جدول جو
جدول جو

معنی نواسه - جستجوی لغت در جدول جو

نواسه
نواده، نوه، فرزند زاده، فرزند فرزند
تصویری از نواسه
تصویر نواسه
فرهنگ فارسی عمید
نواسه
(نَ سَ / سِ)
نبیره. فرزندزاده عموماً، دخترزاده خصوصاً. (از برهان قاطع). سبط. (از مهذب الاسماء). عقب. (دستور اللغه) (مهذب الاسماء). نوه. نبه. نبسه. (یادداشت مؤلف). نواشه. (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
نواسه
فرزندزاده (اعم ازپسرزاده و دخترزاده)
تصویری از نواسه
تصویر نواسه
فرهنگ لغت هوشیار
نواسه
((نَ س))
نبیسه، نبسه، نبیره، فرزندزاده، دخترزاده
تصویری از نواسه
تصویر نواسه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نواله
تصویر نواله
گلولۀ خمیر، تکه ای از خمیر آرد گندم که گلوله کنند و به شتر بدهند، لقمه و توشه و مقداری از خوراک که برای کسی کنار بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواده
تصویر نواده
نوه، فرزند زاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ وْ وا سَ)
شیر نیک درنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرد دلیر. (منتهی الارب). شجاع مجرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ سَ)
لقمه یا طعام کمتر از لقمه. (منتهی الارب). لقمه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ وا سَ)
جماعت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَوْ وا سَ)
بینی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ سَ)
یک شربت از شیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ سِ)
صورتی باشد که در فالیزو زراعتها نصب کنند، وحوش و طیور از این رمیده آسیبی بکشت زار نرسانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء). مترسک
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ / سِ)
ضد و برعکس. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
قرابت، خواسته بخون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حاجت. (از اقرب الموارد) ، غارت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). غنیمت. (از اقرب الموارد) ، گروه مردم درآمیخته از هر جنس و فراهم آمدن گاه آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، حواسات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ)
فربه شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فربه گردیدن ناقه. (آنندراج) (از اقرب الموارد). نی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اسم فاعل از آن ناو و ناویه است. (از اقرب الموارد). نیز رجوع به نی ّ شود
لغت نامه دهخدا
نجاست در فارسی پلیدی نسروش موتریش پاچایه وژن از آن ز زرق و ریا گشت ظاهرش طاهر - که از نفاق درونه وژن نمی داند (رضی الدین نیشاپوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاسه
تصویر نفاسه
نفاست در فارسی در تازی زفتی کردن، آز ورزیدن، در فارسی گرانمایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواسه
تصویر دواسه
گروه مردم گروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چواسه
تصویر چواسه
ضد و بر عکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواسه
تصویر عواسه
نوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواسه
تصویر گواسه
طرز روش. طرز روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواسه
تصویر لواسه
نواله گراس کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواهه
تصویر نواهه
مویه جگر نیوه گر: زن
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. توضیح مهذب الاسما والسامی در معنی} سمیط {عربی این کلمه را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواسی
تصویر نواسی
انگور بیدانه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نواله خوراک مهمان لقمه خوراکی برای گذاشتن در دهان: از دست تو خوش نایدم نواله زیرا که نواله ت پر استخوان است. (ناصرخسرو. 71)، مقداری خوراک که بکسی اختصاص دهند، آرد مخصوص تمیز کرده گلوله ساخته که به شتر دهند، گلوله خمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواده
تصویر نواده
فرزند فرزند، نوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواره
تصویر نواره
شید افکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاسه
تصویر نقاسه
پاژ نام نهادن بر نام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواسه
تصویر گواسه
((گُ))
طرز، روش، گواش، گواس، گواشه، کواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواله
تصویر نواله
((نَ لِ))
گلوله خمیر، مقداری از خوراک که برای کسی کنار گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواده
تصویر نواده
((نَ دِ))
نبیره و فرزندزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواسته
تصویر نواسته
((نُ تَ یا تِ))
نواشته، دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویسه
تصویر نویسه
وات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نویسه
تصویر نویسه
الفبا، متن، وات
فرهنگ واژه فارسی سره