جدول جو
جدول جو

معنی نوساخته - جستجوی لغت در جدول جو

نوساخته(خَ دَ / دِ زَ)
نوساخت. نوساز. جدیدالبناء، نورسیده. تازه به دوران رسیده: علی چه کرده بود که بایست با وی چنین رود من روی کار بدیدم این قوم نوساخته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خودساخته
تصویر خودساخته
ویژگی کسی که خود را برای کارهای بزرگ ورزیده و آماده ساخته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواختن
تصویر نواختن
نوازیدن، نوازش کردن، دلجویی کردن
ساز زدن
بر زمین زدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روسخته
تصویر روسخته
مس سوخته، روی سوخته، اکسید مس، انتیمون، روسختج، راسخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواخته
تصویر نواخته
نوازش شده، خیر و خیرات، انعام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاخته
تصویر نشاخته
نشانده، جا داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوخاسته
تصویر نوخاسته
تازه برخاسته، نوجوان، در علم زیست شناسی نهال تازه
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
ناافراخته. نیفراخته. مقابل افراخته. رجوع به افراخته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
سوخته ناشده. مقابل سوخته:
هرکسی را نباشد این گفتار
عود ناسوخته ندارد بوی.
سعدی.
، خام. غیرکامل. رجوع به سوخته شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناگداخته. مقابل گداخته
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ تَ / تِ)
نواجسته. باغ نونشانده. (برهان قاطع) (آنندراج). باغ نودرخت نشانده شده. (ناظم الاطباء). نواجسته. نوآجسته. رجوع به نوآجسته شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَمْ مُ کُ)
تازه برخاسته و بلندشده. (ناظم الاطباء)، نودمیده. نوشکفته. نورس. نورسته:
زلیخای پژمردۀ کاسته
بشد همچو شمشاد نوخاسته.
شمسی (یوسف و زلیخا).
کی برست آن گل خندان و چنین زیبا شد
آخر این غورۀ نوخاسته چون حلوا شد.
سعدی.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت.
حافظ.
، جوان. (ناظم الاطباء). نوجوان. تازه سال. اندک سال:
دگر هرچه بردی تو از خاسته
هم از خوبرویان نوخاسته.
فردوسی.
زن خوب خوشخوی آراسته
چه ماند به نادان نوخاسته ؟
سعدی.
به طاعات پیران آراسته
به صدق جوانان نوخاسته.
سعدی.
گرت مملکت باید آراسته
مده کار معظم به نوخاسته.
سعدی.
چنین نامه ای کردم آراسته
زبهر جوانان نوخاسته.
نزاری.
عاشق روی جوانی خوش و نوخاسته ام
وز خدا دولت این غم به دعا خواسته ام.
حافظ.
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا
بوکه در بر کشد آن دلبر نوخاسته ام.
حافظ.
، نورسیده. تازه رسیده:
ای دیر نشسته وقت آن است که جای
یکچند به نوخاستگان پردازی.
سعدی.
شاد آمدی ای ف تنه نوخاسته از غیب
غایب مشواز دیده که در دل بنشستی.
سعدی.
هر ساعتی آن ف تنه نوخاسته از غیب
برخیزد و خلقی به تحیر بنشاند.
سعدی.
، جوان و نوچه ای که مقدمات را دیده و برای عرض هنر خود در کشتی گیری به زورخانه های دیگر هم می رود. (فرهنگ فارسی معین). تازه کار. نوچه. که تازه قدم در دایرۀ پهلوانی نهاده است:
از این پرهنر ترک نوخاسته
به خفتان بر و بازو آراسته.
فردوسی.
اندر عهد لهراسب بازماندگان بودند از پهلوانان کیخسرو، و اسفندیار پسر گشتاسب نوخاسته بود. (مجمل التواریخ). رستم پسر زال (اندر عهد کیقباد) نوخاسته بود. (مجمل التواریخ). و برادر نوخاسته بود او را (کیکاووس را) کی بهمن نام. (مجمل التواریخ)، نودولت. ندیدبدید. تازه به دوران رسیده. (یادداشت مؤلف). تازه به عرصه رسیده: بر امیر رنج بسیار آمد از این نوخاستگان ناخویشتن شناس پسران علی تکین. (تاریخ بیهقی ص 504). بفرمود تا رسول نوخاستگان را پیش آوردند... حاکم مطوعی را هم بدین مهم نامزد کردند با رسول نوخاستگان برفت و بدیشان رسید. (تاریخ بیهقی ص 598). هرچند که این قوم نوخاسته کار ایشان دارند. (تاریخ بیهقی ص 57). و در این وقت سبکتکین و پسرش محمود نوخاسته ای بودند اندر اطراف خراسان. (مجمل التواریخ). و به سبب آنکه نوخاستگان در حضرت پدیدار آمده بودند بر قدیمان استخفاف کردند. (چهارمقاله)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ دَ)
تازه بنا کردن، تعمیر کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، تجدید کردن. تازه کردن:
از ایدر به پوزش بر شاه رو
چو بینی ورا بندگی ساز نو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ تَ / تِ)
دنی، از مردم لانگر (از 1713 تا 1784 میلادی) دائره المعارف نویس و فیلسوف مادی مذهب و نقاد هنر و ادب و ادیب فرانسوی و از شخصیت های برجستۀ عصر روشنفکری و یکی از نوابغ جامع عصر جدید بود. زبانهای لاتینی و انگلیسی و ایتالیایی و ریاضیات و علوم را نزد خود آموخت و بر آنها مسلط شد. بعنوان مترجم آثار گوناگون شهرت یافت در 1747 میلادی سرپرست دایره المعارف (فرانسه) گردید و شهرت او مدتها مرهون همین کار بزرگ بود ولی در قرن بیستم بعنوان عالم فلسفه علم، زیباشناس و داستان نویس دارای قدرت خلاقه مورد توجه فراوان قرار گرفت. فلسفۀ دیدرو ترکیب شکاکیت مفرط و مادی گری است و در زمینۀ زیباشناسی بررسی پر دامنه ای دارد و در کتاب افکار در تعبیر طبیعت نظریه ای در باب انتخاب طبیعی عرضه کرده است. نفوذ نمایانی در رشد تآتر در فرانسه و آلمان داشت و بارشته مقالاتی که بعنوان سالونها از 1759م. در جراید منتشر میکرد فن نقد ادبی را بعنوان یک سبک ادبی ایجاد کرد و در 1773 برای ادای حق شناسی به کاترین دوم روسیه به سن پطرزبورگ رفت. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ تَ / تِ)
بدون اصل و نسب. به همت دیگری صاحب مقام شده. مقابل عظامی. عصامی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
محصول. مصنوعی. مزور. ساختگی. منحوت. مصنع. (یادداشت مؤلف) :
چه باشد سخنهای برساخته
شب و روز اندیشه پرداخته.
شمسی (یوسف و زلیخا).
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
نوساخته شده. تازه ساز. نوساز
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ/ سَ دَ / دِ)
نابسیجیده. بی تهیه. بی ساز و برگ. ناآماده:
ولیکن بدینگونه ناساخته
گر آیم دمان گردن افراخته.
فردوسی.
ناساخته رحلت باید کرد. (کلیله و دمنه). پیوسته چنان نشین که گویی دشمن بر در است تا اگر ناگه از در درآید ناساخته نباشی. (مجالس سعدی) ، ناتمام. نامهیا. ناقص. کامل و تمام و مهیا نشده: صاحب غازی و دیگران کارها بجد پیش گرفتند و آنچه ناساخته بود بتمامی بساختند. (تاریخ بیهقی ص 34) ، غافل. بی فکر و اندیشه. بی پروا. (ناظم الاطباء) ، نساخته:
همی گفت ناساخته خانه را
چرا ساختم رزم بیگانه را.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / تِ)
تسلی داده شده. دستگیری شده. مهربانی کرده شده. (ناظم الاطباء). نوازش کرده شده. مورد نوازش و اکرام و تفقد قرارگرفته. نعت مفعولی از نواختن است. رجوع به نواختن شود.
- نواخته داشتن، نواختن. نوازش کردن: وزارت مرا (حسنک را) دادند و نه جای من بود و به باب خواجه هیچ قصدی نکردم و کسان وی را نواخته داشتم. (تاریخ بیهقی ص 182).
،
{{اسم}} خیرات. (جهانگیری). خیر و خیرات. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکلفات و انعامات (؟). (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناساخته
تصویر ناساخته
بی تهیه، ناآماده
فرهنگ لغت هوشیار
دست کشیدن بسر و روی کسی برای دلجویی، نوازش کردن تفقدکردن ملاطفت کردن: بنده حلقه بگوش ار ننوازی برود لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه بگوش. (گلستان. چا. فروغی. بخ. 21)، خواهش کسی را برآوردن بمرادرسانیدن، آلت موسیقی را بصدا درآوردن ساززدن، آوازخواندن سرودن، بر زمین زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاخته
تصویر نشاخته
نشانده، جای داده نصب کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسخته
تصویر ناسخته
ناسنجیده وزن نشده مقابل سخته
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. توضیح مهذب الاسما والسامی در معنی} سمیط {عربی این کلمه را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روساختن
تصویر روساختن
شرمنده شدن و خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسوخته
تصویر ناسوخته
سوخته ناشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو ساختن
تصویر نو ساختن
تازه بنا کردن، تعمیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو ساخت
تصویر نو ساخت
تازه ساز نو ساز جدید البنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوخاسته
تصویر نوخاسته
نورسته، نودمیده، تازه برخاسته و بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناساخته
تصویر ناساخته
ساخته نشده، آماده نشده، برقرار نشده، ناآراسته 5- مجهز نشده، بی سلاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوخاسته
تصویر نوخاسته
((نُ تِ))
نوجوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برساخته
تصویر برساخته
جعلی، اختراع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نویافته
تصویر نویافته
مکشوفه
فرهنگ واژه فارسی سره
جعلی، ساختگی، مصنوعی، غیرواقعی
متضاد: واقعی، حقیقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طفل، نوباوه، نوجوان، نوخیز، نوشکفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد