جدول جو
جدول جو

معنی نوخاسته - جستجوی لغت در جدول جو

نوخاسته
تازه برخاسته، نوجوان، در علم زیست شناسی نهال تازه
تصویری از نوخاسته
تصویر نوخاسته
فرهنگ فارسی عمید
نوخاسته
(تَ ءَمْ مُ کُ)
تازه برخاسته و بلندشده. (ناظم الاطباء)، نودمیده. نوشکفته. نورس. نورسته:
زلیخای پژمردۀ کاسته
بشد همچو شمشاد نوخاسته.
شمسی (یوسف و زلیخا).
کی برست آن گل خندان و چنین زیبا شد
آخر این غورۀ نوخاسته چون حلوا شد.
سعدی.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت.
حافظ.
، جوان. (ناظم الاطباء). نوجوان. تازه سال. اندک سال:
دگر هرچه بردی تو از خاسته
هم از خوبرویان نوخاسته.
فردوسی.
زن خوب خوشخوی آراسته
چه ماند به نادان نوخاسته ؟
سعدی.
به طاعات پیران آراسته
به صدق جوانان نوخاسته.
سعدی.
گرت مملکت باید آراسته
مده کار معظم به نوخاسته.
سعدی.
چنین نامه ای کردم آراسته
زبهر جوانان نوخاسته.
نزاری.
عاشق روی جوانی خوش و نوخاسته ام
وز خدا دولت این غم به دعا خواسته ام.
حافظ.
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا
بوکه در بر کشد آن دلبر نوخاسته ام.
حافظ.
، نورسیده. تازه رسیده:
ای دیر نشسته وقت آن است که جای
یکچند به نوخاستگان پردازی.
سعدی.
شاد آمدی ای ف تنه نوخاسته از غیب
غایب مشواز دیده که در دل بنشستی.
سعدی.
هر ساعتی آن ف تنه نوخاسته از غیب
برخیزد و خلقی به تحیر بنشاند.
سعدی.
، جوان و نوچه ای که مقدمات را دیده و برای عرض هنر خود در کشتی گیری به زورخانه های دیگر هم می رود. (فرهنگ فارسی معین). تازه کار. نوچه. که تازه قدم در دایرۀ پهلوانی نهاده است:
از این پرهنر ترک نوخاسته
به خفتان بر و بازو آراسته.
فردوسی.
اندر عهد لهراسب بازماندگان بودند از پهلوانان کیخسرو، و اسفندیار پسر گشتاسب نوخاسته بود. (مجمل التواریخ). رستم پسر زال (اندر عهد کیقباد) نوخاسته بود. (مجمل التواریخ). و برادر نوخاسته بود او را (کیکاووس را) کی بهمن نام. (مجمل التواریخ)، نودولت. ندیدبدید. تازه به دوران رسیده. (یادداشت مؤلف). تازه به عرصه رسیده: بر امیر رنج بسیار آمد از این نوخاستگان ناخویشتن شناس پسران علی تکین. (تاریخ بیهقی ص 504). بفرمود تا رسول نوخاستگان را پیش آوردند... حاکم مطوعی را هم بدین مهم نامزد کردند با رسول نوخاستگان برفت و بدیشان رسید. (تاریخ بیهقی ص 598). هرچند که این قوم نوخاسته کار ایشان دارند. (تاریخ بیهقی ص 57). و در این وقت سبکتکین و پسرش محمود نوخاسته ای بودند اندر اطراف خراسان. (مجمل التواریخ). و به سبب آنکه نوخاستگان در حضرت پدیدار آمده بودند بر قدیمان استخفاف کردند. (چهارمقاله)
لغت نامه دهخدا
نوخاسته
نورسته، نودمیده، تازه برخاسته و بلند شده
تصویری از نوخاسته
تصویر نوخاسته
فرهنگ لغت هوشیار
نوخاسته
((نُ تِ))
نوجوان
تصویری از نوخاسته
تصویر نوخاسته
فرهنگ فارسی معین
نوخاسته
طفل، نوباوه، نوجوان، نوخیز، نوشکفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
طلب نشده، بدون خواهش، درخواست نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواجسته
تصویر نواجسته
باغی که درختان آن را تازه کاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخاسته
تصویر برخاسته
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، ورپا، برپای، قائم، برپا، سرپا، هج
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
فطیر. (صراح). ورنیامده (خمیر) : خمیر این سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته. (سندبادنامه ص 140)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ تَ / تِ)
نواجسته. باغ نونشانده. (برهان قاطع) (آنندراج). باغ نودرخت نشانده شده. (ناظم الاطباء). نواجسته. نوآجسته. رجوع به نوآجسته شود
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. (برهان) (آنندراج). رجوع به نواشته شود، خشت های روی هم نهاده شده در بنای عمارت، و خشت های دیوار. (ناظم الاطباء) ، سفال و تودۀ سفال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناخجسته
تصویر ناخجسته
نحس، شوم، نامبارک، منحوس
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. توضیح مهذب الاسما والسامی در معنی} سمیط {عربی این کلمه را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخاسته
تصویر ناخاسته
آنکه ازجای بلندنشده، ورنیامده (خمیر) : (خمیر این سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
بدون تقاضا، خواهش نکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخاسته
تصویر برخاسته
ایستاده، بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخاسته
تصویر برخاسته
((بَ تِ))
ایستاده، برپا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
((خا تِ))
برخلاف اراده و خواست شخصی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواسته
تصویر نواسته
((نُ تَ یا تِ))
نواشته، دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویافته
تصویر نویافته
مکشوفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
آلتن، اجباری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناخجسته
تصویر ناخجسته
نا میمون، نامیمون، نامبارک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
Unsolicited, Unwittingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
non sollicité, involontairement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
não solicitado, inconscientemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
niezamówiony, nieświadomie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
непрошеный , невольно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
непроханий , ненавмисно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
ongevraagd, onbewust
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
unaufgefordert, unbewusst
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
no solicitado, involuntariamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
non richiesto, inconsapevolmente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
अनचाहा , अनजाने में
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
অনিচ্ছাকৃত , অবচেতনে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ناخواسته
تصویر ناخواسته
tidak diminta, tanpa sadar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی