سوراخی را گویند مانند مخزنی به جهت پنهان کردن چیزها. (برهان قاطع) (آنندراج)، به معنی زیان هم هست که به عربی نقصان گویند، و به معنی زبان هم به نظر آمده است که عربان، لسان خوانند، و ظاهراً در این دو معنی تصحیف خوانی شده باشد. (از برهان قاطع). نواد که در برهان (قاطع) آمده لفظ مجعول و غلط است. (یادداشت مؤلف). از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 شود
سوراخی را گویند مانند مخزنی به جهت پنهان کردن چیزها. (برهان قاطع) (آنندراج)، به معنی زیان هم هست که به عربی نقصان گویند، و به معنی زبان هم به نظر آمده است که عربان، لسان خوانند، و ظاهراً در این دو معنی تصحیف خوانی شده باشد. (از برهان قاطع). نواد که در برهان (قاطع) آمده لفظ مجعول و غلط است. (یادداشت مؤلف). از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 شود
ظاهراً جمع واژۀ ناهسه است، اما در فرهنگهای عربی به دسترس ما چنین جمعی دیده نشد: به ضیافت خانه عقارب نواهس و حیات لواحس بشتافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 456). و رجوع به نهس شود
ظاهراً جَمعِ واژۀ ناهسه است، اما در فرهنگهای عربی ِ به دسترس ما چنین جمعی دیده نشد: به ضیافت خانه عقارب نواهس و حیات لواحس بشتافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 456). و رجوع به نَهْس شود
جمع واژۀ ناهض. (ناظم الاطباء). رجوع به ناهض شود، جمع واژۀ ناهضه. رجوع به ناهضه شود، شتران کلان جثه و درشت اندام. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، داعیه ها. جمع ناهضه است. (فرهنگ فارسی معین) : مدتی دراز نواهض این عزیمت در من می آویخت. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین)
جَمعِ واژۀ ناهض. (ناظم الاطباء). رجوع به ناهض شود، جَمعِ واژۀ ناهضه. رجوع به ناهضه شود، شتران کلان جثه و درشت اندام. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، داعیه ها. جمع ناهضه است. (فرهنگ فارسی معین) : مدتی دراز نواهض این عزیمت در من می آویخت. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین)
ناهقان. (اقرب الموارد). رجوع به ناهق و ناهقان شود، جمع واژۀ ناهق، به معنی مخرج نهاق از گلوی خر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به ناهق شود، جمع واژۀ ناهقه. رجوع به ناهقه شود
ناهقان. (اقرب الموارد). رجوع به ناهق و ناهقان شود، جَمعِ واژۀ ناهق، به معنی مخرج نهاق از گلوی خر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به ناهق شود، جَمعِ واژۀ ناهقه. رجوع به ناهقه شود
جمع واژۀ نهی است، یعنی آنچه که در شرع ممنوع باشد. (غیاث اللغات). هر چیزی که شارع از آن نهی فرموده باشد. (ناظم الاطباء). محرمات. مناهی. امور ممنوعه. مقابل اوامر: امتثال اوامر و نواهی الهی... (سندبادنامه ص 4). شکر و سپاس مر موجدی راکه از پیشگاه عقل تا پایگاه طبع هرکه هست در تحت اوامر و نواهی اوست. (جوامع الحکایات، از فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ ناهیه. رجوع به ناهیه شود
جَمعِ واژۀ نهی است، یعنی آنچه که در شرع ممنوع باشد. (غیاث اللغات). هر چیزی که شارع از آن نهی فرموده باشد. (ناظم الاطباء). محرمات. مناهی. امور ممنوعه. مقابل اوامر: امتثال اوامر و نواهی الهی... (سندبادنامه ص 4). شکر و سپاس مر موجدی راکه از پیشگاه عقل تا پایگاه طبع هرکه هست در تحت اوامر و نواهی اوست. (جوامع الحکایات، از فرهنگ فارسی معین) ، جَمعِ واژۀ ناهیه. رجوع به ناهیه شود
جمع واژۀ ناجده. رجوع به ناجده شود، گوشتی که به روی آن خطهای دراز از چربی باشد. (ناظم الاطباء). طرائق الحشم. (اقرب الموارد) ، پاره های پنبۀ به هم چسبیده. (منتهی الارب) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ ناجده. رجوع به ناجده شود، گوشتی که به روی آن خطهای دراز از چربی باشد. (ناظم الاطباء). طرائق الحشم. (اقرب الموارد) ، پاره های پنبۀ به هم چسبیده. (منتهی الارب) (آنندراج)
جمع واژۀ شاهد. (اقرب الموارد). گواهان. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، جمع واژۀ شاهده. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به شاهد و شاهده شود، (اصطلاح صوفیه) در اصطلاح صوفیه، هرچه دل حاضر آن است شاهد آن است و آن حاضر مشهود اوست و شواهد به صیغۀجمع بر مخلوق اطلاق شود و شاهد به صیغۀ مفرد بر حق تعالی. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به شاهد شود. - شواهد اشیاء، عبارت است از اختلاف اکوان بوسیلۀ احوال و اوصاف و افعال، مانند: مرزوق که گواهی دهد بر روزی رساننده و حی ّ که گواهی دهد بر میراننده و امثال آن. کذا فی الاصطلاحات الصوفیه. (کشاف اصطلاحات الفنون). - شواهد توحید، هرچه بر تعین خاص احدیت داشته باشد بدان از ماسوای خود متمایز شود چنانکه گفته اند: ففی کل شی ٔ له آیه - تدل علی انه واحد. (کشاف اصطلاحات الفنون). - شواهد حق، عبارت است از حقایق موجودات، چه آن حقایق گواه صدق بر هستی ایجادکننده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حقایق اکوان است که بر مکنون گواهی دهد. (از تعریفات جرجانی)
جَمعِ واژۀ شاهد. (اقرب الموارد). گواهان. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، جَمعِ واژۀ شاهده. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به شاهد و شاهده شود، (اصطلاح صوفیه) در اصطلاح صوفیه، هرچه دل حاضر آن است شاهد آن است و آن حاضر مشهود اوست و شواهد به صیغۀجمع بر مخلوق اطلاق شود و شاهد به صیغۀ مفرد بر حق تعالی. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به شاهد شود. - شواهد اشیاء، عبارت است از اختلاف اکوان بوسیلۀ احوال و اوصاف و افعال، مانند: مرزوق که گواهی دهد بر روزی رساننده و حی ّ که گواهی دهد بر میراننده و امثال آن. کذا فی الاصطلاحات الصوفیه. (کشاف اصطلاحات الفنون). - شواهد توحید، هرچه بر تعین خاص احدیت داشته باشد بدان از ماسوای خود متمایز شود چنانکه گفته اند: ففی کل شی ٔ له آیه - تدل علی انه واحد. (کشاف اصطلاحات الفنون). - شواهد حق، عبارت است از حقایق موجودات، چه آن حقایق گواه صدق بر هستی ایجادکننده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حقایق اکوان است که بر مکنون گواهی دهد. (از تعریفات جرجانی)