جدول جو
جدول جو

معنی نوئل - جستجوی لغت در جدول جو

نوئل
عید میلاد مسیح، کریسمس
تصویری از نوئل
تصویر نوئل
فرهنگ فارسی عمید
نوئل
(نُ ءِ)
کریسمس. عید میلاد مسیح که روز 25 دسامبر سال فرنگی است. (از فرهنگ فارسی معین) ، درخت نوئل یا کاج نوئل، کاجی که در شب عید نوئل مسیحیان تزیین کنند و به چراغها بیارایند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نوئل
فرانسوی زاد شب مهر زاد شب عیسی، ناشتار از گیاهان (درخت نوئل) عید میلاد مسیح (که در 25 ماه دسامبر تثبیت شده) کریسمس. توضیح این جشن در اصل جشن مهر پرستان بوده. یا درخت نوئل. کاجی که در شب نوئل مسیحیان تزیین کنند، ناشتار
فرهنگ لغت هوشیار
نوئل
((ئِ))
بیست و پنجم دسامبر عید میلاد مسیح
تصویری از نوئل
تصویر نوئل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوگل
تصویر نوگل
(دخترانه)
گلی که تازه شکفته شده است، دختر جوان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوال
تصویر نوال
(دخترانه)
عطا، بخشش، بهره، نصیب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوول
تصویر نوول
داستان کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوئل
تصویر دوئل
جنگ تن به تن برای تلافی اهانت و اعادۀ شرف که در گذشته معمول بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موئل
تصویر موئل
ملجا، جای پناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوال
تصویر نوال
عطا، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبل
تصویر نوبل
جایزه ای که هر سال به کسانی که در رشته های شیمی، فیزیک، طب، ادبیات و تامین صلح جهانی خدماتی انجام بدهند داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
جنبان رونده. (منتهی الارب) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از نأل
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
ابن خویلدبن اسد قرشی، او را بخاطر شجاعتش ’اسد قریش’ می گفتند. در جنگ بدر به سال دوم هجرت به دست علی بن ابی طالب کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 32). و رجوع به طبقات ابن سعد ج 3 ص 153 و نسب قریش ص 229 و جمهرهالانساب ص شود
ابن عبدمناف بن قصی قرشی، جدی جاهلی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 33 و المحبر ص 162 و معجم البلدان ج 5 ص 111 و جمهرهالانساب ص 106 و سیره بن هشام ج 1 ص 146 و معجم، استعجم ص 745 و اللباب ج 3 ص 244 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
دهی است از دهستان استرآبادرستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان در 12 هزارگزی مشرق گرگان، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه جورولی، محصولش برنج و غلات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری و پارچه بافی و ابریشم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
داستان کوتاه. داستانی که نویسنده چند تن را در تلاش و کوشش یا مسألۀ بغرنجی نشان میدهد و از آن نتیجه ای مشخص میگیرد. نوول نویسی بخشی از ادبیات محسوب میشود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پیشانی باشد و بعضی گفته اند که چکاد است. (اوبهی). پیشانی. ناصیه. (ناظم الاطباء). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 388 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
نوی. نویی. رجوع به نوی شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ابن فروهالعبسی یکی از شجاعان دیار شام به روزگار حکومت مروان و از سرشناسان قوم خویش بود. به سال 122 هجری قمری هنگام قیام زید بن علی در عراق، نائل در کوفه بود و به جنگ زید شتافت. نصر بن خزیمه (از طرفداران زید) به مقابلۀ او برخاست با هم جنگیدند و هر دو از پای درآمدند. از (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از ’ن ی ل’، عطیه. (اقرب الموارد). نصیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
رهایی، جای رهایی. جای پناه. (منتهی الارب). ملجاء. (المنجد). اندخسواره. (دهار). مرجع. (اقرب الموارد). پناهگاه. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). ملجاء. معقل. وزر. پناه. پناهگاه. مأوی. (یادداشت مؤلف) : ایشان را وزر و موئل و معقل و دستگیر نباشد. (تاریخ بیهق ابن فندق ص 15) ، ایستادنگاه سیل. (منتهی الارب). ایستادنگاه آب. (آنندراج) ، در اصطلاح کفشگری، پس آهنگ، یعنی آهنی که برای فراخ کردن کفش همراه قالب در پس کفش نهند. (از یادداشت مؤلف). رجوع به پس آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَءْ ءِ)
خداوند ستور. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). خداوند گله و رمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
پستان. (منتهی الارب) (آنندراج). ثدی. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). تثنیۀ آن نودلان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
جنگ تن به تن که دو تن به تلافی توهین و اعادۀ حیثیت کنندبا شمشیر یا طپانچه یا شلاق و غیره و این رسم سابقاًدر ممالک غربی معمول بود. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نائل
تصویر نائل
یابنده، رسیده، دریافته، موفق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جنگ تن به تن برای تلافی اهانت و اعاده شرف که سابقاً معمول بوده و اکنون موقوف شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوفل
تصویر نوفل
شغال، جوان زیبا، دهش، دریا، بخشنده، کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوول
تصویر نوول
خبر تازه، حکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوال
تصویر نوال
بخشش، عطا، دهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوول
تصویر نوول
((وِ))
داستان بلند، قصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوال
تصویر نوال
((نَ))
دهش، بخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوئل
تصویر دوئل
((دُ ئِ))
جنگ تن به تن بین دو تن به تلافی توهین و اعاده حیثیت
فرهنگ فارسی معین
شکوفه، غنچه، نوجوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهره، دهش، عطا، نصیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیار کوچک و سنگی در دامنه ی کوه، هر چیز ناو شکل
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی