جدول جو
جدول جو

معنی نوشانیده - جستجوی لغت در جدول جو

نوشانیده
(دَ / دِ)
نوشانده. آشامانده
لغت نامه دهخدا
نوشانیده
به نوشیدن وا داشته
تصویری از نوشانیده
تصویر نوشانیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوسانیده
تصویر پوسانیده
آنچه پوسیده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشاننده
تصویر نوشاننده
کسی که آب یا شراب به کسی بخوراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشانیدن
تصویر دوشانیدن
دوشیدن، بیرون آوردن شیر از پستان گاو یا گوسفند و مانند آن ها با دست، شیر از پستان بیرون کشیدن، دوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشاننده
تصویر پوشاننده
کسی که روی چیزی را بپوشاند
فرهنگ فارسی عمید
(بُ دَ)
آشامیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). آشامانیدن. (یادداشت مؤلف). نوشاندن. متعدی نوشیدن:
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن.
حافظ.
چو مستم کرده ای مستور منشین
چو نوشم داده ای زهرم منوشان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
به نوشیدن واداشته. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نوشانیده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پوشانده. در بر کرده کسی را، ملبس ساخته: گروهی را پیراهن نعمت پوشانیده. (تاریخ بیهقی ص 383)
لغت نامه دهخدا
(خو / خوَ / خُ دَ / دِ)
خشک کرده. خشکانیده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از لوشانیدن به معنی بیخرد و بیهوش گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
آنکه کسی را به نوشیدن وادار کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوشانیدن
تصویر پوشانیدن
پوشاندن، ملبس کردن، جامه در بر کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشانیده
تصویر شخشانیده
واداشته بلغزیدن بلغزش افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورانیده
تصویر شورانیده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشاننده
تصویر خوشاننده
خشک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورانیده
تصویر گورانیده
درهم و برهم کرده گره خورده (نخ و ابریشم و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغانیده
تصویر لوغانیده
دوشانیده دوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچانیده
تصویر لوچانیده
چشم را کج و کوله کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نونشانده
تصویر نونشانده
نوکاشته، نو نصب کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسانیده
تصویر پوسانیده
آنچه را که پوسیده کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشاننده
تصویر جوشاننده
آنکه مایعی را بجوش آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشانیدن
تصویر خوشانیدن
خشک کردن خشکانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیده
تصویر خورانیده
کسی که چیزی بخورد او داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشانیدن
تصویر اوشانیدن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشانیده
تصویر افشانیده
پاشیده پراکنده کرده
فرهنگ لغت هوشیار
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویانیده
تصویر رویانیده
رشد داده، نمو داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشانده
تصویر نوشانده
به نوشیدن وا داشته
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشاننده
تصویر نوشاننده
آنکه کسی را بنوشیدن وادار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشانیدن
تصویر نوشانیدن
به نوشیدن وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بجوش آورده، دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره آنرا برای معالجه بمریض دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشانیدن
تصویر نوشانیدن
((دَ))
آشامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوشانیدن
تصویر پوشانیدن
((دَ))
جامه به تن کسی کردن، نهان کردن، پنهان ساختن
فرهنگ فارسی معین