جدول جو
جدول جو

معنی نوئیدن - جستجوی لغت در جدول جو

نوئیدن
(وَ کَ دَ)
نوییدن. رجوع به نوییدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
خوردن آب یا مایع دیگر، آشامیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوییدن
تصویر نوییدن
گریه و زاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوفیدن
تصویر نوفیدن
بانگ کردن، فریاد کردن، غریدن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِهْ بِ سُ خَ زَ دَ)
رفتن. مشی. شدن. ذهاب:
بدانش بود مرد را آبروی
به بیدانشی تا توانی مپوی.
فردوسی.
ستیزه نه خوب آید از نامجوی
بپرهیز و گرد ستیزه مپوی.
فردوسی.
گیا رست با چند گونه درخت
بزیر اندر آمد سرانشان ز بخت.
فردوسی
ببالد ندارد جز این نیرویی
نپوید چو پویندگان هر سویی.
فردوسی.
اگر دشمن آید سوی من بپوی
تو بادیو و شیران مشو جنگجوی.
فردوسی.
سوی روم ره بادرنگ آیدت
سوی چین نپوئی که ننگ آیدت.
فردوسی.
بگفتند کای نامور پهلوان
اگر سوی البرز پوئی نوان...
فردوسی.
کسی سوی دوزخ نپوید بپای
دگر خیره سوی دم اژدهای.
فردوسی.
بدو گفت رو با سپهبد بگوی
که امشب ز جایی که هستی مپوی.
فردوسی.
همه کینه و جنگ جوید همی
بفرمان یزدان نپوید همی.
فردوسی.
بیایم بگویم سخن هر چه هست
و گرنه نپویم بسوی نشست.
فردوسی.
بدو گفت شوی از چه گوئی همی
بفال بد اندر چه پوئی همی.
فردوسی.
ترا کردم آگه کزین برتری
بپیچی و پوئی ره کهتری.
فردوسی.
بپویم بفرمان یزدان پاک
برآرم ز ایوان ضحاک خاک.
فردوسی.
چو رستم از اینگونه گوید همی
بفرمان ورایم نپوید همی.
فردوسی.
گیاشان بود زین سپس خوردنی
بپویند هر سو به آوردنی.
فردوسی.
گرانی درآید تو را در دو گوش
نه تن ماندت بر یکی سان نه توش
نبینی بچشم و نپوئی بپای
بگوئی ببانگ بلند ای خدای.
فردوسی.
چون سینه بجنباند و یک لخت بپوید
از هر سر پرش بجهد صد در شهوار.
منوچهری.
دگر تا بوی یافه زینسان مگوی
بدشتی که گمراه گردی مپوی.
اسدی.
اگر گرد این چرخ گردان تو پوئی
تهی جایگاهی است بی حد و پایان.
ناصرخسرو.
حجت تراست رهبر زی او پوی
تا علم دینت نیک شود والا.
ناصرخسرو.
در فراز و نشیب آن لختی پوئیدم. (کلیله و دمنه).
بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر
نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا.
خاقانی.
که ای خیره سر چند پوئی پیم
ندانی که من مرغ دامت نیم.
سعدی.
بارها گفته ام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه بخود میپویم.
حافظ.
گرد بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد بسر بپوید باز.
حافظ.
گرت باید نظر کردن بمینو
بسوی مشهد سیّد حسن پو.
ابن یمین.
، بشتاب رفتن. دویدن. شتافتن و شتابیدن در رفتن. سعی. رفتنی باشد نه بشتاب و نه بنرم. (لغت نامۀ اسدی) : الوخد والوخدان و الخده و الوخید، پوئیدن شتر. النّسلان، پوئیدن گرگ. خبب، خبیب، خب ّ، پوئیدن یعنی دویدن نرم. الارقال، پوئیدن شتر. (زوزنی) :
چه پوئی بدینگونه گم کرده راه
بروز سپید و شبان سیاه.
فردوسی.
بپریم و با مرغ جادو شویم
بپوئیم و در چاره آهو شویم.
فردوسی.
بدو گفت مهتر کزیدر بپوی
چنین هم بماهوی سوری بگوی.
فردوسی.
کنون سوی ایران بپوید همی
ز توران سپه رزم جوید همی.
فردوسی.
چنین گفت با خواهران شیر مرد
کزیدر بپوئید بر سان گرد.
فردوسی.
بپویم بگیرم سر راه را
ببینم شما را سر ماه را.
فردوسی.
خداوند خانه بپوئید سخت
بیاویخت آن شیب را بر درخت.
فردوسی.
چنین گفت کامد ز توران سوار
بپویم بگویم به اسفندیار.
فردوسی.
خروشان همی رفت نیزه بدست
که ای نامداران یزدان پرست
یکایک بنزدفریدون شویم
بدان سایۀ فرّ او بغنویم
بپوئید کاین مهتر (ضحاک) آهرمنست
جهان آفرین را به دل دشمن است.
فردوسی.
بدو گفت شبگیر از ایدر بپوی
بدان مرزبانان لشکر بگوی.
فردوسی.
بدین مایه لشکر تو تندی مجوی
بتیزی به پیش دلیران مپوی.
فردوسی.
بفرمود تا با پیام و درود
فرستاده پوید سوی شاه زود.
فردوسی.
و گر چو گرگ نپوید سمندش از گرگانج
کی آرد آنهمه دینار و آنهمه زیور.
عنصری.
اگر چند پوئی و جوئی بسی
ز گیتی بی انده نیابی کسی.
اسدی.
چند پوئی به گرد عالم چند
چند کوبی طریق پویائی.
عمعق.
بیاران گفت چون تندر بپویید
مگر فرهاد را جایی بجویید.
نظامی.
چو دنیا را نخواهی چند جوئی
بدو پوئی بد او چند گوئی.
نظامی.
سبک طوق و زنجیر از او باز کرد
چپ و راست پوییدن آغاز کرد.
سعدی.
بازدان کز پی چه میپوئی
چون ندانسته ای چه میجوئی.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ نِ سَ)
اشمام. اشتمام. شمیم. شمم. (منتهی الارب). شمامه. (دهار). تشمم. (زوزنی). رجوع به بوییدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوییدن
تصویر نوییدن
نالیدن، نوا و نوحه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوئیدن
تصویر پوئیدن
رفتن، مشی، شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوسیدن
تصویر نوسیدن
تقلید از مجتهد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوحیدن
تصویر نوحیدن
شیون کردن انوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
انعکاس یافتن صوت، شور و غوغابرپا شدن از بسیاری مردم و جانوران، فریاد کردن بانگ کردن، غریدن غرش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوفیدن
تصویر نوفیدن
((دَ))
پژواک، بازگشتن صدا، فریاد کردن، بانگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
((دَ))
آشامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
شربٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
Drink
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
boire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
飲む
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
پینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
לשתות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
minum
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
ดื่ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
kunywa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
bere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
마시다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
পান করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
पीना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
trinken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
пити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
пить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
pić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
beber
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
beber
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
drinken
دیکشنری فارسی به هلندی