جدول جو
جدول جو

معنی نوشو - جستجوی لغت در جدول جو

نوشو
(رَ)
حادث، برابر قدیم. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است، از نو به معنی تازه و شو به معنی شونده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشه
تصویر نوشه
(دخترانه)
انوشه، جاوید، زنده، شاد، خوشحال، خرم، گوارا، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر بهرام بهرامیان و خواهرنرسی پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشا
تصویر نوشا
(دخترانه)
نوشنده، آشامنده، نیوشا، شنوا، شنونده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشه
تصویر نوشه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، توبه، ترسه، قوس و قزح، سرگیس، درونه، تویه، سرکیس، تیراژی، سرویسه، قزح، سویسه، شدکیس، ایرسا، تیراژه، نوسه، کلکم، آلیسا، اغلیسون، آدینده، رخش، تربسه، کرکم، نوس، آژفنداک، آفنداک، تربیسه، آزفنداک، سدکیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشه
تصویر نوشه
پادشاه جوان، جوان تازه داماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوشو
تصویر شوشو
گاورس، دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاورس، گال، بسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیشو
تصویر نیشو
یک قسم آلو
نیشتر، ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن، نشتر، نیسو، کلک، مبضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشو
تصویر ناشو
ناشدنی، نشدنی، محال، غیرممکن، ناشور، ناشسته، شسته نشده، پارچۀ نخی چرک تاب مانند متقال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشه
تصویر نوشه
جاوید، پایدار، خوش و خرم و خوشبخت، کامران
نوش، گوارا
فرهنگ فارسی عمید
نشک، ناژ، (فرهنگ فارسی معین) : یا بگیرد یک کف برگ مورد خشک و یک کف پوست درخت نوشک کی ناژ گویند، (از هدایه المتعلمین ص 298 نسخه بدل)
لغت نامه دهخدا
(دُشْ پَ سَ)
ناشونده. محال. ممتنع. (آنندراج) (انجمن آرا). آنکه وجود ندارد. محال. غیرممکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ بَ / بِ زَ)
موشوینده، موشوی، موشور، رجوع به موشور شود
لغت نامه دهخدا
(نَ /نُو شَهْ)
پادشاه نوجوان. (جهانگیری) (غیاث اللغات) (برهان قاطع). پادشاه نو و جوان. (رشیدی). شاه جوان. (انجمن آرا). نوشاه. شاه جوان و کم تجربه. (ناظم الاطباء). شاه نو، داماد. (جهانگیری) (انجمن آرا). نوداماد. (غیاث اللغات) (رشیدی) (برهان قاطع) :
نوسال و نومه آمد و نوروز و نوبهار
نوشه گرفت ملک جهان نوعروس وار.
مظهر (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام دختر نرسی پادشاه ساسانی است. وی عمه شاپور ذوالاکتاف است. رجوع به فهرست ولف و تاریخ گزیده ص 107 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ رِ قُ)
دهی است از دهستان رودبنۀ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان، در 24 هزارگزی مغرب لاهیجان، در جلگۀ معتدل هوای مرطوب واقع است و 356 تن سکنه دارد. آبش از حشمت رود شعبه ای از سفیدرود، محصولش غلات و برنج و ابریشم و کنف، شغل اهالی زراعت و صید ماهی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
جرعه، آشام،
نوشنده، آشامنده، (ناظم الاطباء)، نوش، (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) :
گاهی امیر صومعه گاهی اسیر بتکده
گه رند دردی نوشتم گه شیخ و گه صوفیستم،
؟ (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ بِ گُ تَ)
مصدر مرخم است از نوشتن به معنی درپیچیدن و درنوردیدن. رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس، واقع در 160هزارگزی شمال طبس، جلگه و گرمسیر، دارای 30 تن سکنه، آب آن ازقنات، محصول آنجا غلات و انقوزه، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ بُ دَ)
تحریر نمودن. (غیاث اللغات). اسم است از نوشتن و تنها مستعمل نباشد لیکن در کلمات مرکب چون سرنوشت و رونوشت و نوشت افزار آید. (یادداشت مؤلف). لیکن در بیت زیر از فردوسی تنها استعمال شده و معنی ثبت کردن دهد، مقابل ستردن:
ز لشکر یکی مرد بگزید گرد
که داند شمار و نوشت و سترد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نوشنده، (آنندراج)، آشامنده (؟)، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ئو)
خرمای تر و تازه. (برهان قاطع) (آنندراج). خرمای تازه. نوو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دوهزار شهرستان تنکابن، در 55 هزارگزی جنوب غربی تنکابن، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است، دهی است ییلاقی ودر تابستان در حدود 800 تن سکنه دارد، شغل عمده مردمش گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
روشور، روشوی، رجوع به روشور شود
لغت نامه دهخدا
گاورس و ارزن، (برهان)، ارزن، (رشیدی) (آنندراج)، شوشو ظاهراً در این جا مثل بگنی و بخسم و شراب و مسکر باشد، (یادداشت مؤلف) :
خری که آب خورش زیر ناودان عصیر
علف عصارۀ بگنی و بخسم و شوشو،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
آنکه تازه پادشاه شده، پادشاه نوجوان، تازه داماد. جاوید پایدار، خرم خوشحال، خوشبخت، خوب نیکو، نوش گوارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نونو
تصویر نونو
تازه، بتازه: (نونو از چشمه خوناب چو گل تو بر تو روی پر جین شده چون سفره زر بگشایید خ) (خاقانی. سج. 158)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیشو
تصویر نیشو
قسمی از آلو آلوی طبری: (و گر شکم سخت بود سبا ناخ با خرمای هندی و بانشو یا آلو بزرگ سیاه با روغن بادام پخته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشک
تصویر نوشک
نشک ناژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوشو
تصویر شوشو
گاورس ازرن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ووشو
تصویر ووشو
((شُ))
نوعی ورزش رزمی چینی شبیه کاراته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشت
تصویر نوشت
((نِ وِ))
عمل نوشتن، نوردیدن، پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیشو
تصویر نیشو
آلت نوک تیزی که با آن رگ می زدند، نیشتر، نیسو، نشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشو
تصویر ناشو
((شَ))
نشدنی، محال، غیرممکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشه
تصویر نوشه
((شَ یا شِ))
انوشه، جاوید، پایدار، خوشحال، شادمان، خوشبخت، سعادتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوگو
تصویر نوگو
اخباری
فرهنگ واژه فارسی سره