جدول جو
جدول جو

معنی نواهد - جستجوی لغت در جدول جو

نواهد(نَ هَِ)
جمع واژۀ ناهد. رجوع به ناهد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نواده
تصویر نواده
نوه، فرزند زاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواهی
تصویر نواهی
جمع واژۀ ناهیه، نهی کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، وازع، حابس، زاجر، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواهض
تصویر نواهض
جمع واژۀ ناهضه، برادران و نزدیکان و نوکران مرد که برای او قیام کنند، ناهضه الرجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شواهد
تصویر شواهد
شاهده، شاهد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دَ / دِ)
نبیره. (جهانگیری) (انجمن آرا). نبیره و فرزندزاده عموماً. (از برهان قاطع) (از آنندراج). نوازاده. نوده. نوه. (جهانگیری). حفید. حافد. حافده. (یادداشت مؤلف) ، پسرزاده را گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (آنندراج) ، فرزند عزیز و گرامی. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نَ هِنْ)
جمع واژۀ ناهیه. رجوع به ناهیه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
نودان. (منتهی الارب). به هر سو خمیدن از خواب. (آنندراج). نود. (از اقرب الموارد). نیز رجوع به نود شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سوراخی را گویند مانند مخزنی به جهت پنهان کردن چیزها. (برهان قاطع) (آنندراج)، به معنی زیان هم هست که به عربی نقصان گویند، و به معنی زبان هم به نظر آمده است که عربان، لسان خوانند، و ظاهراً در این دو معنی تصحیف خوانی شده باشد. (از برهان قاطع). نواد که در برهان (قاطع) آمده لفظ مجعول و غلط است. (یادداشت مؤلف). از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ هَِ)
ظاهراً جمع واژۀ ناهسه است، اما در فرهنگهای عربی به دسترس ما چنین جمعی دیده نشد: به ضیافت خانه عقارب نواهس و حیات لواحس بشتافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 456). و رجوع به نهس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ هَِ)
جمع واژۀ ناهض. (ناظم الاطباء). رجوع به ناهض شود، جمع واژۀ ناهضه. رجوع به ناهضه شود، شتران کلان جثه و درشت اندام. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، داعیه ها. جمع ناهضه است. (فرهنگ فارسی معین) : مدتی دراز نواهض این عزیمت در من می آویخت. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ هَِ)
ناهقان. (اقرب الموارد). رجوع به ناهق و ناهقان شود، جمع واژۀ ناهق، به معنی مخرج نهاق از گلوی خر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به ناهق شود، جمع واژۀ ناهقه. رجوع به ناهقه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ هَِ)
جمع واژۀ ناهله. رجوع به ناهله شود، شتران گرسنه. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ناهل. (منتهی الارب). رجوع به ناهل شود
لغت نامه دهخدا
(نَوْ وا هََ)
زن نوحه گر. (منتهی الارب) (آنندراج). نواحه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ نهی است، یعنی آنچه که در شرع ممنوع باشد. (غیاث اللغات). هر چیزی که شارع از آن نهی فرموده باشد. (ناظم الاطباء). محرمات. مناهی. امور ممنوعه. مقابل اوامر: امتثال اوامر و نواهی الهی... (سندبادنامه ص 4). شکر و سپاس مر موجدی راکه از پیشگاه عقل تا پایگاه طبع هرکه هست در تحت اوامر و نواهی اوست. (جوامع الحکایات، از فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ ناهیه. رجوع به ناهیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجده. رجوع به ناجده شود، گوشتی که به روی آن خطهای دراز از چربی باشد. (ناظم الاطباء). طرائق الحشم. (اقرب الموارد) ، پاره های پنبۀ به هم چسبیده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ)
جمع واژۀ شاهد. (اقرب الموارد). گواهان. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، جمع واژۀ شاهده. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به شاهد و شاهده شود، (اصطلاح صوفیه) در اصطلاح صوفیه، هرچه دل حاضر آن است شاهد آن است و آن حاضر مشهود اوست و شواهد به صیغۀجمع بر مخلوق اطلاق شود و شاهد به صیغۀ مفرد بر حق تعالی. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به شاهد شود.
- شواهد اشیاء، عبارت است از اختلاف اکوان بوسیلۀ احوال و اوصاف و افعال، مانند: مرزوق که گواهی دهد بر روزی رساننده و حی ّ که گواهی دهد بر میراننده و امثال آن. کذا فی الاصطلاحات الصوفیه. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- شواهد توحید، هرچه بر تعین خاص احدیت داشته باشد بدان از ماسوای خود متمایز شود چنانکه گفته اند: ففی کل شی ٔ له آیه - تدل علی انه واحد. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- شواهد حق، عبارت است از حقایق موجودات، چه آن حقایق گواه صدق بر هستی ایجادکننده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حقایق اکوان است که بر مکنون گواهی دهد. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
زن برآمده پستان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). دختر نارپستان. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). کنیزک پستان از جای برخاسته. (دهار). کنیزک که پستانش از جای برخاسته بود. (مهذب الاسماء). دختری که پستانش نو برآمده باشد. (غیاث اللغات). کاعب ناهده. ج، نواهد، غلام مراهق. (معجم متن اللغه) (آنندراج). ج، نهداء، نهّاد، نواهد، برخیزندۀ به سوی دشمن. (ناظم الاطباء). ناهض. (نشوء اللغه). ج، نهّاد،)
{{اسم}} اسد. (معجم متن اللغه) (المنجد). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ)
جمع واژۀ اوهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روز دوشنبه. (آنندراج). رجوع به اوهد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ هَِ)
از ’ب ه د’، بلاها و سختیها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شواهد
تصویر شواهد
گواهان، جمع شاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواده
تصویر نواده
فرزند فرزند، نوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواهی
تصویر نواهی
محرمات، امور ممنوعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهد
تصویر ناهد
نارپستان: دختر، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواهد
تصویر بواهد
بلاها و سختیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواهه
تصویر نواهه
مویه جگر نیوه گر: زن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناهضه، جاهای بلند جوجه پرندگان جمع ناهضه داعیه ها: مدتی دراز نواهض همت این عزیمت در من میظویخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواهد
تصویر شواهد
((شَ هِ))
جمع شاهد، گواه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناهد
تصویر ناهد
((هِ))
زن برآمده پستان، برخیزنده به سوی دشمن، شیر، اسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواهی
تصویر نواهی
((نَ))
جمع ناهیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواده
تصویر نواده
((نَ دِ))
نبیره و فرزندزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواجد
تصویر نواجد
((نَ جِ))
دندان های پس از دندان نیش
فرهنگ فارسی معین
فرزندزاده، نبیره، نتیجه، نواسه، نوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بینات، ظواهر، گواه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرتگی
فرهنگ گویش مازندرانی