نثار کردن زر. زر بخشیدن. زر پراکندن: من خود از گنجهای پنهانی وقت حاجت کنم زرافشانی. نظامی. مرد قصاب از آن زرافشانی صید من شد چو گاو قربانی. نظامی. چو از منزل زرافشانی بپرداخت ز جلاب و شکر نزلی دگر ساخت. نظامی. ، کنایه از تابیدن به انوار طلائی. نورپاشی: شمع که هر شب به زرافشانی است زیر قبا زاهد پنهانی است. نظامی. رجوع به زرافشان شود
نثار کردن زر. زر بخشیدن. زر پراکندن: من خود از گنجهای پنهانی وقت حاجت کنم زرافشانی. نظامی. مرد قصاب از آن زرافشانی صید من شد چو گاو قربانی. نظامی. چو از منزل زرافشانی بپرداخت ز جلاب و شکر نزلی دگر ساخت. نظامی. ، کنایه از تابیدن به انوار طلائی. نورپاشی: شمع که هر شب به زرافشانی است زیر قبا زاهد پنهانی است. نظامی. رجوع به زرافشان شود
درفشانی. درافشان کردن. عمل درافشان. درپراکنی: عدنی بود در درافشانی یمنی پر سهیل نورانی. نظامی. - درافشانی کردن، درفشاندن: ابری آمد چو ابر نیسانی کرد بر سبزه ها درافشانی. نظامی. ، بلاغت. زبان آوری. (ناظم الاطباء). - درافشانی کردن، مسلسل و بدون لکنت زبان تکلم کردن. (ناظم الاطباء)
درفشانی. درافشان کردن. عمل درافشان. درپراکنی: عدنی بود در درافشانی یمنی پر سهیل نورانی. نظامی. - درافشانی کردن، درفشاندن: ابری آمد چو ابر نیسانی کرد بر سبزه ها درافشانی. نظامی. ، بلاغت. زبان آوری. (ناظم الاطباء). - درافشانی کردن، مسلسل و بدون لکنت زبان تکلم کردن. (ناظم الاطباء)
پخش شکر. (فرهنگ فارسی معین) ، گفتار شیرین و خوش. (ناظم الاطباء). شیرین سخنی. (فرهنگ فارسی معین). - شکرافشانی کردن، کنایه از شیرین زبانی کردن. سخنان شیرین گفتن. - ، نغمه ها و نواهای خوش نواختن. - ، سخنان لطیف و شیرین نگاشتن: چرا به یک نی قندش نمی خرند آنرا که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی. حافظ
پخش شکر. (فرهنگ فارسی معین) ، گفتار شیرین و خوش. (ناظم الاطباء). شیرین سخنی. (فرهنگ فارسی معین). - شکرافشانی کردن، کنایه از شیرین زبانی کردن. سخنان شیرین گفتن. - ، نغمه ها و نواهای خوش نواختن. - ، سخنان لطیف و شیرین نگاشتن: چرا به یک نی قندش نمی خرند آنرا که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی. حافظ
کار جوانانه کردن در پیری. (آنندراج). کارهای جوانان در هنگام پیری کردن: خزان آمد گریبانی به رندی چاک خواهم زد بمن ده می که پیرافشانی چون تاک خواهم زد. بابافغانی (از آنندراج)
کار جوانانه کردن در پیری. (آنندراج). کارهای جوانان در هنگام پیری کردن: خزان آمد گریبانی به رندی چاک خواهم زد بمن ده می که پیرافشانی چون تاک خواهم زد. بابافغانی (از آنندراج)
هر چیزی که نور و روشنائی از وی پراکنده و منتشر گردد. (ناظم الاطباء). نورپاش. (آنندراج). نورافشاننده: در دلو نورافشان شده زآنجا به ماهی دان شده ماهی از او بریان شده یکماهه نعما داشته. خاقانی
هر چیزی که نور و روشنائی از وی پراکنده و منتشر گردد. (ناظم الاطباء). نورپاش. (آنندراج). نورافشاننده: در دلو نورافشان شده زآنجا به ماهی دان شده ماهی از او بریان شده یکماهه نعما داشته. خاقانی