جدول جو
جدول جو

معنی نوبه - جستجوی لغت در جدول جو

نوبه
تب کردن یک روزدرمیان یا چندروزدرمیان، مالاریا، نوبت
تصویری از نوبه
تصویر نوبه
فرهنگ فارسی عمید
نوبه(نَ / نُو بَ / بِ)
نوبت. مره. دفعه، دوران. دوره. زمان. هنگام. نوبت:
نوبۀ زهدفروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست.
حافظ.
، نقاره. نوبت:
عالم جان خاص توست نوبه فروکوب هین
گوهر دل خاک توست رد مکن ای نازنین.
خاقانی.
، زمان تب گرفتگی. (یادداشت مؤلف). رجوع به نوبه شود، تب لرز. تب آجامی. مالاریا. تب لرزه. تبی که با لرزه همراه باشد و چند ساعتی بپاید، سپس ببرد و باز روز دیگر بروز کند. (یادداشت مؤلف). تبی که دایم و پیوسته نباشد و در هنگام معینی آید و برطرف گردد و سپس بازآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوبه(نَ / نُو بَ / بِ)
نوباوه. میوۀ پیش رس (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوبه(بَ / بِ)
ناله و فریاد و فغان. (ناظم الاطباء). رجوع به ندبه و نوحه شود، پوست درخت صنوبر (؟). (ناظم الاطباء) ، مغز درخت (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوبه(بَ)
ولایتی از زنگبار. (برهان قاطع). ولایتی از بلاد سودان از اقلیم اول به جنوبی مصر بر کنار رود نیل، و آن واسطه است میان صعید مصر و حبشه، و در آن دیار زرافه بسیار بود که به عربی اشترگاوپلنگ را گویند و تختگاه آن ولایت را دمقله گویند و منسوب به آن ملک را نوبی خوانند. (از انجمن آرا). نوبه شامل بلاد پهناوری است در جنوب مصر و مردم آنجا نصاری باشند و اول بلاد ایشان پس از اسوان است و اسم شهر نوبه ’دمقله’ است و آن پایتخت شاه است که بر ساحل نیل واقع است. (حاشیۀ برهان قاطع از معجم البلدان). نوبه یا ساحل طلا، ناحیه ای است به افریقا که شامل نیمۀ شمالی سودان است و قریب 3میلیون سکنه دارد. (از حاشیۀ برهان چ معین). منطقه ای است در امتداد ساحل نیل، از جنوب اسوان تا دنقله در سودان، قسمتی را که در مصر، بین اسوان و وادی حلفا واقع است نوبۀ سفلی و قسمت دیگر را که در سودان واقع است نوبۀ علیا نامند. مردم آنجا به لغت خاص خود، زبان نوبی، سخن می گویند. فراعنۀ مصر به خاطر تأمین راه تجارتی به سودان در این منطقه شهرها و قلعه ها و پرستشگاههای بسیار بنا کردند. در نیمۀ قرن چهارم میلادی مسیحیان بر آن ناحیه تسلط یافتند. از آغاز ظهور اسلام دین اسلام در نوبه رواج یافت و سرانجام با فتح دنقله به دست مسلمانان دولت مسیحیان در این منطقه منقرض گشت. هم اکنون نیمی از سرزمین نوبه جزو مملکت مصر و نیم دیگر جزو سودان است. (از الموسوعه العربیه المیسره ص 1850)
لغت نامه دهخدا
نوبه
نیابه آن به که نیابه را نگه داری (ابوشکور) جارو پستا نیابه تپ ناگهانی تب ناگاه یا به نوبه خود. بنوبت خویش آنگاه که نوبت بوی رسد. توضیح این ترکیب مستحدث است و از زبانهای اروپایی وارد فارسی شده، تبی که بلامقدمه عارض شود و دال بر حمله ناگهانی یک مرض باشدتب ناگهانی. یا نوبه با اسهال دموی. اسهال خونی. یا نوبه بقاعده. تبی که دارای مشی منظم باشد تب منظم. یا نوبه ربع توام. تب ربعی توام. یا نوبه ربع معکوس. تب ربعی توام. یا نوبه سه یک. تبی که هر سه روز یک بار عارض شود. یانوبه صفراوی. تبی که با عارضه خروج خون با ادرار توام است و در افریقای مرکزی بصورت بومی وجود داردحمای صفراوی. یا نوبه غش. تبی که درجه اش بالا باشد و مریض را دچار سنکوپ و حالت غش نمایدحمای خبیثه. یا نوبه وبائی. وبا
فرهنگ لغت هوشیار
نوبه((نُ بِ))
نوبت، تب کردن یک روز در میان یا چند روز در میان
تصویری از نوبه
تصویر نوبه
فرهنگ فارسی معین
نوبه
نوبت، تب، مالاریا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوبه
نوبت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشه
تصویر نوشه
(دخترانه)
انوشه، جاوید، زنده، شاد، خوشحال، خرم، گوارا، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر بهرام بهرامیان و خواهرنرسی پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
(دخترانه)
تر و تازه و جدید، شاداب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوجبه
تصویر نوجبه
سیل، سیلاب، توجبه، آب چشمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توبه
تصویر توبه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، قزح، کلکم، شدکیس، قوس و قزح، سرگیس، رخش، آدینده، تویه، تیراژه، اغلیسون، نوس، آلیسا، نوسه، تربسه، سرکیس، سویسه، سدکیس، ترسه، ایرسا، کرکم، آزفنداک، آفنداک، آژفنداک، نوشه، تیراژی، تربیسه، درونه، سرویسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبت
تصویر نوبت
وقت چیزی یا کاری، فرصت، بار، دفعه، کرت، مرتبه، برای مثال به روزی دو نوبت برآرای خوان / سران سپه را یکایک بخوان (نظامی۵ - ۱۰۹۳)، دوران، زمان، امری که دارای نظم و ترتیب باشد، قراول، کشیک، طبل، کوس، کوس یا دهل بزرگی که چند بار در شب و روز در بارگاه سلاطین نواخته می شد، بارگاه، خیمۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشه
تصویر نوشه
جاوید، پایدار، خوش و خرم و خوشبخت، کامران
نوش، گوارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبل
تصویر نوبل
جایزه ای که هر سال به کسانی که در رشته های شیمی، فیزیک، طب، ادبیات و تامین صلح جهانی خدماتی انجام بدهند داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندبه
تصویر ندبه
گریه بر مرده و ذکر خوبی ها و صفات نیکوی او، زاری و شیون
ندبه کردن: زاری و شیون کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخبه
تصویر نخبه
برگزیده، برگزیده از هر چیز، کنایه از دانا، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
تازه، نو، میوه ای که تازه به بازار آورده باشند
نوبر کردن: خوردن میوۀ نورسیده، دست یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوحه
تصویر نوحه
آنچه در مراسم سوگواری و عزاداری خوانده می شود، گریه و زاری و شیون بر مرده، مویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوده
تصویر نوده
نواده، نوه، فرزند زاده، برای مثال ای سر آزادگان و تاج بزرگان / شمع جهان و چراغ دوده و نوده (دقیقی - ۱۰۵)، نودره، فرزند عزیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توبه
تصویر توبه
دست کشیدن از گناه و بازگشتن به راه حق، بازگشت و پشیمانی از گناه، نهمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۲۹ آیه، برائت، مخزیه، فاضحه، سیف. این سوره با بسم الله الرحمن الرحیم شروع نشده است
توبۀ نصوح: توبۀ قطعی و حقیقی که هرگز شکسته نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشه
تصویر نوشه
پادشاه جوان، جوان تازه داماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوبه
تصویر بوبه
هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، مرغ سلیمان، شانه به سر، بوبویه، بدبدک، پوپش، پوپک، کوکله، پوپ، بوبک، شانه سر، شانه سرک، پوپو، بوبو، پوپؤک
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو کَ دَ)
به طور نوبت و علی التوالی و پی درپی. (ناظم الاطباء). به نوبت. از روی نوبه. متناوباً
لغت نامه دهخدا
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تیره ای از ترکان، تاژگاه (تاژ خیمه) بازگشت ترکی پشته توده، تاژ ترکمنی (تاژ خیمه برهان قاطع) چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوبه
تصویر بوبه
هدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوبه
تصویر ذوبه
یکبار گداختن، مانده داراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوبه
تصویر شوبه
ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوبه
تصویر سوبه
راه دور راس دور (راس سفر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبه
تصویر توبه
بازگشتن از گناه، اناب، بازگشت، پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوبه
تصویر خوبه
گزسنگی، زمین بی گیاه خاک خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبت
تصویر نوبت
پستا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توبه
تصویر توبه
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره