جدول جو
جدول جو

معنی نهتک - جستجوی لغت در جدول جو

نهتک
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمتک
تصویر نمتک
کیل سرخ، زعرور، برای مثال نمتک و بسّد نزدیکشان یکی باشد / از آنکه هر دو به گونه شبیه یکدیگرند (لغت فرس - نمتک)، آلبالو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هتک
تصویر هتک
پرده دریدن، پاره کردن پرده، کشیدن و کندن پرده از جای خودش، مفتضح ساختن، رسوا کردن کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نستک
تصویر نستک
پنبۀ زده شده که آن را باریک پیچیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهتک
تصویر تهتک
بی شرمی و بدزبانی، پرده دریدگی، رسوایی، رسوا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهتک
تصویر منهتک
دریده، شکافته شده، پرده دریده، بی پروا، بی آبرو
فرهنگ فارسی عمید
(هََ تِ)
حقارت و خفت، سوء ادب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رسوا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). افتضاح. (اقرب الموارد). پرده دریدن وپرده دری و بی تخمگی و رسوائی. (غیاث اللغات) (آنندراج) : به لهو و نشاط و آداب آن مشغول میباشدو بدانجای تهتک است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393).
دولت ز مهتر متهتک جدا سزد
از تو جدا مباد که بس بی تهتکی.
سوزنی.
ما را در کام نهنگ با زورو تهتک انداختی. (جهانگشای جوینی).
با کبی خویان تهتکها چه کرد
با نبی رویان تنسکها چه کرد.
مولوی.
، دریده و شکافته گردیدن پرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ تِ)
ثوب هتک، جامۀ پاره پاره و چاک خورده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
نیم شب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دلاور. (منتهی الارب). شجاع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ هََ / نَ)
کرمی است شبیه کیک که نیش وی به نیش زنبور ماند و آن را حرقوص نیز نامند. (منتهی الارب) (آنندراج). حرقوص. جانورکی است شبیه کیک. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
گزر دشتی. (ناظم الاطباء). رجوع به دزی ج 2 ص 729 شود
لغت نامه دهخدا
خوص. ابلمه. برگ خرما: الابلمه، نهلک خرما یعنی برگ خرما. (یادداشت مؤلف) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
محلوج باریک پیچیده. (برهان قاطع). پنبۀ زده و پیچیده. (از رشیدی) (از فرهنگ نظام) (از آنندراج) (انجمن آرا). پنبۀ محلوج باریک پیچیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مُ)
گهر باشد (؟) و گویند نمتک زعرور باشد به تازی. قریعالدهر:
گروهی اند که ندانند باز سیم ز سرب
همه دروغ زن و خربطند و خیره سرند
نمتک و بسّد نزدیکشان یکی باشد
از آنکه هردو به گونه شبیه یکدگرند.
(از لغت فرس اسدی ص 296).
و آلوج نیز گویند، سرخ بود و زرد در کوه روید از درخت. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). نمتک زعرور باشد یعنی کوژ. (لغت فرس نسخۀ نفیسی ازحاشیۀ برهان قاطع چ معین). زعرور بود یعنی آلوچه، گویند سرخ بود و زرد نیز باشد، در کوه روید از درخت. (اوبهی). نمتک، به فتح نون و سکون تاء و کاف، زعرورباشد و آن میوه ای است کوچک و سرخ که از درخت گیل روید. (صحاح الفرس چ طاعتی ص 189). نمتک، با اول مفتوح و ثانی مضموم، میوه باشد سرخ رنگ کوچک که آن را گیل سرخ نامند و به تازی زعرورو مثلث العجم نامند. (جهانگیری). نمتک، به فتح و ضم میم و سکون تاء، میوه ای سرخ رنگ کوچک و بعضی گفته اند آلوبالو و در تحفه گوید نوعی از آلوی کوهی که به تازی زعرور گویند، اما در ترجمه صیدنۀ ابوریحان گفته که نلک به معنی آلوی کوهی است. (فرهنگ رشیدی). نمتک، به فتح اول و سکون ثانی و ضم فوقانی و کاف ساکن، میوه ای باشد صحرائی که آن را به عربی زعرور و مثلث العجم گویند، به این اعتبار که دانۀ او سه پهلوست و در خراسان علف شیران خوانند. و به فتح اول و ثانی هم گفته اند اما به معنی آلوبالو و آن میوه ای است شبیه به گیلاس. و به ضم اول و ثانی چیزی است سرخ مانند مرجان و به این معنی به جای تای قرشت نون هم به نظر آمده است. (برهان قاطع). به فتح و ضم میم و سکون تا، آلوبالو را گویند... از میوه های کوهی نیز نوشته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نمتک، آلوبالو و آلوی جنگلی. نمتک، نمتک، زعرور و زالزالک. نمتک، چیزی سرخ مانند مرجان. (ناظم الاطباء). نمتک، نمتک، نمتک، زالزالک. آلبالو. (فرهنگ فارسی معین). آلبالو. آلوی وحشی. آلوچۀ کوهی. زعرور. نلک. تفاح البری. شجرهالدب. علف خرس. دولانه. کوژ. ردف. آنج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
دهی از دهستان فین است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 340 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بهندی لسان الثور است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، دوری، درستی، اندوه، هلاکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هلاک از هلاکت. (برهان) (جهانگیری) ، نگونساری، یقال: بهراً له. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بهتان و تهمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تکلیف مالایطاق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روشنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شگفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عجب از تعجب. (برهان) (جهانگیری) ، پری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غلبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، و قولهم الازواج ثلاثه، زوج بهر، ای یبهر العیون لحسنه، ای یغلبها و یعجبها، و زوج دهر، ای یعد لنوائب الدهر، و زوج مهر، ای یؤخذ منه المهر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ تِ)
پرده دریده شونده. (غیاث). پرده دریده شونده و مرد بی پروا که از بی پردگی و رسوایی باک ندارد. (آنندراج) : رجل منهتک، مرد بی پروا که از بی پردگی و رسوایی باک ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
گفتن هر یک خداوند و ملک
آنچنان کردش ز وهمی منهتک.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 162)
لغت نامه دهخدا
فاش شدگی عیب، افتضاح و بد نامی، پرده دریدن نیمی از شب نیمه شب پاره پاره: جامه پرده دری -1 دریدن پرده ومانندآن، رسواکردن مفتضح ساختن، پرده دری، رسوایی افتضاح: (چون شخص به هتک استار وافشای اسرارمردم مشهوراست)، ربودگی ناموس بی عفتی. یا هتک احترام. بی احترامی کردن، یا هتک حرز. شکستن حصاروپناهگاه ومانندآن، عباتست ازتخریب سوراخ کردن شکافتن حرز وحصارو دروقفسه وغیره. یا هتک حرمت. شکستن حرمت بی احترامی: (اگرتوپرده برآن زلف ورخ نمی پوشی به هتک حرمت صاحبدلان همی کوشی) (سعدی) یا هتک حرمت منازل. داخل شدن بقهروغلبه درملکی که درتصرف دیگری است. یا هتک ستر. دریدن پرده پرده دری. یا هتک عرض. برباد دادن آبروو عرض هتک احترام. یا هتک عفاف. لکه دارساختن گوهرعفت زن. یا هتک ناموس. تجاوز بعفت وناموس دختر یا زنی، بی ناموسی، تفرق اتصال که برکناره عضله افتد، نشیمن کون. کون مقعد. یاهتک کسی پاره شدن، کوشش پاره ودریده شدن، دچارکارهای طاقت فرساشدن وی. یا هتک کسی راپاره کردن، کون را دریدن، ازوی کارهای طاقت فرسا کشیدن، سوت صفیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهوک
تصویر نهوک
دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیک
تصویر نهیک
گزافکار، دلیر، نیکخوی، تیغ بران
فرهنگ لغت هوشیار
زالزالک: گروهی اند که ندانند با زسیم زسرب همه دروغزن و خربطند و خیره سرند نمتک و بسد نزدیکشان یکی باشد ازآنکه هر دو بگونه شبیه یکدگرند. (قریع الدهر)، آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نستک
تصویر نستک
پنبه زده وباریک پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
رسوا شدن پرده دری رسوایی دریده شدن پرده رسوا شدن، پرده دری بی شرمی رسوایی، جمع تهتکات
فرهنگ لغت هوشیار
بی پروا بی باک، دریده دریده شکافته شده، مردی که از رسوایی و بی پردگی باک ندارد بی پروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتک
تصویر هتک
((هَ))
پرده دری، رسوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هتک
تصویر هتک
((هَ تَ))
کون، مقعد
هتک کسی پاره شدن: کونش پاره و دریده شدن، دچار کارهای طاقت فرسا شدن وی
هتک کسی را پاره کردن: کون را دریدن، از وی کارهای طاقت فرسا کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هتک
تصویر هتک
((هُ تَ))
سوت، صفیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهتک
تصویر منهتک
((مُ هَ تِ))
دریده، شکافته شده، مردی که از رسوایی و بی پردگی باک ندارد، بی پروا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهتک
تصویر تهتک
((تَ هَ تُّ))
دریده شدن پرده، رسوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نستک
تصویر نستک
((نِ تَ))
پنبه حلاّجی شده که آن را باریک پیچیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هتک
تصویر هتک
ناسزا، دشنام
فرهنگ واژه فارسی سره
بی شرمی، پرده دری، رسوایی، هتاکی، رسوا شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آفت پنبه و پرتقال که سیاه رنگ است، شته، نوعی آفت نباتی
فرهنگ گویش مازندرانی