به اوقص مانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کوتاه گردن بودن. (ناظم الاطباء). و در حدیث جابر: و کانت علی ّ برده فخالفت بین طرفیها ثم تواقصت علیها کی تسقط، ای انحنیت و تقاصرت لأمسکها بعنقی. (از اقرب الموارد)
به اوقص مانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کوتاه گردن بودن. (ناظم الاطباء). و در حدیث جابر: و کانت علی َّ برده فخالفت بین طرفیها ثم تواقصت علیها کی تسقط، ای انحنیت و تقاصرت لأمسکها بعنقی. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ ناقله. رجوع به ناقله شود، باجی که از دهی به دهی نقل کنند، قبایل که از قومی به قومی روند. (منتهی الارب) ، هر چیزی که کسی یا چیزی را حمل میکند و از جائی به جائی می برد. (ناظم الاطباء). وسیله ای که کسی یا چیزی را از جائی به جائی برد. (فرهنگ فارسی معین). وسیلۀنقلیه، نواقلی. رجوع به نواقلی شود
جَمعِ واژۀ ناقله. رجوع به ناقله شود، باجی که از دهی به دهی نقل کنند، قبایل که از قومی به قومی روند. (منتهی الارب) ، هر چیزی که کسی یا چیزی را حمل میکند و از جائی به جائی می برد. (ناظم الاطباء). وسیله ای که کسی یا چیزی را از جائی به جائی برد. (فرهنگ فارسی معین). وسیلۀنقلیه، نواقلی. رجوع به نواقلی شود
جمع واژۀ ناقره. گویند: اتتنی عنه نواقر، از وی کلام بد رسید مرا یا حجت های مصیبت. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به ناقره شود، جمع واژۀ ناقر. (المنجد). رجوع به ناقر شود
جَمعِ واژۀ ناقره. گویند: اتتنی عنه نواقر، از وی کلام بد رسید مرا یا حجت های مصیبت. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به ناقره شود، جَمعِ واژۀ ناقر. (المنجد). رجوع به ناقر شود
ناتمام، نارسا، مقابل کامل ناقص العقل: کنایه از کم خرد و احمق ناقص الاعضاء: کنایه از کسی که در اعضای بدنش نقصی باشد ناقص الخلقه: کنایه از آن که دارای نقص مادرزادی باشد ناقص العضو: آن که عضوی از اعضای بدنش ناقص باشد
ناتمام، نارسا، مقابل کامل ناقصُ العقل: کنایه از کم خرد و احمق ناقصُ الاعضاء: کنایه از کسی که در اعضای بدنش نقصی باشد ناقصُ الخلقه: کنایه از آن که دارای نقص مادرزادی باشد ناقصُ العضو: آن که عضوی از اعضای بدنش ناقص باشد