جدول جو
جدول جو

معنی نواجی - جستجوی لغت در جدول جو

نواجی
(نَ جی ی)
محمد بن حسن بن علی بن عثمان نواجی قاهری شافعی قاضی، ملقب به شمس الدین. فقیه و ادیب مصری است. به سال هجری قمری در قریۀ نواج قاهره تولد و به سال 859 هجری قمری وفات یافت. او راست: 1- حاشیۀ توضیح ابن هشام. 2- الحجه لسرقات ابن حجه. 3- حلبه الکمیت، در آداب و نوادر و خمریات. 4- خلع العذار فی وصف العذار. 5- صحایف الحسنات. 6- الطراز الموشی فی الانشاء، مجموعه ای از منشآت و مراسلات. 7- مراتع الغزلان فی وصف الحسان من الغلمان. 8- دیوان اشعار و جز آن. (از الاعلام زرکلی ج 6 ص 320) (ریحانه الادب ج 4 ص 328). و نیز رجوع به کشف الظنون و معجم المطبوعات ص 1872 و الضوء اللامع ج 7 ص 229 و الخطط التوفیقیه ج 17 ص 13 و حوادث الدهور ج 2 ص 365 و آداب اللغه ج 3 ص 137و لغه العرب ج 1 ص 129 و البدر الطالع ج 2 ص 156 شود
لغت نامه دهخدا
نواجی
(نَ)
جمع واژۀ ناجیه. رجوع به ناجیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوادی
تصویر نوادی
جمع واژۀ نادیه، نادی، حادثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواصی
تصویر نواصی
جمع واژۀ ناصیه، پیشانی، موی پیش سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواهی
تصویر نواهی
جمع واژۀ ناهیه، نهی کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، وازع، حابس، زاجر، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوامی
تصویر نوامی
نامیه، قوه ای که موجب رشد و نمو می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواحی
تصویر نواحی
ناحیه، جانب، جهت، طرف، کرانه، قسمتی از کشور، قسمتی از شهر در تقسیمات اداری، بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواجذ
تصویر نواجذ
دندان های عقل
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
به معنی نواختن و نوازندگی به صورت مزید مؤخر با کلمات ترکیب شود: آشنانوازی، بنده نوازی و... تمام ترکیب های دیگری که ذیل ’نواز’ در این لغت نامه آمده است. رجوع به نواز و نیز رجوع به هر یک از آن ترکیبات در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نوایی. رجوع به نوایی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو کَ)
دهی است از دهستان اواوغلی از بخش حومه شهرستان خوی، در 9 هزارگزی شمال شرقی خوی بر سر راه خوی به جلفا، در جلگۀ معتدل هوائی، در کنار رود قطور واقع است و 265 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قطور، محصولش غلات و پنبه و کرچک و زردآلو، شغل اهالی زراعت و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
مهدی منشی (میرزا...) ، فرزند حاجی ملا آقابابا تاجرشیرازی. از شاعران قرن سیزدهم هجری است. او راست:
ما مست شراب وحدتیم ای ساقی
سرخوش ز می محبتیم ای ساقی.
(از آثار العجم ص 571).
و رجوع به فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 77و فرهنگ سخنوران ص 617 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
امیر علیشیربن الوس، ملقب به نظام الدین و متخلص به نوائی و فانی یا فنائی. از احفاد جغتای پسر چنگیز و از مشاهیر وزرای سلطان حسین میرزا بایقرا و از اعاظم دانشمندان و ادبای قرن نهم هجری است. وی به دو زبان فارسی و ترکی اشعار و دیوان دارد و صاحب تصانیف گوناگون است. در دوران قدرت و وزارت، حامی و مشوق هنرمندان و شاعران بود و با مولانا عبدالرحمن جامی ارادت و مصاحبت می ورزید. او راست: 1- دیوان فارسی، بالغ بر شش هزار بیت. 2- اربعین منظوم. 3- تاریخ الانبیاء، به ترکی. 4- تاریخ ملوک عجم، به ترکی. 5- ترجمه اللغه الترکیه بالفارسیه. 6- نسائم المحبه، در ترجمه ترکی نفحات الانس جامی. 7- حیره الابرار. 8- لیلی و مجنون. 9- فرهاد و شیرین. 10- سبعۀ سیاره. 11- سد اسکندری یا اسکندرنامه. 12- خمسۀ المتحرین، به زبان ترکی در شرح حال جامی. 13- دیوان ترکی، شامل چهار کتاب: غرایب الصغر یا غرایب النوائب، نوادر الشباب، بدایع الوسط، و فوائد الکبر. 14- سراج المسلمین. 15- عروض ترکی. 16- مثنوی لسان الطیر. 17- محاکمه اللغتین. 18- محبوب القلوب. 19- مفردات، در معما. 20- منشآت ترکی. 21- منشآت فارسی. 22- نظم الجواهر. 23- مجالس النفایس، که از مهمترین تألیفات او و تذکره ای است در شرح حال قریب 350 تن از معاریف معاصران او به زبان ترکی. وی به سال 906 هجری قمری در 63سالگی وفات یافت. از اشعار پارسی اوست:
رسد هر کس به مقصودی ز یارب یارب شبها
چرا مقصود من حاصل نشد یارب ز یاربها
نگویم بهر تشریف قدومت خانه ای دارم
غریبم، خاکسارم، گوشۀ ویرانه ای دارم.
(از ریحانه الادب ج 4 ص 235 و مجمع الفصحاء ج 1 ص 41 و تذکرۀ نصرآبادی ص 470 و فهرست کتاب خانه مدرسه سپه سالار ج 2 ص 538).
و نیز رجوع به متفرقات الذریعه و کشف الظنون و بهارستان جامی ص 122 و تذکرۀ دولتشاه ص 494 و مجالس النفایس ترجمه حکیم ص 357 و تحفۀ سامی ص 179 و آتشکدۀ آذر ص 23 و تاریخ کثیره ص 144 و مرآهالخیال ص 72 و نگارستان سخن ص 72 و 133 و طرایق الحقایق ج 3 ص 46 و اسماء المؤلفین وآثار المصنفین ج 1 ص 739 و از سعدی تا جامی ص 469 ومجلۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5 ص 32 ومیر علی شیر نوائی تألیف علی اصغر حکمت و فرهنگ سخنوران ص 616 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
شتران که گیاه هرم و شکسته های برگ آن خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). شترانی که گیاه نجیل ویا برگهای خردشدۀ آن را می خورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ نادیه. رجوع به نادیه شود، نوادی النوی، آنچه پراکنده شود از خستۀ خرما وقت شکستن. (از منتهی الارب) ، ابل نواد، اشتران رمنده. (منتهی الارب) ، حوادث. (از المنجد). پیش آمدهای سخت. (یادداشت مؤلف) ، نواحی. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناحیت ها. مناطق. جمع واژۀ ناحیه. رجوع به ناحیه و ناحیت شود: و هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود الالعالم).
چگونه گیرد پنجاه قلعۀ معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.
عنصری.
صواب آن می نماید که بنه پیش کنیم و سوی دهستان رویم و گرگان و آن نواحی بگیریم که تاجیکان سبک مایه بی آلتند. (تاریخ بیهقی ص 632). ارسلان خان که ولی عهد بود خان ترکستان گشت و ولایت طراز و اسپیجاب و آن نواحی جمله بغراخان برادرش را داد. (تاریخ بیهقی ص 536). شغل وزارت ری و جبال آن نواحی مهمتر شغل هاست. (تاریخ بیهقی ص 395). و به اتفاق به شیراز رفتند و دیگر اعمال و... با مردم آن نواحی شرط کردند کی هر کس آنجا مقام سازد جزیه و خراج می دهد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 115).
مسافران نواحی ّ هفت گردونند
مؤثران مزاج چهارارکانند.
مسعودسعد.
چه عمارت نواحی و مزید ارتفاعات به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه). و شعاع سپهر اسلام در سایۀ چترآل ناصرالدین بر آن نواحی گسترده شد. (کلیله و دمنه). و صبح ملت حق بر آن نواحی طلوع کرد. (کلیله و دمنه).
- نواحی شناس:
نواحی شناسان راه آزمای
هراسنده گشتند از آن ژرف جای.
سعدی.
، حوالی و اطراف شهر. (ناظم الاطباء). دهات و حومه شهر: پس از بازگشتن با نیشابور منی نان سیزده درم شده بود و بیشتر از مردم نواحی شهر بمرد. (تاریخ بیهقی ص 622). بیشتر نواحی اهواز روی به خرابی نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287).
- نواحی نشین، ساکن حومه شهر:
نواحی نشینان آن کوهسار
تظلم نمودند از شهریار.
نظامی.
، کنارهای ملک. (غیاث اللغات). حدود یک خطه. (فرهنگ فارسی معین). کناره ها. اطراف. (ناظم الاطباء). ثغور. مرزها. حدود: و بی تردیدی بباید دانست که اگر کسی امام اعظم را خلافی اندیشد... خلل آن به اطراف و نواحی مملکت او بازگردد. (کلیله و دمنه).
نواحی ّ ملک از کف بدسگال
به لشکر نگه دار و لشکر به مال.
سعدی.
، کناره های دریا، اراضی متصل به هم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجمه. رجوع به ناجمه و ناجمی شود: در اکتساب خیرات و احتساب مبرات... و جد در اصلاح نواجم شر و نوابع فتنه بر عمیدالجیوش بیفزود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 288)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجعه. رجوع به ناجعه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجذ. دندانهای سپسین. اضراس حلم. دندانهای عقل. رجوع به ناجذ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجده. رجوع به ناجده شود، گوشتی که به روی آن خطهای دراز از چربی باشد. (ناظم الاطباء). طرائق الحشم. (اقرب الموارد) ، پاره های پنبۀ به هم چسبیده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ داجیه. (منتهی الارب). رجوع به داجیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
خلاصه و لباب از هر چیزی که بر وی قشر نباشد، یا گرامی و افضل آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواسی
تصویر نواسی
انگور بیدانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواصی
تصویر نواصی
جمع ناصیه، موی پیش سر، پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواهی
تصویر نواهی
محرمات، امور ممنوعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواجذ
تصویر نواجذ
جمع ناجذ، دندان های سپسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواحی
تصویر نواحی
مناطق، جمع ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ندیدی، جمع نادی، پیش آمدهای سخت بد آمدها سوی ها کرانه ها شتران رمنده جمع نادیه
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب حاصل مصدر سازدبمعنی مهربانی کردن لطف کردن: بنده نوازی چاکرنوازی کوچک نوازی مهمان نوازی
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده بافکار جولایی شغل وعمل نساج نساجت (هنربافندگی)، مالیات نساجی یاخمس نساجی. مالیات بیست درصدی که درقدیم بدستگاههای دستی نساجی تعلق میگرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواجد
تصویر نواجد
((نَ جِ))
دندان های پس از دندان نیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواحی
تصویر نواحی
جمع ناحیه، کناره ها، کرانه ها، اطراف شهر و ده، حدود یک خط، حوزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوانی
تصویر نوانی
((نَ))
لاغری، ضعیفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواهی
تصویر نواهی
((نَ))
جمع ناهیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواصی
تصویر نواصی
((نَ))
جمع ناصیه
فرهنگ فارسی معین