آشامیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). آشامانیدن. (یادداشت مؤلف). نوشاندن. متعدی نوشیدن: ای نور چشم من سخنی هست گوش کن تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن. حافظ. چو مستم کرده ای مستور منشین چو نوشم داده ای زهرم منوشان. حافظ
آشامیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). آشامانیدن. (یادداشت مؤلف). نوشاندن. متعدی ِ نوشیدن: ای نور چشم من سخنی هست گوش کن تا ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن. حافظ. چو مستم کرده ای مستور منشین چو نوشم داده ای زهرم منوشان. حافظ
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)