جدول جو
جدول جو

معنی نواخذه - جستجوی لغت در جدول جو

نواخذه
(نَ خِ ذَ)
جمع واژۀ ناخذاه. رجوع به ناخذاه و ناخذا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نواخته
تصویر نواخته
نوازش شده، خیر و خیرات، انعام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواخذه
تصویر مواخذه
بازخواست کردن، خرده گیری، بازخواست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاخته
تصویر نشاخته
نشانده، جا داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواخانه
تصویر نواخانه
جایی که اسیران را نگه دارند، زندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواختن
تصویر نواختن
نوازیدن، نوازش کردن، دلجویی کردن
ساز زدن
بر زمین زدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(سُ یَ)
گل و لای بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج). گل بسیار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. (برهان) (آنندراج). رجوع به نواشته شود، خشت های روی هم نهاده شده در بنای عمارت، و خشت های دیوار. (ناظم الاطباء) ، سفال و تودۀ سفال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن، در 16 هزارگزی شمال فومن، درجلگۀ معتدل هوای مرطوب واقع است و 2256 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه پسیخان، محصولش برنج و توتون سیگار و کنف و ماهی و مرغابی، شغل مردمش زراعت و صید ماهی و مرغابی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو نَ / نِ)
نومنزل. که خانه نو خریده است و به تازگی در آن سکنی گزیده است. که به تازگی خانه به خانه شده است
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ناخذا و ناخذاه وناخذای مأخوذ از فارسی، ناخدا و خداوند کشتی و جهاز. (از ناظم الاطباء). صاحب و خداوند ناو. (آنندراج) (منتهی الارب). ثم اشتقوا منها الفعل فقالوا: تنخّذ، یعنی ناخدا گردید. (منتهی الارب). ج، نواخذه
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
تعریب ناخدا. ج، نواخذه. رجوع به ناخدا شود: جائت عساکرهم و نزل الناخوذه الیهم و معه هدیه لابن الملک. (سفرنامۀ ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ / خِ رِ)
استخاره. (یادداشت مؤلف) : او به طریقی که او را بود مواخره کرد با خدای تعالی و هیچ جواب نیامد. (تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ اعراف ص 488)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
نبرد کردن با کسی در وخامت و گران سنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیک نبرد کردن به گرانی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ ذَ)
جمع واژۀ مؤبذو الهاء للعجمه. (منتهی الارب). رجوع به موبذ شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
هم زانو شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). هم زانو شدن و نشستن زانو به زانوی دیگری. (ناظم الاطباء) ، ترک یاری قوم کردن و آنان را پراکنده ساختن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نُ دَهْ)
نوزده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ ذَ / خِ ذِ)
تداول عامه از مؤاخذه. مؤاخذه. رجوع به مؤاخذه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / تِ)
تسلی داده شده. دستگیری شده. مهربانی کرده شده. (ناظم الاطباء). نوازش کرده شده. مورد نوازش و اکرام و تفقد قرارگرفته. نعت مفعولی از نواختن است. رجوع به نواختن شود.
- نواخته داشتن، نواختن. نوازش کردن: وزارت مرا (حسنک را) دادند و نه جای من بود و به باب خواجه هیچ قصدی نکردم و کسان وی را نواخته داشتم. (تاریخ بیهقی ص 182).
،
{{اسم}} خیرات. (جهانگیری). خیر و خیرات. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکلفات و انعامات (؟). (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ خِ)
جمع واژۀ ناخذا، معرب ناخدا. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواخانه
تصویر نواخانه
زندان، محبس، محل نگهداری بینوایان و اسیران
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. توضیح مهذب الاسما والسامی در معنی} سمیط {عربی این کلمه را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
مواخذت در فارسی: سرزنش کوبش باز خواست باز خواست کردن، سیاست کردن تنبیه کردن، باز خواست: اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار بمواخذه و مصادره گرفتار بود، سیاست تنبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواخیه
تصویر سواخیه
آب و گل بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
مواخذ: و ترکان خاتون کربوغارا نهفته به اصفهان فرستاد به مواخذت بر کیارق
فرهنگ لغت هوشیار
مواخات در فارسی: برادری یگانگی مواخات در فارسی: برادری دوستی: چون برادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاخته
تصویر نشاخته
نشانده، جای داده نصب کرده
فرهنگ لغت هوشیار
دست کشیدن بسر و روی کسی برای دلجویی، نوازش کردن تفقدکردن ملاطفت کردن: بنده حلقه بگوش ار ننوازی برود لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه بگوش. (گلستان. چا. فروغی. بخ. 21)، خواهش کسی را برآوردن بمرادرسانیدن، آلت موسیقی را بصدا درآوردن ساززدن، آوازخواندن سرودن، بر زمین زدن
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. توضیح مهذب الاسما والسامی در معنی} سمیط {عربی این کلمه را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواخانه
تصویر نواخانه
((نَ نِ))
زندان، محبس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواختن
تصویر نواختن
((نَ تَ))
نوازش کردن، دلجویی کردن، ساز زدن، زدن، کتک زدن، نواخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواسته
تصویر نواسته
((نُ تَ یا تِ))
نواشته، دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مؤاخذه
تصویر مؤاخذه
((مُ خَ ذَ یا خِ ذِ))
بازخواست کردن، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواخذه
تصویر مواخذه
بازخواست
فرهنگ واژه فارسی سره
بازپرسی، بازجویی، بازخواست، پرسش، اعتراض، ایراد، تادیب، تنبیه، توبیخ، عقاب، عقوبت، بازخواست کردن، تنبیه کردن، سیاست کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد