جدول جو
جدول جو

معنی نورچشمی - جستجوی لغت در جدول جو

نورچشمی
(چَ /چِ)
محبوب. (یادداشت مؤلف). نور چشم، کنایه از فرزند عزیز و گرامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نور چشم
تصویر نور چشم
منبع کوچکی از نور که کنار دوربین قرار می گیرد و بی آنکه روی نوربینی فیلم اثر سوء به جا بگذارد، چشمان شخصیت مورد نظر را نور می دهد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از شورچشم
تصویر شورچشم
ویژگی آنکه از نگاه و نظرش ضرر و زیانی به کسی یا چیزی وارد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نور چشم
تصویر نور چشم
روشنایی چشم، قدرت بینایی
کنایه از فرزند عزیز
کنایه از شخص عزیز، نور دیده، نور بصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورچشم
تصویر گورچشم
آنکه چشمانی مانند چشم گورخر دارد، برای مثال گور چشمان شراب می خوردند / ران گوران کباب می کردند (نظامی۴ - ۶۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
ضعف و ناتوانی چشم در اثر پیری که به دلیل ضعیف شدن قدرت تطابق عدسی چشم به وجود می آید و با استفاده از عینک های مخصوص اصلاح می شود
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
دهی از دهستان افشاریه که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 157 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کسی که نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید. (غیاث) (آنندراج). بدچشم. که چشمش زود به مردم اثر کند و بتازی عیون گویند. (رشیدی). کسی که نظر و نگاه وی ازروی بدی و حسادت باشد و مورث ضرر و اذیت مردم گردد. (ناظم الاطباء). که چشم زخم رساند. (یادداشت مؤلف). نحس چشم. (انجمن آرا). آنکه از نظرش به کسی یا چیزی زیان وارد آید. (فرهنگ فارسی معین). عیون. (نصاب)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ چَ / چِ)
خورعین. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ چَ / چِ)
صفت نکوچشم. رجوع به نکوچشم شود
لغت نامه دهخدا
(رِ چَ/ چِ)
وجود بسیار عزیز و گرامی. نور دیده. که دیدنش موجب روشنی چشم و انبساط خاطر است. فرزند بسیار عزیز. دوست گرامی:
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من به جز از کشته ندروی.
حافظ.
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن.
حافظ.
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ)
پارچۀ بسیار ریزباف که تار و پود آن نیک فشرده و تنگ و درهم باشد. رجوع به کور چشم شود.
- کورچشمه حریر، پارچۀ ابریشمی بسیار ریزبافت که تار و پود آن نیک فشرده و تنگ و درهم باشد:
کژ آکندی از کورچشمه حریر
بپوشید و فارغ شد از تیغ و تیر.
نظامی.
رجوع به کورچشم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
با چهار چشم، کنایه است از مراقبت بسیار، چارچشمی چیزی را پائیدن، مواظب بودن که آن را ندزدند یا به آن آسیبی نرسد. رجوع به چارچشمی پائیدن شود، چارچشمی گریه کردن، سخت اظهار فقر یا بی تمتعی از کاری کردن و غالباً بدروغ. نهایت اظهار فقر یا بدبختی با گریه کردن. رجوع به چارچشمی گریه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
با پلکی افکنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از زیر چشم و با نگاهی دزدیده:
آنکه ناوک بر دل من زیرچشمی می زند
قوت جان حافظش در خندۀ زیر لبست.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 23)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
نابینایی. کوری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
صفت شورچشم. عیونی. (یادداشت مؤلف). شورچشم بودن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نور چشم
تصویر نور چشم
روشنی چشم فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید، بد چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کور چشمی
تصویر کور چشمی
نابینا یی کوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور چشمی
تصویر شور چشمی
شور چشم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرچشمی
تصویر زیرچشمی
((چَ))
نگاه کردن به حالتی که دیگران متوجه نشوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرچشمی
تصویر پیرچشمی
((چَ))
عارضه ای که در نتیجه کار زیاد یا پیری در چشم ظاهر می گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شورچشم
تصویر شورچشم
((چَ یا چِ))
کسی که از نگاه و نظرش به کسی یا چیزی زیان برسد
فرهنگ فارسی معین
دردانه، عزیز، فرزند، نوردیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدچشم، حسود
فرهنگ واژه مترادف متضاد