جدول جو
جدول جو

معنی نوجیین - جستجوی لغت در جدول جو

نوجیین
(نَ)
دهی است از دهستان فراشبند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، در 82 هزارگزی غرب فیروزآباد، بر کنار راه فراشبند به کازرون، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 880 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه، محصولش غلات و خرما و تنباکو، شغل مردمش زراعت و باغداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نویین
تصویر نویین
نویان، شاهزاده، پادشاه زاده، امیر، فرمانده سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوییدن
تصویر نوییدن
گریه و زاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
خوردن آب یا مایع دیگر، آشامیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوفیدن
تصویر نوفیدن
بانگ کردن، فریاد کردن، غریدن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
کسی که تازه به سن جوانی رسیده، تازه جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوآیین
تصویر نوآیین
نوپدید آمده، نوباوه، زیبا، آراسته، بدیع، برای مثال نوای تو ای خوب ترک نوآیین / درآورد در کار من بینوایی (منوچهری - ۱۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو آ)
زیبا. آراسته. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به آئین. (فرهنگ فارسی معین). نوآئین:
نوروز جهان چون بت نوآئین
از لاله همه کوه بسته آذین.
کسائی.
به پیشش بتان نوآئین به پای
تو گفتی بهشت است کاخ و سرای.
فردوسی.
یک توده شارهای نگارین به ده درست
یک خانه بردگان نوآئین به ده درم.
فرخی.
نوای تو ای خوب ترک نوآئین
درآورد در کار من بینوائی.
منوچهری.
فسانه گرچه باشد نغز و شیرین
به وزن و قافیه گردد نوآئین.
فخرالدین اسعد.
دگر دید شهری نوآئین به راه
کهی نزد او سرش بر اوج ماه.
اسدی.
یکی جشن نوآئین کرده بد شاه
که بد درخورد آن دیهیم و آن گاه.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ز هر چهار نوآئین تر و بدیعتر است
نگار من که زمانه چو او ندید نگار.
مسعودسعد.
مهربان داشتم نوآئینی
چینیی بلکه دردبرچینی.
نظامی.
ببینید کز هر دو پیکر کدام
نوآئین تر آید چو گردد تمام.
نظامی.
، بدیع. (فرهنگ اسدی ص 379). شگفت. طرفه. (اوبهی). آنکه به طرزی تازه جلوه گر شده باشد. (از رشیدی). جالب توجه:
کمان را بیفکند و زوبین گرفت
به زوبین شکار نوآئین گرفت.
فردوسی.
همی راند با رومیان نیکبخت
پی دیدن آن نوآئین درخت.
فردوسی.
پیاده شد از اسب سالار نو
درخت نوآئین پر از بار نو.
فردوسی.
شاخ است همه آتش زرین و همه شاخ
پر زرّ کشیده است و فراخ (؟) است و نوآئین.
عماره (از فرهنگ اسدی).
همه عالم ز فتوح تو نگاری گشته ست
همچو آگنده به صد رنگ نوآیین سیرنگ.
فرخی.
گفتم به روز بار توان رفت پیش او
گفتا چو یک مدیح نوآئین بری توان.
فرخی.
مرا نوآئین باغی است روی آن بت روی
که زآسمان چو دگر باغها نخواهد نم.
فرخی.
بدید آن درخت نوآئین به بار
چو باغی براز گونه گون میوه دار.
اسدی.
بسی هدیه های نوآئینش داد
همیدون یکی گاو زرینش داد.
اسدی.
وامروز پاک باز ز من بربود
آن حله های خوب نوآئینم.
ناصرخسرو.
در حسرت آن عنبر و دیبای نوآئین
فریاد ز بزاز و ز عطار برآمد.
سنائی.
مغنی بیار آن نوای غریب
نوآئین تر از نالۀ عندلیب.
نظامی.
، نوپدیده آمده. (اوبهی) (فرهنگ خطی) (برهان قاطع) (فرهنگ اسدی) (ناظم الاطباء). جدید. تازه. مستحدث. نو. نوظهور:
نمانی دگرگون به هر گوشه ای
درفشی نوآئین و نو توشه ای.
فردوسی.
ز کین نوآئین و کین کهن
مگر در جهان تازه گردد سخن.
فردوسی.
سرانجام لشکر نماند نه شاه
بیاید نوآئین یکی پیشگاه.
فردوسی.
، نوباوه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، که شیوۀ تازه و بدیع دارد. که روش نو و تازه دارد. مبدع. مبتکر:
هرچه زیور بود نوروز نوآئین آن همه
برد بر گلهای باغ وراغ نوروزی به کار.
فرخی.
نوآئین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله.
منوچهری.
سرودی گفت کوسان نوآئین
در او پوشیده حال ویس و رامین.
فخرالدین اسعد.
، شایسته. پسندیده. مطلوب. خوب. مرغوب. به آئین:
گر نام نکوباید و کردار نوآئین
دارند بحمداللّه و هستند سزاوار.
فرخی.
لاجرم سلطان امروز بدو شادتر است
هم بدین حال نوآئین و بدین بخت جوان.
فرخی.
نواگر شدند آن پریچهرگان
نوآئین بود ماه در مهرگان.
نظامی.
ای گرامی تر ز دانش وی نوآئین تر ز دین.
قطران (از انجمن آرا).
سراینده هر یک دگرگون سرود
سرودی نوآئین تر از صد درود.
نظامی.
، بدعت. مبتدع. رسم بد. بی رسم. (یادداشت مؤلف) :
دو کار است هر یک به نفرین و بد
گزاینده رسمی نوآئین و بد.
فردوسی (از یادداشت مؤلف).
، جوان:
نوآئین یکی شاه بنشاندند
سراسر بر او آفرین خواندند.
فردوسی.
بتان را به شاه نوآئین نمود
که بودند چون گوهر نابسود.
فردوسی.
روارو برآمد که بگشای راه
که آمد نوآئین گو تاج خواه.
فردوسی.
، نورسیده. تازه پا. که هنوز سروسامانی نیافته است:
جان شهربند طبع و خرد ده کیای تو
در خوان این غریب نوآئین چه مانده ای ؟
خاقانی.
جان را به فقر بازخر از حادثات از آنک
خوش نیست این غریب نوآئین در این نوا.
خاقانی.
، خوشبخت. بختیار:
بدو گفت رستم که ای پهلوان
نوآئین و نوساز و فرخ جوان.
فردوسی.
دلم خواهد ولی بختم نسازد
نوآئین آنکه بخت او را نوازد.
نظامی.
نوآئین ترین شاه آفاق بود
نوازادۀ عیص اسحاق بود.
نظامی.
، شخصی که آئین تازه و رسم نوی احداث کند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). مبدع. (ناظم الاطباء)،
{{اسم مرکّب}} آراستگی و زینت خانه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، نو آیین، راه و روش تازه و بدیع. (انجمن آرا) (آنندراج). رسم تازه. عادت نو. (ناظم الاطباء). آئین نو، دین جدید. (فرهنگ فارسی معین). آئین و مذهب تازه
لغت نامه دهخدا
کلمه مغولی، نوین، نویان، نوئین:
سخن شیرین بود پیر کهن را
ندانم بشنود نویین اعظم،
سعدی،
رجوع به نویان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نودمین
تصویر نودمین
عدد ترتیبی برای نود در مرحله نودم
فرهنگ لغت هوشیار
انعکاس یافتن صوت، شور و غوغابرپا شدن از بسیاری مردم و جانوران، فریاد کردن بانگ کردن، غریدن غرش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوییدن
تصویر نوییدن
نالیدن، نوا و نوحه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوسیدن
تصویر نوسیدن
تقلید از مجتهد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آوازدادن بانگ کردن: درخشیدن تیغهای سران نواییدن گرزهای گران. (شا. بنقل جها. رشیدی فرنظا) توضیح در فهرست ولف این کلمه نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
پسری که تازه پا بمرحله جوانی گذاشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوحیدن
تصویر نوحیدن
شیون کردن انوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوابین
تصویر نوابین
آراسته و مرتب، کامیاب و بهره مند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثنویین
تصویر ثنویین
جمع ثنوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجدین
تصویر موجدین
جمع موجد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوآیین
تصویر نوآیین
زیبا، آراسته، نوپدید آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولیین
تصویر لولیین
آفتابه گلی ابریق. یا لولهنگ اش آب میگیرد (برمیدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجرین
تصویر موجرین
جمع موجر، سلاک دهندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوفیدن
تصویر نوفیدن
((دَ))
پژواک، بازگشتن صدا، فریاد کردن، بانگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
((دَ))
آشامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
Adolescent, Juvenile, Teenager
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
Drink
دیکشنری فارسی به انگلیسی
جدا کردن دانه از مواد زاید
فرهنگ گویش مازندرانی
کندن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
beber
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
adolescente, juvenil
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
adolescente, juvenil
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
beber
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
nastolatek, młodzieńczy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
pić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
пить
دیکشنری فارسی به روسی