جدول جو
جدول جو

معنی نوابخش - جستجوی لغت در جدول جو

نوابخش(نُ / نِ / نَ)
رزاق. روزی رسان:
ای جهان را ز هیچ سازنده
هم نوابخش و هم نوازنده.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روحبخش
تصویر روحبخش
(دخترانه)
روح (عربی) + بخش (فارسی) مفرح، روح انگیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خدابخش
تصویر خدابخش
(پسرانه)
عطای الهی، بخشیده خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عطابخش
تصویر عطابخش
بخشنده، سخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوربخش
تصویر نوربخش
نوربخشنده، نوردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفابخش
تصویر شفابخش
شفابخشنده، شفادهنده، پزشکی که بیمار را از مرض برهاند، دارویی که مرض را رفع کند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
نورپاشی. پرتوافکنی. رجوع به نوربخش شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
بخشندۀ عطا. جوانمرد. سخی. گشاده دست. (ناظم الاطباء) :
مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش
با خلق نکوکار بکردار و به گفتار.
فرخی.
ای عطابخش پذیرنده و خواهنده سپاس
رأی تو خوبی و آئین تو فضل و احسان.
فرخی.
من ثناگوی بزرگانم و مداح ملوک
خاصه مدحتگر آن راد عطابخش کریم.
فرخی.
چو خط دست عطابخش تو به زیبایی
کدام جعد مسلسل کدام زلف وغیش.
اسدی.
ثنانیوش و عطابخش باش از پی آنک
ثنانیوش و عطابخش راست طول بقا.
سوزنی.
پیشت آرم ذات یزدان را شفیع
کش عطابخش و توانا دیده ام.
خاقانی.
عدل او چون فضل و فضلش چون ربیع
این عطابخش آن خطابخشای باد.
خاقانی.
عمر خسرو طلب ار نفع جهان می طلبی
که وجودیست عطابخش و کریم ونفاع.
حافظ.
پیر دردی کش ما گرچه ندارد زرو زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدائی دارد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ دَ / دِ)
آنچه روح می بخشد و زنده میکند. کنایه از روح انگیز و مفرح است. روانبخش:
بیاساقی آن راوق روحبخش
بکام دلم درفشان چون درفش.
نظامی.
ای عاشق گداچو لب روحبخش یار
میداندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ دا رَ دَ / دِ)
شفابخشنده. شفادهنده. دارویی که تندرستی آورد. (ناظم الاطباء). شافی. شفادهنده. بهبودبخش. (یادداشت مؤلف) :
ای باد از آن باده نسیمی به من آور
کآن بوی شفابخش بود دفع خمارم.
حافظ.
، نافع و سودمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آنکه رغبت و میل به کامیابی دارد. آراسته و مرتب. کامیاب و بهره مند و شادمان و خرسند. گل و شکوفه (؟). (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 391 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
امیر نوربخشی، از شاعران قرن دهم هجری است و به روایت سام میرزا دیوان غزلی تمام کرده است. او راست:
سگت در پاسبانی شب ندارد آنچه من دارم
که سگ را تا سحر خواب است و من تا روز بیدارم.
ناصح مگو که عشاق درباختند جان ها
چندین هزار رفتند ما هم یکی از آنها.
(از تحفۀ سامی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ)
مفید. منتج. مثمر. نافع. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نشاطآور. نشاطانگیز. فرح بخش. طرب بخش
لغت نامه دهخدا
(نَ بِ)
جمع واژۀ نابخه. رجوع به نابخه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
محمد بن عبدالله (سید...) موسوی خراسانی، ملقب و مشهور و متخلص به نوربخش. از اکابر عرفای قرن نهم هجری است و سلسلۀ نوربخشیه از فرق صوفیه بدو منسوب است. وی به سال 795 هجری قمری در قصبۀ قاین خراسان تولد یافت و پس از تحصیلات مقدماتی به حوزۀ درس ابن فهد حلی راه یافت و در طریقت مرید علاءالدولۀ سمنانی و خواجه اسحاق ختلانی شد و خواجه اسحاق او را برکشید و به نوربخش ملقب ساخت و سرانجام بر مسند ارشادش نشاند. اما چون بر اثر تفتین گروهی مورد غضب شاهرخ میرزا واقع گشت متواری و فراری شد. پس از درگذشت شاهرخ (به سال 850) سید به ری آمد و بساط ارشاد گسترد و عاقبت به سال 869 هجری قمری در قریۀ سولقان درگذشت و به خاک سپرده شد. پس از او منصب ارشاد نصیب فرزندش شاه قاسم فیض بخش گشت. نوربخش همه عمر جامۀ سیاه می پوشید که سنت مشایخ او این بوده است. از اشعار اوست:
شستیم نقش غیر ز الواح کاینات
دیدیم عالمی که صفات است عین ذات
قدوسیان عالم علوی برند رشک
بر حال آدمی که شود مظهر صفات
آن کس که متصف به صفات کمال شد
حقا که اوست علت غائی ّ کاینات.
(از ریحانهالادب ج 4 ص 243).
و رجوع شود به الذریعه و مجالس المؤمنین ص 149 و ریاض العارفین ص 154 و طرایق الحقایق ج 3 ص 30 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ نُ / نِ / نَ)
روشنی دهنده. روشنی بخشاینده. (ناظم الاطباء) :
مدبر همه خلق است و کردگار جهان
ضیادهنده شمس است و نوربخش قمر.
فرخی.
چون کف تو رازقی است نورده و نوربخش
نان سپید فلک آب سیاه است و سم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ دَ / دِ)
دوابخشنده. چاره گر. معالج. شفابخش:
که ای محراب چشم نقش بندان
دوابخش درون دردمندان.
نظامی.
فریبنده چشمی جفاجوی و تیز
دوابخش بیمار و بیمارخیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
که کام را شیرینی بخشد. لذت بخش:
درخشان شده می چو روشن درفش
قدح شکّرافشان و می نوش بخش.
نظامی.
خواجۀ چین گشاده کرد زبان
گفت کاین نوش بخش نوش لبان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
گناه بخش. (آنندراج). بخشایندۀ جرم و گناه. آمرزنده. (ناظم الاطباء) :
خداوند بخشندۀ دستگیر
کریم خطابخش پوزش پذیر.
سعدی.
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از نور بخش
تصویر نور بخش
شید بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوربخشی
تصویر نوربخشی
نورپاشی پرتوافکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوابین
تصویر نوابین
آراسته و مرتب، کامیاب و بهره مند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفابخش
تصویر شفابخش
شفا دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطابخش
تصویر خطابخش
لغز بخش بزه بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدابخش
تصویر خدابخش
عطای الهی، خداده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانبخش
تصویر روانبخش
روح بخش جانبخش، روح القدس. (حکمه الاشراق ص 201)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوا بخش
تصویر دوا بخش
چاره گر، معالج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوربخش
تصویر نوربخش
نوردهنده نورپاش پرتوافکن
فرهنگ لغت هوشیار
جرم بخش، خطاپوش، معفو، بخشاینده، بخشایشگر، گناه بخش
متضاد: منتقم، انتقام جو، خطاکار، خاطی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جانبخش، جان پرور، جانفزا، روح افزا، روح انگیز، روحبخش، روحپرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موثر، مفید، نافع
متضاد: زیانبخش، مضر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تشفی، درمانگر، شافی، علاج بخش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بشارت ده، بشارت رسان، بشیر، مبشر، مژده رسان، نویدگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی