جدول جو
جدول جو

معنی نمیله - جستجوی لغت در جدول جو

نمیله
(نَ لَ)
سخن چینی. (منتهی الارب). نمیمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نمیله
سخن چینی
تصویری از نمیله
تصویر نمیله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جمیله
تصویر جمیله
(دخترانه)
زیبا، زن زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمیله
تصویر شمیله
طبع، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمیله
تصویر جمیله
جمیل، زن زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسیله
تصویر نسیله
رمه، گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، کراع، فسیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمیده
تصویر نمیده
نم کشیده، برای مثال پی رم برگرفت آن دل رمیده / نسیمی برده از خاک نمیده (نزاری - لغت نامه - نمیده)
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ لَ)
زن عیبناک. (منتهی الارب). و سید فرج اﷲ گوید: الزمیله کسفینه المعیبه من النوق
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ لَ)
سمعانی گوید: دهی است از بیت المقدس و عده ای بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان چ بیروت ج 3 ص 72). و رجوع به سمعانی در ذیل رمیلی شود
سکونی گوید: منزلی است در راه بصره بسوی مکه بعد از ضریه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
محمد بن حسن بن سهل، برادر ذوالریاستین فضل بن سهل. این مرد از طرفداران علوی صاحب زنج بود و بعد تسلیم خلیفه شد و در خفا برای علویان دعوت کرد و به سال 286 هجری قمری کشته شد. (مروج الذهب ج 2 ص 333).... در عهد معتضد از وی سعایت کردند که از برای مرد گمنامی دعوت می کند و گروهی از لشکریان را فاسد کرده است و معتضد او را با عبدالله بن المهتدی بگرفت و هرچه از شمیله پرسیدند به چیزی اقرار نکرد. پس او را به خشبۀ خیمه بستند و آتش برافروختند و شمیله را بر آن آتش کباب کردند... و اقرار نکرد تا سرش ببریدند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 367)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
دهی است از دهستان شادلی بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 100 تن سکنه است. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن در تابستان اتومبیل رو است و ساکنین از طایفۀ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ لَ)
مصغر قمله بمعنی شپشه. رشک. شپش خرد. رجوع به قمل و قمله شود، به لغت اهل شام دوقس است و حشیشه البراغیث را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ لَ)
تصغیر نخله است. (از اقرب الموارد). رجوع به نخل شود، سرشت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). طبیعت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خیرخواهی. پند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نصیحت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
بزغاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ لَ / زُمْ مَ لَ)
ضعیف ترسنده و بددل. (منتهی الارب). ضعیف و ناتوان و ترسنده. (از ناظم الاطباء). رجوع به زمیل شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ لَ)
زن برجای مانده، زن لنگ، و منه: ان رجلاً خطب الی معاویه بنته عرجاء فقال انها ضمیله فقال انی ارید ان اتشرف بمصاهرتک و لاارید للسباق فی الحلبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ لَ)
جانوری است در حجاز مانند گربه. ج، تملان و تمیلات. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). عناق الارض. تفه و نر آن را فنجل گویند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
دهی است از دهستان کولیوند که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 720 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
زمین نشیب و آن نیک رویانندۀ نبات باشد، درختان بسیار بهم پیچیده، ریگ درختناک. ج، خمائل، چادر مخمل خواب دار. ج، خمیل، طنفسه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
دوال شمشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کل و سربار. (اقرب الموارد). گران. (منتهی الارب). هو حمیله علینا، او گران و مانند عیال است بر ما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آمله. آملج. املج. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل امیله و آمله). میوه ایست در هندوستان که در شکر پرورده کنند و خورند. (از برهان قاطع). ثمری است دوایی، خاصیت سرد دارد. (آنندراج) (از مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(نَدْ دا خَ / خِ)
موضعی است در نزدیکی کوفه بر سمت شام. و آن جائی است که علی علیه السلام چون خبر قتل عامل انبار بدو رسید بدانجا رفت و خطبۀ مشهورش را در ذم کوفیان قرائت فرمود و در آن گفت: اللهم انی لقد مللتهم و ملونی فارحنی منهم، و خود چند روزی پس از این خطبه کشته شد. (از معجم البلدان). نام موضعی در عراق که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام باخوارج جنگ فرمود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمیقه
تصویر نمیقه
نامه (مکتوب)، نوشته نوشته (شده)، نقش شده
فرهنگ لغت هوشیار
نمیمت سخن چینی، تکان جنبش، غژ غژ آوای نوشتن سخن چینی، جمع نمائم (نمایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیله
تصویر نبیله
نبیله در فارسی مونث نبیل بنگرید به نبیل مونث نبیل، جمع نبائل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمیله
تصویر شمیله
سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیله
تصویر تمیله
سیاهگوش از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیله
تصویر حمیله
بسته خویش، دوال شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیله
تصویر امیله
پارسی تازی شده آمله از گیاهان دارویی آمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمیله
تصویر جمیله
خوب و زیبا، پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمیله
تصویر ثمیله
مانده، رخت و پخت، آب بند، انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیده
تصویر نمیده
((نَ دِ))
نم کشیده، مرطوب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمیقه
تصویر نمیقه
((نَ قَ یا قِ))
نوشته (شده)، نقش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسیله
تصویر نسیله
((نَ یا نُ لَ))
گله و رمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمیله
تصویر جمیله
((جَ لِ))
زن زیبارو
فرهنگ فارسی معین