- ننله (نَ)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج که 120 تن سکنه دارد. آبش از قناتها و رودخانه، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و میوه ها و توتون، شغل اهالیش زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
معنی ننله - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، منگ، منج، کبت
نخل، از درختان گرمسیری با تنۀ استوانه ای و بی شاخه و برگ های بزرگ و دارای بریدگی های عمیق، درخت خرما
(نَ لَ / لِ)
لغت نامه دهخدا
نزله. زکام، به خصوص زکامی که با خرابی سینه و سرفه همراه باشد. (ناظم الاطباء). عبارت است از جلب شدن فضولات مرطوبه از دو بطن مقدم دماغ به سوی حلق و بعضی نزله را مختص به جلب شدن فضولات مرطوبه از دو بطن مقدم دماغ به سوی ریه و سینه دانسته اند. (از بحر الجواهر). سرماخوردگی. چایمان. چاییدگی. (یادداشت مؤلف) : زکام و نزله هر دو مشترکند... لکن بعضی طبیبان آن را که به جانب بینی فرودآید و منفذ را بگیرد و حس بوی بازدارد زکام گویند و آن را که به حلق و سینه فرودآید نزله گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
(نَ زِلَ)
لغت نامه دهخدا
ارض نزله، زمینی سخت. (مهذب الاسماء). زمین سخت و صاف که به اندک باران سیل از وی روان شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، نزلات
(نَ لَ)
لغت نامه دهخدا
درخت خرما. (دهار) (کنزاللغات). یک خرمابن. (ترجمان علامۀ جرجانی). یک درخت خرما. (غیاث اللغات). واحد نخل است. رجوع به نخل شود
(نَ لَ)
لغت نامه دهخدا
یوم ال نخله، روزی (جنگی) از روزهای فجار است، و فجار جایگاهی است میان مکه و طایف. (از مجمعالامثال میدانی).
(نَ بَ لَ)
لغت نامه دهخدا
زن تیزخاطر و گرامی. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). تأنیث نبل است. رجوع به نبل شود، ذوالنبل. اسم جمع است. (المنجد). رجوع به نبل شود
(نَ)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
(نَ لَ)
لغت نامه دهخدا
گو میان دو بروت. (منتهی الارب) (آنندراج). گودی میان دو بروت. (ناظم الاطباء). جویک لب. (دستور اللغه). نقرۀ میان شاربین. (از اقرب الموارد) ، زره، یا زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یکی نثل. (از اقرب الموارد). رجوع به نثل شود
هر چیز نیلی و کبود، عصاره نیل: نیلج، اسب و استر کبود رنگ: (زهر قسم اسب الوان در طویله سمند و ابلق و کورنگ و تیله) (ویس ورامین فرنظا)
خرچنگ سنبی، فرموک دکچی رشته ای را گویند که چون تخم بر دوک پیچیده شود
نفله کردن از سریای نفل به آرش افتادن از میان رفتن از میان بردن تلف شده از بین رفته، آدم مردنی وضعیف
نحله در فارسی کابین دست پیمان، دبستان فرزانی، آیین دین، بخشش دهش عطیه بخشش، دعوی، مذهب دیانت، جمع نحل
نخله در فارسی یک کویک خرما بن نخ نما پارچه یافرشی که براثراستعمال متمادی تاروپودش آشکارشده: (یقه لباسش نخ نماشده قالی نخ نما)
جابه جایی، سخن چینی ترشیده: زنی که دیگر خواستگار ندارد. نقله در فارسی، جمع ناقل، برندگان، باز گویندگان جمع ناقل حاملان برندگان: نقله علوم یونانی
