جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با برخاسته

برخاسته

برخاسته
ایستادِه، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، وَرپا، بَرپای، قائِم، بَرپا، سَرپا، هَج
برخاسته
فرهنگ فارسی عمید

برخاسته

برخاسته
ایستاده و برپا. (فرهنگ فارسی معین). بلند شده. (ناظم الاطباء).
- برخاسته خاطری، آزرده دلی و رنجش خاطر. (آنندراج).
- برخاسته شدن، بلند گردیده شدن و بلند شدن مانند غوغای جمعیت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

برخاستن

برخاستن
برپا شدن ایستادن مقابل نشستن، بیدار شدن، روییدن نمو کردن، طلوع کردن برآمدن، طغیان کردن عصیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار

برخاستن

برخاستن
برپا شدن، به پا ایستادن، بلند شدن، از خواب بیدار شدن
کنایه از پدید آمدن، به وجود آمدن
به گوش رسیدن صدا مثلاً صدایی برخاست،
رخ دادن، اتفاق افتادن مثلاً دعوایی میان آن دو برخاست،
اقدام کردن، آغاز کردن به کاری،
کنایه از به ظهور رسیدن، پیدا شدن مثلاً دو نابغه از این شهر برخاسته است،
کنایه از طغیان کردن، شورش کردن
برخاستن
فرهنگ فارسی عمید