصویر ناشکفته
شکفته نشده باز نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشگفت
تصویر نشگفت
جای تعجب نیست، عجب نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو شکفته
تصویر نو شکفته
تازه شکفته (گل)
فرهنگ لغت هوشیار
بی تانی فورا: ناگهانی خود عسس او را گرفت مشت و چوبش زد ز صفرا ناشکفت. (مثنوی لغ) توضیح در لغت. بمعنی بی محابا و بی ملاحظه آمده. شکفته نشده باز نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفت
تصویر شکفت
تعجب و عجب و شگفت و حیرت، گشودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشک
تصویر نوشک
نشک ناژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نا شکفت
تصویر نا شکفت
بازنشده، شکفته نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
((اِ کَ))
شکاف، رخنه، غار، کهف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکفت
تصویر شکفت
((ش کَ))
غار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشت
تصویر نوشت
((نِ وِ))
عمل نوشتن، نوردیدن، پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
غار
فرهنگ واژه فارسی سره
تازه شکفته، نوخاسته، نودمیده، نورس، نورسته، نورسیده
متضاد: پژمرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد