قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، مروزنه، مرزغن، ستودان
قَبرِستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورِستان، وادی خاموشان، غَریبِستان، مَقبَره، گورسان، کَرباس مَحَلِّه، مَروَزَنه، مَرزَغَن، سُتودان
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سگیل، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سِگیل، واروک، واژو، بالو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
آنچه از جایی برای کسی به رسم تحفه و ارمغان بیاورند، راه آورد، سوغات، ارمغان، مژدگانی، برای مثال نوعروسان حجلۀ نوروز / نورهان زرّ و زیور اندازند (خاقانی - ۴۶۶)
آنچه از جایی برای کسی به رسم تحفه و ارمغان بیاورند، راه آورد، سوغات، ارمغان، مژدگانی، برای مِثال نوعروسان حجلۀ نوروز / نورهان زرّ و زیور اندازند (خاقانی - ۴۶۶)
دانۀ انار ترش، (برهان قاطع)، از: نار (انار) + دان (دانه)، (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، دانۀ انار، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)، حب الرمان، (مهذب الاسماء)، اناردان، اناردانه، ناردانه، ناردانک: رخانش چو گلنار و لب ناردان ز سیمین برش رسته دو ناروان، فردوسی، همان ارزن و پسته و ناردان بیارد یکی موبد کاردان، فردوسی، صد و شصت یاقوت چون ناردان پسندیدۀ مردم کاردان، فردوسی، بخندید و تابنده شد سی ستاره از آن خنده در نیمۀ ناردانی، فرخی، صد خروار برنج و صد خروار خرما و صد خروار عسل و ناردان و چندین هزار مرغ مسمن و ... بر اشتران بار کرد، (اسکندرنامۀ خطی)، گرچه دارد ناردانه رنگ لعل نابسود نیست لعل نابسوده دربها چون ناردان، ازرقی، یا فاخته که لب بلب بچه آورد از حلق ناردان مصفا برافکند، خاقانی، همه شب سرخ روی چون شفقم کز سرشک آب ناردان برخاست، خاقانی، گو درد دل قوی شوو گو تاب تب فزای زین گلشکر مجوی و از آن ناردان مخواه، خاقانی، چون آب ناردان بود اندر قدح اگر آمیخته به مشک بود آب ناردان، جوهری زرگر، هستش دلی شکافته چون نار در عنا روئی چو مغز نار و سرشکی چو ناردان، وطواط، شگفت نیست دلم چون انار اگر بکفید که قطره قطرۀ اشکم به ناردان ماند، سعدی، یا خود از گرد سماق و ناردان سر تا قدم جمله در لعل تر و یاقوت احمر گیرمش، بسحاق، ، دانه های خشک کردۀ نارهای جنگلی که در آش کنند، رجوع به ناردانگ شود، آتشدان، مجمر، منقل، (ناظم الاطباء)، منقل آتش و آتشدان را نیز گویند، (برهان قاطع)، مرکب است از عربی و فارسی یعنی آتشدان، (آنندراج) (انجمن آرا) : دانۀ نارش با من چو درآمد به سخن ناردان کرد دلم را ز غم آن دانۀ نار، ازرقی (از آنندراج)، ، لب سرخ خوبان چنانکه به یاقوت تشبیه کنند به دانۀ نار نیز نسبت دهند، چنانکه گفته اند: رخانش چو گلنار و لب ناردان ز سیمین برش رسته دو ناروان، حکیم ازرقی گفته: نارون کردار قد است آن بلب چون ناردان ناردان بارد سرشکم در فراق نارون، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، ، کنایه از اشک گلگون است، سرشک خونین: از این گلشن که خندان گشت چون نار که چشم از غم نگشتش ناردان بار، وحشی، رجوع به ناردان افشاندن شود، آب انار، رب انار، (ناظم الاطباء)
دانۀ انار ترش، (برهان قاطع)، از: نار (انار) + دان (دانه)، (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، دانۀ انار، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)، حب الرمان، (مهذب الاسماء)، اناردان، اناردانه، ناردانه، ناردانک: رخانش چو گلنار و لب ناردان ز سیمین برش رسته دو ناروان، فردوسی، همان ارزن و پسته و ناردان بیارد یکی موبد کاردان، فردوسی، صد و شصت یاقوت چون ناردان پسندیدۀ مردم کاردان، فردوسی، بخندید و تابنده شد سی ستاره از آن خنده در نیمۀ ناردانی، فرخی، صد خروار برنج و صد خروار خرما و صد خروار عسل و ناردان و چندین هزار مرغ مسمن و ... بر اشتران بار کرد، (اسکندرنامۀ خطی)، گرچه دارد ناردانه رنگ لعل نابسود نیست لعل نابسوده دربها چون ناردان، ازرقی، یا فاخته که لب بلب بچه آورد از حلق ناردان مصفا برافکند، خاقانی، همه شب سرخ روی چون شفقم کز سرشک آب ناردان برخاست، خاقانی، گو درد دل قوی شوو گو تاب تب فزای زین گلشکر مجوی و از آن ناردان مخواه، خاقانی، چون آب ناردان بود اندر قدح اگر آمیخته به مشک بود آب ناردان، جوهری زرگر، هستش دلی شکافته چون نار در عنا روئی چو مغز نار و سرشکی چو ناردان، وطواط، شگفت نیست دلم چون انار اگر بکفید که قطره قطرۀ اشکم به ناردان ماند، سعدی، یا خود از گرد سماق و ناردان سر تا قدم جمله در لعل تر و یاقوت احمر گیرمش، بسحاق، ، دانه های خشک کردۀ نارهای جنگلی که در آش کنند، رجوع به ناردانگ شود، آتشدان، مجمر، منقل، (ناظم الاطباء)، منقل آتش و آتشدان را نیز گویند، (برهان قاطع)، مرکب است از عربی و فارسی یعنی آتشدان، (آنندراج) (انجمن آرا) : دانۀ نارش با من چو درآمد به سخن ناردان کرد دلم را ز غم آن دانۀ نار، ازرقی (از آنندراج)، ، لب سرخ خوبان چنانکه به یاقوت تشبیه کنند به دانۀ نار نیز نسبت دهند، چنانکه گفته اند: رخانش چو گلنار و لب ناردان ز سیمین برش رسته دو ناروان، حکیم ازرقی گفته: نارون کردار قد است آن بلب چون ناردان ناردان بارد سرشکم در فراق نارون، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، ، کنایه از اشک گلگون است، سرشک خونین: از این گلشن که خندان گشت چون نار که چشم از غم نگشتش ناردان بار، وحشی، رجوع به ناردان افشاندن شود، آب انار، رب انار، (ناظم الاطباء)
نوراهان. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان) (آنندراج). نورهانی. (برهان قاطع) (رشیدی). ره آورد که برای دوستان آرند. (از رشیدی). تحفه. سوغات. (غیاث اللغات). چیزی که شخص به رسم تحفه و ارمغان از جائی بیاورد. (برهان قاطع) (آنندراج). نورهی. (رشیدی). عراضه. راه آورد. ارمغان. سوغات. (یادداشت مؤلف) : لعلی ز حقّۀ در جان وقت بازگشت پیش کلام مجد کشیده به نورهان. اثیر اخسیکتی. وقت قدوم روضه تو را مرحبا زده صدق دلت به حضرت او نورهان شده. خاقانی. گر مدعی نئی غم جانان به جان طلب جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب. خاقانی. نورهان دو صبح یک نفس است آن نفس صرف کن برای صبوح. خاقانی. ، چیزی را گویندکه کسی از جائی فرستد. (غیاث اللغات). رجوع به معنی قبلی شود، صله. جایزۀ شعر. (برهان قاطع) (آنندراج). جایزۀ شاعر. (ناظم الاطباء). مزد و عطا و صلۀ شعر. (غیاث اللغات) : طرازی نو انگیزم اندر جهان که خواهد ز هر کشوری نورهان. نظامی. ، شعری که شاعران به رسم راه آورد در خدمت اکابر و سلاطین خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مژدگانی و خبر خوش. (برهان قاطع) (آنندراج). - نورهان آوردن، تحفه آوردن. ره آورد و سوغات آوردن: پاسبان گفتا چه داری نورهان گفتم شما کان زر دارید و من جان نورهان آورده ام. خاقانی. - نورهان خواه، آنکه نوراهان طلبد. نوراهان طلب. (فرهنگ فارسی معین). مژدگانی طلب: پیش آمده عرش نورهان خواه نقد دوجهانش داده در راه. خاقانی. - نورهان دادن، سوغات و مژدگانی دادن. مشتلق دادن: کو نزل عاشقان که به منزل رسیده ایم جان نورهان دهیم که نادیده دیده ایم. خاقانی
نوراهان. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان) (آنندراج). نورهانی. (برهان قاطع) (رشیدی). ره آورد که برای دوستان آرند. (از رشیدی). تحفه. سوغات. (غیاث اللغات). چیزی که شخص به رسم تحفه و ارمغان از جائی بیاورد. (برهان قاطع) (آنندراج). نورهی. (رشیدی). عراضه. راه آورد. ارمغان. سوغات. (یادداشت مؤلف) : لعلی ز حقّۀ در جان وقت بازگشت پیش کلام مجد کشیده به نورهان. اثیر اخسیکتی. وقت قدوم روضه تو را مرحبا زده صدق دلت به حضرت او نورهان شده. خاقانی. گر مدعی نئی غم جانان به جان طلب جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب. خاقانی. نورهان دو صبح یک نفس است آن نفس صرف کن برای صبوح. خاقانی. ، چیزی را گویندکه کسی از جائی فرستد. (غیاث اللغات). رجوع به معنی قبلی شود، صله. جایزۀ شعر. (برهان قاطع) (آنندراج). جایزۀ شاعر. (ناظم الاطباء). مزد و عطا و صلۀ شعر. (غیاث اللغات) : طرازی نو انگیزم اندر جهان که خواهد ز هر کشوری نورهان. نظامی. ، شعری که شاعران به رسم راه آورد در خدمت اکابر و سلاطین خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مژدگانی و خبر خوش. (برهان قاطع) (آنندراج). - نورهان آوردن، تحفه آوردن. ره آورد و سوغات آوردن: پاسبان گفتا چه داری نورهان گفتم شما کان زر دارید و من جان نورهان آورده ام. خاقانی. - نورهان خواه، آنکه نوراهان طلبد. نوراهان طلب. (فرهنگ فارسی معین). مژدگانی طلب: پیش آمده عرش نورهان خواه نقد دوجهانْش داده در راه. خاقانی. - نورهان دادن، سوغات و مژدگانی دادن. مشتلق دادن: کو نزل عاشقان که به منزل رسیده ایم جان نورهان دهیم که نادیده دیده ایم. خاقانی
دهی است از دهستان گلاشکرد بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 65 هزارگزی شمال باختری کهنوج با 250 تن سکنه، آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان گلاشکرد بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 65 هزارگزی شمال باختری کهنوج با 250 تن سکنه، آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، در 8500 گزی جنوب غربی فیروزآباد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 277 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و برنج، شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، در 8500 گزی جنوب غربی فیروزآباد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 277 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و برنج، شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام ناحیتی بوده است بشرقی بغداد و منسوب به وردان بن سنان یکی از سرداران ابومنصور. این سردار ریش انبوه داشته و می گویند ابن عیاش که مردی کوسه و تنگ مو بوده در حوائج خود بمنصور نامه نوشت و در آخر آن نگاشت: خوب است امیرالمؤمنین ریش وردان را بمن بخشد تا با آن در زمستان صورت خود را از سرما حفظ کنم. منصور در قضای حاجت او دستور داد. وزیر کلمه ’ریش وردان’ نوشت: ’لا کرامه و لا عزازه’. (از یاقوت حموی در معجم البلدان)
نام ناحیتی بوده است بشرقی بغداد و منسوب به وردان بن سنان یکی از سرداران ابومنصور. این سردار ریش انبوه داشته و می گویند ابن عیاش که مردی کوسه و تنگ مو بوده در حوائج خود بمنصور نامه نوشت و در آخر آن نگاشت: خوب است امیرالمؤمنین ریش وردان را بمن بخشد تا با آن در زمستان صورت خود را از سرما حفظ کنم. منصور در قضای حاجت او دستور داد. وزیر کلمه ’ریش وردان’ نوشت: ’لا کرامه و لا عزازه’. (از یاقوت حموی در معجم البلدان)
گیاهی از تیره رامناسه وقسمت قابل مصرف آن پوست ساق و مواد مؤثرۀ آن گلوکزیدهای آنتراکینونیک و عصارۀ مایع بوردن، تیزان بوردن مورد استعمال است، (از کارآموزی داروسازی ص 187)
گیاهی از تیره رامناسه وقسمت قابل مصرف آن پوست ساق و مواد مؤثرۀ آن گلوکزیدهای آنتراکینونیک و عصارۀ مایع بوردن، تیزان بوردن مورد استعمال است، (از کارآموزی داروسازی ص 187)
نام مترجم یکی از نمایشنامه های فارسی و شرح آن چنین است که: در 1291 هجری قمری/ 1874 میلادی در تهران هفت بازی فارسی در یک مجلد چاپ سنگی شد و با یک مقدمه در فوائد تعلیمی نمایش بقلم میرزا جعفر قراچه داغی انتشار یافت، این بازیها را میرزا فتحعلی دربندی بدواً به ترکی آذربایجانی نوشته ودر حدود سال 1861 میلادی در تفلیس چاپ کرده بود، پنج فقره از این نمایشها را با حواشی و ترجمه و نت های بسیار مجدداً در اروپا به طبع رسانیدند، (یکی از این فقرات را) مسیو ژوردان با ترجمه و نت و غیره (ناشر، ا، وارموند، وین - لیپزیک 1889) ترجمه کرد و منتشر ساخت، (تاریخ ادبیات ایران ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 310) ماتیو ژوو، نام یکی از قسی ترین تروریست های پرونس، متولد در سن ژوست بسال 1749 میلادی وی بسال 1794 در پاریس به دار آویخته شد، او را ’ژوردان کوپ تت’ نیز گویند ژان باتیست، نام مارشال فرانسوی، فاتح فلوروس بسال 1794 میلادی متولد در لیموژ بسال 1762 و متوفی در پاریس بسال 1833 میلادی
نام مترجم یکی از نمایشنامه های فارسی و شرح آن چنین است که: در 1291 هجری قمری/ 1874 میلادی در تهران هفت بازی فارسی در یک مجلد چاپ سنگی شد و با یک مقدمه در فوائد تعلیمی نمایش بقلم میرزا جعفر قراچه داغی انتشار یافت، این بازیها را میرزا فتحعلی دربندی بدواً به ترکی آذربایجانی نوشته ودر حدود سال 1861 میلادی در تفلیس چاپ کرده بود، پنج فقره از این نمایشها را با حواشی و ترجمه و نت های بسیار مجدداً در اروپا به طبع رسانیدند، (یکی از این فقرات را) مسیو ژوردان با ترجمه و نُت و غیره (ناشر، ا، وارموند، وین - لیپزیک 1889) ترجمه کرد و منتشر ساخت، (تاریخ ادبیات ایران ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 310) ماتیو ژوو، نام یکی از قسی ترین تروریست های پرونس، متولد در سن ژوست بسال 1749 میلادی وی بسال 1794 در پاریس به دار آویخته شد، او را ’ژوردان کوپ تِت’ نیز گویند ژان باتیست، نام مارشال فرانسوی، فاتح فلوروس بسال 1794 میلادی متولد در لیموژ بسال 1762 و متوفی در پاریس بسال 1833 میلادی