جدول جو
جدول جو

معنی نوزاد - جستجوی لغت در جدول جو

نوزاد
طفلی که تازه به دنیا آمده، تازه زاییده شده
تصویری از نوزاد
تصویر نوزاد
فرهنگ فارسی عمید
نوزاد
(کَ)
جدیدالولاده. نوآمد. مولود. ولید. ولیده. (یادداشت مؤلف). نوزاده. نوزاده شده. بچه که به تازگی تولد یافته است:
به گوش آمد آواز نوزاد من
وز آن شادتر شد دل شاد من.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نوزاد
(نَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان کاشمر، در 3 هزارگزی جنوب غربی کاشمر و 2 هزارگزی جنوب جادۀ کاشمر به بردسکن، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زیره و انار و انگور، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نوزاد
نوزاده: (نه پیر است و نه نوزاد میان این و آن)
تصویری از نوزاد
تصویر نوزاد
فرهنگ لغت هوشیار
نوزاد
((نُ))
کودکی که تازه به دنیا آنده
تصویری از نوزاد
تصویر نوزاد
فرهنگ فارسی معین
نوزاد
1ـ دیدن نوزادی تازه متولد شده در خواب، علامت آن است که بزودی سرگرمیها و شادیهای لذتبخشی تجربه خواهید کرد. ، 2ـ اگر دختری خواب ببیند نوزادی دارد، نشانه آن است که متهم به افراط در خوشگذرانیهای غیر اخلاقی خواهد شد. ، 3ـ اگر خواب ببینید نوزادی مشغول شنا کردن است، نشانه آن است که موفق میشوید از گرفتاری و سختی جان سالم به در ببرید .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
(دخترانه)
نام شهری که زیبارویان آن معروف بوده اند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشزاد
تصویر نوشزاد
(دخترانه)
زاده جاوید، بشادی زائیده شده، از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینوزاد
تصویر مینوزاد
(دخترانه)
زاده آسمان یا زاده بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیوزاد
تصویر نیوزاد
(پسرانه)
پهلوان زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازاد
تصویر نازاد
سترون، عقیم، نازا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
جوانی که تازه داماد شده، تازه داماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یرقان نوزادان
تصویر یرقان نوزادان
در پزشکی عارضه ای که در هفتۀ اول تولد نوزاد و بر اثر از بین رفتن هموگلوبین بروز می کند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
دهی است از دهستان گلمکان بخش طرقبۀ شهرستان مشهد، در 29 هزارگزی شمال غربی طرقبه در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 158 تن سکنه دارد. آبش ازقنات، محصولش غلات و بنشن و سیب زمینی و میوه ها، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 16 هزارگزی شمال غربی درمیان در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 916 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام شهری است به خوبرویان منسوب. (رشیدی) (جهانگیری). نام شهری است حسن خیز، و بدین سبب منسوب به خوبان شده است. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات). نام شهری که به کثرت خوبرویان ترک معروف و مشهور است. (انجمن آرا) (آنندراج). شعرای فارسی به خصوص قدمای ایشان مکرر ذکری ازنوشاد نموده اند و از سیاق کلام ایشان چنین برمی آید که آن نام موضعی یا شهری بوده است که خوبرویان در آن بسیار بوده اند. با دقت دراشعار شعرای متقدم امثال فرخی و معزی و مسعودسعد که از ’قبلۀ نوشاد’ و ’بتکده یا بتخانه یا بهار نوشاد’ و ’بت نوشاد’ گفتگو می کنند، تقریباً یقین می شود که این شعرا نوشاد را یکی از بتخانه ها تصور می کرده اند و آنجا را هم مانند ’نوبهار بلخ’ از مراکز مهم بت پرستان [بودائیان] به شمار می آورده اند. لابد از روی همین اشعار است که فرهنگ نویسان متأخر ’حسن خیز’ بودن نوشاد را استنباط کرده و آن را به این معنی در فرهنگ های خود ضبط کرده اند. محمدقزوینی نویسد: ’راقم سطور در فهارس جمیع کتب مسالک و ممالک عربی طبع لیدن که تحت عنوان کتاب خانه جغرافیین عرب چاپ شده و شامل نه کتاب است به دقت تفحص کردم و اصلاً و ابداً و بوجه من الوجوه چنین نامی به هیچ عنوانی در آن کتب مذکور نیست، و همچنین در آثارالبلاد قزوینی و نزههالقلوب و فهرست اسماء الاماکن تاریخ گزیده و لباب الالباب و راحهالصدور و جوامعالحکایات و فتوح البلدان بلاذری و طبری و فرهنگ اسدی و لغات شاهنامه از عبدالقادر بغدادی و در فهرست اللغات شاهنامۀ ولف آلمانی اثری و نشانی از این کلمه نیافتم، فقط در کتب ذیل از این کلمه اثری به دست می آید ولی به تفاوت املاء: در تاریخ ابن الاثیر در حوادث سال 257 هجری قمری در تحت عنوان ’ذکر قصد یعقوب [بن اللیث الصفار] فارس و ملکه بلخ و غیرهما’ گوید: ’و سار الی بلخ و طخارستان، فلما وصل الی بلخ نزل بظاهرها و خرب نوشاد، و هی ابنیه کانت بناها داود بن العباس بن مابنجور خارج بلخ، ثم سار یعقوب من بلخ الی کابل و استولی علیها... الخ’، و این کلمه در ابن الاثیر طبع مصر با دال مهمله و در طبع لیدن هلاند ’نوشاذ’ با ذال معجمه که اقرب به قیاس است چاپ شده است. در انساب السمعانی ص 571a عبارت ذیل مسطور است: ’النوساری [کذا بالسین المهمله] بضم النون و فتح السین بینها الواو ثم الالف و فی آخرها الراء (کذا) هذه النسبه الی نوشار [کذا بالشین المعجمه] و هی قریه ببلخ و قیل قصر ببلخ منها [ظ: بناها] الامیر داود بن العباس النوساری و قیل لماقدم یعقوب بن اللیث بلخ، هرب داود بن العباس الی سمرقند، فلما رجع یعقوب رجع داود الی وطنه، فوجد قصره قدخرب یعنی نوسار، فأنشد هذه الابیات و شبق [ظ: شق] صدره من الغم، فمات بعد سبعهعشر یوماً:
هیهات یا داود لم تر مثلها
سیریک فی وضح النهار نجوما
فکأنما نوشار قاع صفصف
یدعو صداء بجانبه البوما
لاتفرحن بدعوه خولتها
و زوالها قد قارب الحلقوما’.
و در زین الاخبار ص 11 گوید: ’و [یعقوب بن اللیث] بامیان بگرفت اندر سنۀ ست وخمسین ومأتین [256 هجری قمری] و نوشاد بلخ را ویران کرد، وبناهائی که داود بن العباس بن هاشم بن ماهجور کرده بودهمه را ویران کرد و از آنجا بازگشت و به کابل شد’. پس چنانکه ملاحظه می شود ازنشانی ها که این سه نفر یعنی ابن الاثیر و سمعانی و گردیزی میدهند که اولاً نوشاد یا نوسار یا نوشار، در حوالی بلخ بوده است. ثانیاً اینکه آن از بناهای داود بن العباس بن هاشم بن مابنجور (یا ماهجور) محسوب می شده. ثالثاً اینکه یعقوب لیث آن را خراب کرده. هیچ شکی باقی نمی ماند که این سه نفر... هر سه از یک موضع سخن می رانند... منتهی در املای اسم آن موضع بواسطۀ سهو نسّاخ با هم اختلاف دارند، یعنی ابن الاثیر و گردیزی آن را نوشاد (و نوشاذ) نوشته اند و سمعانی یکی دو مرتبۀنوسار و یکی دو مرتبه دیگر نوشار نوشته، و اتفاق ابن الاثیر با گردیزی... رجحان را بدون شک در مقابل نوشاربا راء به جانب نوشاد با دال میدهد. اما اینکه در انساب گاهی آن را با سین مهمله نوشته است آن قطعاً تصحیف نسّاخ است، یکی به قرینۀ ابن الاثیر و صاحب زین الاخبار بر نوشتن آن با شین معجمه، دیگر به قرینۀ اینکه در خود انساب سمعانی نیز املاء با سین مهمله مطرد نیست، زیرا چنانکه ملاحظه شد گاه آن را نوسار با مهمله نوشته و گاه نوشار با معجمه. قرینۀ دیگر که از همه اقوی است ضبط یاقوت است آن را با شین معجمه تصریحاً و عین عبارت او در این باب این است: ’نوشار، شینه معجمه و آخره راء و هی قریه ببلخ و قیل قصر’، و چنانکه دیده می شود یاقوت نیز حرف آخر آن را (قطعاً به تبع سمعانی به نقل مستقیم ازانساب او) ’راء’ خوانده بوده است... اصل تصحیف به راء را سمعانی مرتکب شده است نه یاقوت.
... آیا این نوشاد مذکور در تاریخ ابن الاثیر و انساب سمعانی و معجم البلدان و زین الاخبار که ابنیه و قصوری بوده است از داود بن العباس... با ’نوشاد’ی که شعرای فارسی زبان آن را شهری حسن خیز و مسکن خوبرویان فرض کرده اند یکی است یا دو موضوع به کلی مختلف است ؟ به احتمال بسیار بسیارقوی نوشاد نام موضعی بوده است بسیار عالی با نقش و نگارهای زیبا که ابتدا شعرا آن را مانند نگار خانه چین محض نقش و نگارها یا شاید مجسمه ها [لعبت ها] که در آن بوده به خوبی و زیبائی وصف می کرده اند، سپس بواسطۀ ویران شدن آن قصور به دست یعقوب و نماندن نام ونشانی از آن جز خاطراتی، شعرای متأخر چون از کیفیت احوال آن به درستی خبر نداشتند چنین خیال کرده بوده اند که خوشی و خوبی و زیبائی آن موضع... به معنی زیبائی اهالی آن است... پس صاحب فرهنگ انجمن آرا لابد به قیاس یغما و چگل و ختن و سایر شهرهای ترکستان... نوشادرا نیز از بلاد ترک محسوب داشته است... از مکتوب آقای مینوی معلوم شد که در کتاب فضایل بلخ... ذکر نوشادآمده و در آنجا مطلبی تازه دارد و آن اینکه داود بن عباس مدت 20 سال به بنای نوشاد مشغول بوده و تاریخ نصب او را نیز به ولایت بلخ به دست میدهد که در ذی القعده 233 بوده است... (از مقالۀ محمد قزوینی در مجلۀ یادگار سال 4 شمارۀ 9 و 10، از حاشیۀ برهان قاطعچ معین) :
تا به وقت خزان چو دشت شود
باغ های چو بتکده ی نوشاد.
فرخی.
خلق را قبله گشت خانه تو
همچو زین پیش خانه نوشاد.
فرخی.
ای خوشا آن نوبهار خرم نوشاد بلخ
خاصه اکنون کز در بلخ اندرون آمد بهار.
فرخی.
تو در فرخار و مطلوبت به نوشاد
بدانجا رو چه داری بانگ و فریاد؟
ناصرخسرو (از حاشیۀ برهان قاطع).
جهان به فر جمال تو روضۀ رضوان
زمین ز شادی ملک تو خانه نوشاد.
مسعودسعد.
خدایگانا نوشادی است دولت را
بخواه مایۀ رامش از آن بت نوشاد.
مسعودسعد.
به هر مقام تو را باد نوبه نو شادی
ز گونه گونه بتان مجلس تو چون نوشاد.
مسعودسعد.
هر زمان شادی نو است مرا
زآن رخ همچو صورت نوشاد.
ظهیر.
مرا از آن چه که سیمین بری است در کشمیر
مرا از آن چه که شکّرلبی است در نوشاد؟
ظهیر.
گر نخواهید کز ایوان و حجر ریزد خون
نقش نوشاد به ایوان و حجر بازدهید.
خاقانی.
نور دین شاه هنرمند کز او نوک قلم
هر زمان عرض دهد لعبت نوشاد مرا.
کمال اسماعیل (از حاشیۀ برهان قاطع).
زاهد به پند دادن و بیچاره مست را
خاطر به سوی لعبت نوشاد میرود.
امیرخسرو (از جهانگیری)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، در 7هزارگزی جنوب غربی حسن آبادسوگند، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات و لبنیات و انگور، شغل اهالیش زراعت و گله داری و قالیچه بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش خوسف شهرستان بیرجند، در 27 هزارگزی شمال غربی شوسف و 8 هزارگزی جنوب غربی جادۀ مشهد به زاهدان، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 301 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و لبنیات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ / دِ)
طفلی. نوزاده بودن
لغت نامه دهخدا
(رَ گُ تَ)
آنکه بار اول زائیده است. که بار اول است که زاییده و بچه آورده است. (از یادداشت مؤلف) ، زنی که به تازگی زاییده است. که تازه فارغ شده است
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
نودان. (منتهی الارب). به هر سو خمیدن از خواب. (آنندراج). نود. (از اقرب الموارد). نیز رجوع به نود شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سوراخی را گویند مانند مخزنی به جهت پنهان کردن چیزها. (برهان قاطع) (آنندراج)، به معنی زیان هم هست که به عربی نقصان گویند، و به معنی زبان هم به نظر آمده است که عربان، لسان خوانند، و ظاهراً در این دو معنی تصحیف خوانی شده باشد. (از برهان قاطع). نواد که در برهان (قاطع) آمده لفظ مجعول و غلط است. (یادداشت مؤلف). از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
دهی است واقع در 2500گزی جنوب شرقی قریۀ نوزاد مربوط بحکومت گرشک. (از قاموس جغرافیایی افغانستان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نژاد. نسب. نسبه. نسبه. (منتهی الارب) : عدفه، بن ونزاد هر چیزی. نحاز، نحاز، اصل و نزاد. نصاب، نزاد و اصل هر چیزی. (منتهی الارب). رجوع به نژاد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
نوزوت. رجوع به نوزوت شود:
بکردی یشت و کشتی نیز نوزود
روانت را از این ره تاره و پود.
(ارداویراف نامه از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نیوْ)
پهلوان زاده. پهلوان نسب:
نوازید و مالید و زین برنهاد
برو برنشست آن یل نیوزاد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نام پسر انوشیروان است:
ورا نامور خواندی نوشزاد
نجستی ز ناز از برش تندباد،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
عقیم، بی بار و بر، (ناظم الاطباء)، نازا، نازاینده، سترون، عقیم:
گاو نازاد گشت زاینده
آب در جویها فزاینده،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
نوزاد. رجوع به نوزاد شود.
- نوزادگان چمن، نورستگان چمن. نهال ها و شاخه های نودمیده و گلها و شکوفه های نوشکفتۀ چمن. (برهان قاطع) (آنندراج) :
دوش ز نوزادگان مجلس نو ساخت باغ
مجلسشان آب زد ابر به سیم مذاب.
خاقانی (ازفرهنگ فارسی معین).
- نوزادگان خاطر، کنایه از اندیشه های بدیع واشعار و آثار تازه و بکر:
بهر نوزادگان خاطر خویش
بخت را دایگان نمی یابم.
خاقانی.
، نوزائیده. نوزا. رجوع به نوزا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوزود
تصویر نوزود
در جشن کستی بندی کودک در آیین زردشتی
فرهنگ لغت هوشیار
نازاینده سترون عقیم: گاو نازاد گشت زاینده آب در جویها فزاینده. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوزاده
تصویر نوزاده
کودکی که تازه بدنیا آمده تازه زاییده شده:جمع نوزادگان: (دوش ز نوازدگان مجلس نو ساخت باغ مجلسشان آب زد ابریسیم مذاب) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
((نَ))
تازه داماد، جوانی که تازه داماد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوزند
تصویر نوزند
اثر، نشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر خواب ببینید که بچه اى مرده به دنیا آورده اید، به این معناست که موضوعى باعث ناراحتى شما مى شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
بدیمن، بد شگون
فرهنگ گویش مازندرانی